رمان دیدار دوباره یک عشق

دیدار دوباره ی یک عشق پارت سوم

4.5
(15)

نیما:نه دیگه من تورو به لیست مهمونام اضافه کردم
هیما: باشه چون خیلی التماسم کردی میام
یکدفعه پری و نیما زدن زیر خنده
ساعت ۷ بود که نیما رفت
منم که قرار بود اونجا بخوابم

♡♡♡♡
رو صندلی نشسته بودم و داشتم به امشب فکر میکردم که چی تنم کنم
خداروشکر امروز با اون استاد نحس (سامیار) کلاس نداشتیم
بعد دانشگاه رفتم خونه قرار شد پری بیاد ساعد ۶ دنبالم و بریم مهمونی
رو تخت دراز کشیدم و هندزفری و گذاشتم تو گوشم و شروع کردم به آهنگ محسن ابراهیم زاده دلم ازت شکسته گوش دادم
بعد از هندزفری و درآوردم که صدای بابا و شنیدم
سریع رفتم پایین و گفتم:جونم بابایی
بابا:بیا دیگه ناهار یخ کرد
هیما:اومدم بابا جون
رفتم نشستم سرمیز که هاوش گفت:پکری
هیما:من !!
هیرسا :اره دیگه
هیما:خسته ام چیزی نیست
بابا : بچه ها من و مادرتون قراره بریم سفر
هیما:جوون بابا دونفره
مامان و بابا خندیدن هیرسا گفت:حالا کجا به سلامتی
بابا:لندن
هاوش: عههه
مامان:بلهههه
ناهار ماکارونی بود تا آخرش خوردم دیگه داشتم میترکیدم
از مامان تشکر کردم و رفتم جلو کاناپه و شروع کردم با کنترل از این کانال به اون کانال از این کانال به اون کانال
هیچی نداشت رفتم تو گوشی تو اینستا یه دور دور کردم
به ساعت نگاه کردم
یا خدا ساعت ۴
ای خدا این گوشی چی داره آخه
سری پریدم بالا و رفتم حموم یه حموم حسابی کردم و
حوله طوسی و تنم کردم و نشستم جلو میز آرایشم صورتم خشک کردم
موهامو ویو کشیدم
کرم زدم کرم پودر رژلب قرمز خط چشم کشیده رژگونه قرمز ریمل خوشمل
خب خب پایان
بریم سراغ دستا اول یه سوهان ناخن بعدم لاک قرمز
گردنبند نقره ای که سنگ قرمز وسطش بود همراه با گوشواره و دستبند ستش
زیاد اهل انگشتر نبودم پس دستم نکردم
رفتم سراغ کمد لباس
یه پیراهن قرمز برداشتم
انداختم رو تخت و قشنگ آنالیز ش کردم
خب از بالا شروع میکنیم
یقه مربعی شکل داشت و بند قرمز که یقه اش پارچه ای روش میخوره که پیلیسه پیلیسه بود
از ناف تا پایین تور قرمز بود و از جلو از زانو به پایین دیگه تور نبود لباس و تنم کردم
کفش پاشنه بلند دو سانتی قرمز و پام کردم

رفتم جلو آینه به خودم نگاه کردم چه جیگری شدم من

مانتو بلند که تا مچ پام بود و قرمز بود تنم کردم و شال قرمز و شل انداختم رو سرم
گوشی و کیف دستی قرمزم برداشتم و رفتم پایین ساعت شیش بود
همینکه رفتم پایین هاوش جلوم سبز شد

+کجا خانم
_مهمونی
+شالت و بکش جلو
_ مرسی بابت نگرانیت داداشی ولی دیگه تو کار من دخالت نکن
بعدم یه بوسش کردم و رفتم
پریا جلو در منتظر بود
رفتم جلو نشستم
_سلام
+اوه اوه ببین چه کرده همرو دیوونه کرده
دوتاییمون خندیدیم
بعداز یک ربع رسیدیم
جوون بابا چه باغی !!
🙂
وقتی داخل شدیم رفتیم اتاق پرو
من مانتو و شالم و درآوردم
موهامو درست کردم

با پری رفتیم از اتاق رفتیم بیرون
همه دختر پسرا بودن الا نیما

من و پریا نشستیم رو مبل سلطنتی
هرکی به یه کاری مشغول بودن
یکی میرقصید
یکی هی غذا میلومبود
یکی هی با این و اون لاس میزد
یکی هم آویزون بقیه بود
اون وسط چشمم خورد به یکی که خشکم زد
این نباید اینجا میبود

