رمان فرفری

رمان فرفری پارت65

4.1
(155)

بعد از دوساعت صدای در اومد که یعنی کلاس تمومه چنان نفس راحتی کشیدم همه زدن زیر خنده

حتی استاد هم لبخند میزد

🥴🥴وای من چرا انقدر بی ابرو میکنم خودمو

سریع وسایلمو برداشتم رفتم از بوفه تو حیاط که امروز باز کردن یه چی گرفتم

برگشتم سرکلاس

خوراکی رو که میخوردم شنیدم که دوتا دختر دارن با آب وتاب از استاد ساعت بعد میگن

*وای پری این استاد جدید میگن خیلی جیگره

+اره منم شنیدم خیلی خوشتیپ وپولداره

*من که هنوز ندیده عاشقش شدم

+نیلوی خنگ میگن اخلاقش سگیه به هیچکس محل نمیده حواست باشه قهوه‌ای نشی

*ایییش پری ،من استاد مخ زنی هستم بشین وببین

دیگه حرفی نزدن

خدایا ببین چقدر اینا خجسته ان

خوراکی تموم شد آشغالش رو بردم بندازم سطل زباله سرم پایین بود

برگشتم برم سر جام گرومپ خوردم به یکی تمام کیف وکاغذهاش ریخت زمین

یکی از خنگ بازی خودم زدم رو پیشونیم سریع نشستم تا جمعشون کنم زیر لب هم غر میزدم

_ای خدا چرا من اینجوری شدم چرا گیج میزنم همش دارم به بقیه برخورد میکنم خدایا فکر کنم کلا سیستمم بهم ریخته

همینجور که سرم پایین ودرحال غرغر کردن بودم یارو هم نشست تا کمکم کنه

دستم رو برگه ها خشک شد چقدر بوی ادکلنش آشناس

یه دفعه یاد ادکلن آقا افتادم همچین بویی داشت با یادش قطره اشکی از چشمم چکید رو برگه ها

_خوبی چرا گریه میکنی

هییین صداش هم شبیه آقاس

سریع سرم رو بلند کردم جوری که تقی صدا داد

بعد با دهن باز داشتم نگاهش میکردم واقعا خودشه چشمام هم داشت کم کم گرد میشد که

_هی هی فرشته جمع وجور کن خودتو الان بچه ها شک میکنن نباید بفهمن ما باهم آشنا هستیم

تمام حرفاش رو پچ میزد به زور متوجه شدم

سریع سرمو پایین انداختم وبا ناراحتی همه چیزو تندی جمع کردم

بلند شدم بایه ببخشید زوری بردم گذاشتم رو میز استاد

بعد هم رفتم سرجام

آره دیگه نباید هم کسی بفهمه ایشون منو میشناسه مگه من کی هستم یه خدمتکار بیشتر که نبودم

با خشمی که از فکرهای ذهنم تو خودم حس میکردم زیاد بود ولی باید ظاهرم رو حفظ میکردم تا کسی نفهمه

آقا هم رفت سمت میز وشروع به معرفی خودش کرد

_سلام صبح بخیر بنده آرشاویر ملکی هستم استاد جدید شما امیدوارم درکنار هم روزهای خوبی داشته باشیم ومطالب مفید یاد بگیریم

_ببخشید استاد یه سوال شما مجردین

اینو نیلو باکلی عشوه پرسید که باعث شد اخم های آقا تو هم بشه

_بخشیدم ولی دیگه سوالت تکرار نشه این چیزا شخصیه

یه لحظه چنان سکوت شد ولی درون من یه همچین چیز خبیثی بود😈😈😎

خخخخ چه خوب ضایع شد خنگه دیگه نرسیده این چیه پرسیدی یکم به دستش دقت کنی حلقه رو میبینی

هرچند من فقط میدونم فرمالیته هستش

لبو لوچه نیلو آویزون بود آخی ناز بشی پیشی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 155

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Narges Banoo
7 ماه قبل

چه استاد با جذبه ای😎

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x