پری یهو در گوشم گفت:از اون روزی که این استاد اومده حواسم بهت هست
صورتم بگردوندم طرف پریا ادامه داد:فکر نکن از چیزی خبر ندارم میدونم اون استاد قبلا نامزدت بود
هیما:خب الان اینجا چیکار میکنه
پریا بلند شد و رفت طرف نیما که داشت با سامیار حرف میزد
اسپری تنگی نفس و آوردم بیرون و دو تا پاف زدم که اتفاق ناگوار نیفته و مهمونی نیما بدبخت و به گند نکشم
پری دست نیما رو گرفت و بر یک گوشه و بهش چیزی گفت که برگشت من و نگاه کرد
که صدای سامیار من و به خودم آورد
سامیار : سلام
هیما:سلام
سامیار:نیومدی امروز
هیما:بیخیال همینکه من تورو از زندگیم حذف کردم این یعنی تو دیگه برام مهم نیستی
سامیار: عزیزم ! من بخاطر خودم میگم نه تو
که یکدفعه دست یکی من بغل کرد پشتم و نگاه کردم که یهو دیدم دست نیما دور کمرم حلقه شده
نیما :عزیزم میبینم که با دوستم آشنا شدی
آروم گفتم :داری چیکار میکنی نیما
نیما :هییسسس فقط همراهی کن
هیما:اره آشنا شدم
سامیار:نیما این زنته
نیما:زنم نیست که زندگیمه
بعدم یه بوس از رو لپم زد و دستش و داد تو دستم
از خجالت لپم سرخ شده بود
یه لبخند ملیحی زدم و به سامیار نگاه کردم که داشت بهم نگاه میکرد
سامیار:بهت گفته ؟
نیما:چیو
سامیار:اینکه زنم بوده و هنوزم هست
نیما از تعجب آروم دستم و فشار داد
میدونستم اومدن تو این مهمونی از اولشم اشتباه بود
نیما با خونسردی ادامه داد:اره ولی مهم نیست چون تا یکسال دیگه باطله و اینکه مهم این من دلی دوستش حتی اگه چشم کسی بگیره ازش جدا نمیشم چون دلیل بودنمه
سامیار از شدت عصبانیت بلند شد و رفت بعد رفتنش خودم از بغل نیما کشیدم بیرون و گفتم :بسه دیگه تموم شد
نیما:کار من تازه با تو شروع شده مثل اینکه امشب شوخی شوخی زنم بشی فقط دعا کن این شوخی شوخی جدی جدی نشه
هیما: خیییلیییی ا… یکبار میام با ادب باشم تو نمیزاری
نیما خنده خیلی بلندی کرد و گفت :باشه بابا با ادب حالا چی میخوری
هیما :شیر کاکائو
نیما رفت و دو لیوان شیر کاکائو آورد و نشست کنار و شروع کردیم خوردن میدونستم تموم اینکارو پری کرده
نمیدونم اگه پری و نداشتم چیکار میکردم
در کل دمش گرم
بعد خوردن شیر کاکائو دعوت به رقص از طرف نیما شدم با آهنگ نمک داری سینا درخشنده شروع به رقص کردیم
اول دستش و دور کمرم حلقه کرد و شروع به رقص کردیم آخر رقص همه با جیغ و سوت و دست همراهیمون کردن و نیما یه بوس از وسط پیشونیم کرد
که ازطرف من ناخواسته بود
بعد رقص میخواستم زیاد ضایع نباشه کشیدمش تو یکی از اتاق ها و گفتم :یکبار بهت رو دادم پرو نشو بعدشم شنیدی که من هنوز زن اونم اون جرأت نکرده بهم دست بزنه بهت تو فرت فرت ماچ و بوس حیا کن
نیما از خنده داشت میمرد و گفت:باشه ببخشید
رفتم بغل پری نشستم مشغول حرف زدن شدیم نیم ساعتی میشد که داشتیم ور میزدیم که پری گوشیش زنگ خورد و رفت تو حیاط شروع کرد حرف زدن
از نیما خبری نبود ازیکی از دوستاش سوال کردم که گفت اتاق بالا
به ساعت نگاه کردم ساعت ده بود
شام سلف سرویس بود
من و پری هم هروی دلمون میخواست لومبوندیم
بعد از شام کیک و….
اخر شب هم با پری رفتم خــونه
§§§§§
توی رخت خواب دراز کشیدم و. داشتم به سامیار فکر میکردم

یعنی الان کجاست
از دست نیما کینه داره
یا شایدم از دست من
پری چرا اونکار و کرد
من دوسش داشتم ولی اون خودش نخواست
میدونین چرا؟!
چون چشمش یکی دیگه رو گرفت
آبجیش میگفت از سامیار جدا نشو حواست بهش باشه
من احمق گوش نکردم
یه روز بدون خدافظی گذاشت رفت
بدون اینکه حتی به من بدبخت فکر کنه
منی که به پاش سوختم
منی هرچی میگفت میگفتم چشــم
حتی فکرشم نمیکردم
که یه روز اینجوری من و دور بزنه
وقتی خانوادم فهمیدن که سامیار بخاطر یه زن رفته خارج
خیــلی بهم کمک کردن ولی انگار من هیچی نمیشنیدم
هیرسا و هاوش اونا هم همینطور
من، من هنوزم دوسش دارم
حتی ازدواجم کنم دوسش دارم
موهاش سفید بشه دستاش بلرزه نوه دار بشه عصا دستش بگیره
هنوزمــــ دوسش دارم

با اینکه میدونم الان دیگه واسش مهم نیستم
ولی هنــوزم دوسش دارم
هنوزم عکسام و نگه داشتم و کسی نمیدونه
.
بعد خیانتش گفتم باید فراموشش کنم هرجور شده …

هر کی بهم رسید گفت چ خبر ازش
گفتن چیشد عشقتون ب کجا رسید . گفتن این بود عشق پر آوازتون ک تعریفش میکردین …
هر گوشه اتاقو نگاه میکنم خاطره ها یادم میاد. شبایی ک گریه میکردمو پتو رو می‌گرفتم جلو دهنم ک صدام نره بیرون شبایی ک با خرسم دردل میکردم شاید مسخره باشه ولی آروم میشدم

شبایی ک از دلتنگی عکساشو بغل میکردم می‌خوابیدم

نمیزارن هیچ کدوم از یادم ببرمش … خستم از خنده های الکی از تظاهر ب قوی بودن هر کی منو ببینه فک می‌کنه شادم نمیدونه چ دردی تو سینمه

خدایا دلی ک امانت دادی شکستن چرا صدات در نمیاد 🖤

من واسه این همه درد و غصه خیلی کوچیکم 😞😞😞🖤

☆☆☆☆
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم
موهامو شونه زدم و بالا بستم
رژ هلویی و خط چشم کوچیکی کشیدم
مانتو طوسی که یکم چین داشت و تا زانوم بود و تنم کردم
شلوارلی مشکی مام استایل و پام کردم و کوله پشتی مشکیم و پشتم انداختم
گوشیم و برداشتم و رفتم پایین
به همه سلام صبح بخیر گفتم و نشستم سر میز
یه قلوب از چایی خوردم که مامان گفت: وااا هیما
_جــان
+چشمات چرا انقدر قرمزه
همین و که گفت فهمیدم به خاطر گریه های دیشبه
گفتم: هیچی مامان دیشب خوابم نمیبرد تا دیر وقت بیدار بودم بخاطر همینه
مامان سرش و به نشونه تایید تکون داد
بعداز خوردن صبحونه سوییچ ماشینم و برداشتم و رفتم سمت دانشگاه
بعد از پنج مین رسیدم
میدونستم که امروز باز قراره سامیار و ببینم پس باید همه چیو تموم میکردم
رفتم سرکلاس و بغل پری نشستم
_سلام
+به خل من
لبخند محوی زدم که گفت: دیشب خوش گذشت
نیش خندی تو دلم زدم و تو دلم گفتم: خوش گذشت بدترین شب عمرم بود شبی که با گریه خوابم برد شبی که…
ولی خب نباید دل پری و میشکستم گفتم: اره خوب بود
+پس بازم میای دیگه
_کجا؟!
+امشب یه رستوران گردی توپ با رفقا داریم البته بگما پسرخاله امم هست تو هم بیا خیلی خوش میگذره
_نه ممنون امشب با مامان و بابا قراره بریم رستوران
با قیافه پژمرده گفت: حـیف شد
شونه ام و انداختم بالا و منتظر موندم تا سامیار یا همون استاد بیاد
بعد از پنج دقیقه در کلاس باز شد
.
.
.
.
.
بعد از تدریس همه رفتن بیرون پریا رو به من گفت: منتظرت میمونم تا بیای
_نه برو خودم ماشین اوردم
+باش خودافس
_خدافظ
هرجوری بود باید رد پا سامیار و از تو زندگیم پاک میکردم
با پای لرزون ولی مطمئن رفتم سمتش و گفتم: اقای حیدری امروز باید همه چی تموم شه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x