رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۲۰

4.8
(6)

سارا فوری رفت سمتش.
_داداش!؟؟؟تو که میدونستی ما امشب میخواییم تنها باشیم!!!اینجا چیکار میکنی با این سرو شکل!؟
_برو اونور تو باهات کاری ندارم.
_چی چی میگی واس خودت!؟
من یه تاپ و شلوارک ابی کاربتی تنم بود
تن بلورین شیو شده ام کاملا بیرون زده بودو حسابی ترسیده بودم.
سروش یهو با قیافه ی خشمناک اومد سمتمو دستمو محکم کشید و با خودش برد سمت اتاقش درشم از پشت قفل کردو اومد
سمت من.
پری و سارا هر چی به در میکوبیدن و صدا میزدن سروش جوابشون و نمیداد
حسابی چشام از ترس و تعجب گشاد شده بود.
اومد و دو طرف بازومو محکم توی دستاش گرفت و نزدیک صورتم بهم خیره شد
_مگه نگفتم بهت مال من شو!؟
ارزش تو همینقدره!؟
که به پول بفروشی خودتو!؟
پول میخوایی مال من باش بهت میدم.
_واستاده بودم و همینطوری بهش زل زده بودم.
_دددددد جوووواب من و بده لعنتی.
داد میکشید و این حرفارو توی صورتم بهم میزد.
.یهو اومد نزدیک ترو بی هوا لبامو به دندون گرفت و بوسید.
همزمان با بوسیدن، من و هول داد عقب و پشتم محکم خورد به دیوار.
کف دستش اول به دو طرف دیوار چسبید و بعد دستاشو کشید سمت کمرم و منو بیشتر به خودش چسبوند دستاش روی کمرم
میچرخید .
نفسم بند اومده بود و تازه متوجه ی موقعیتی که توش بودم شدم با دستام به کمرش مشت میزدم و سعی میکردم خودمو نجات بدم.
انقدر به کارش ادامه داد تا خودشو بالاخره عقب کشید.
.موقع بوسیدن، دهنش حس گسی ای بهم میداد و بوی خاصی که شک کردم به اینکه اون مشروب خورده و مسته.
روی لبام حس سوختگی عجیبی میکردم.
تا اینکه یه سیلی محکم زدم توی صورتش
و سروش انگار تازه به خودش اومد.
عقب عقب رفت و فوری کلیدو چرخوند و از اتاق خارج شد.
با صدای کوبش در فهمیدم کلا از خونه بیرون رفته.
سارا و پری فوری خودشون و بهم رسوندن و با حالت نگرانی حالمو میپرسیدن.
انقدر جیغ زده بودن صداشون دو رگه شده بود.
_کمند عزیز دلم!؟؟؟خووبی!؟؟؟به خدا پوست تنشو میکنم!؟چیکارت کرد هان!؟چی میگفت این؟مست بود کمند مشخص بود.
_سارا یکی میخواد تورو آروم کنه دختر.
باشه برو یه آب قندی چیزی درست کن هم واس خودت هم کمند من حواسم هست.
من که همینطوری ماتم برده بود و پری کمکم کرد برم توی حال بشینم سارا با نگرانی آب قند و هم میزدو سمت من میاورد.
_چیه بابا مگه مریضم آب قند میاری نمیخورم!؟
_بخور فدات شم رنگت پریده خودت نمیدونی.
به اصرار سارا یه قلپ از لیوان شیرین خوردمو یکم نفسم بالا اومد.
جفتشون نگاهاشون روم ثابت بود انگار منتظر بودن خوب شم و حرف بزنم.
_باشه بابا خوبم.
_کمند اینطوری نمیشه ها باید بشینی مفصل باهامون حرف بزنی و بگی اینجا چه خبره!؟
باشه تعریف میکنم.
داشتم میگفتم
من برای عمل مامانم نیاز به پول خیلی زیادی داشتم یه خاستگار داشتم از همسایه های قدیمی مون خلاصه با اصرار مامان
رفتم باهاش سر قرار تا دکش کنم.
(یا قلپ آب قند خوردمو ادامه دادم)
باهاش توی کافه بودم که زنگ زدن و گفتن بیا بیمارستان حال مامانت بده…
.کامرانم منو برد و توی اتاق دکتر همه چیزو شنید
بعدش اومد گفت بیا زنم شو پولی که میخواستم خونه بخرم میدم مامانت عمل میشه یه مدت پیش مامانمینا زندگی میکنیم
همگی…
_چه پروووو!؟
_خب این دخلش به رادمنش چیه!؟
_همون دیگه
_یه شب توی حیاط داشتم به حرفای کامران فکر میکردم.
_حتما طبق معمول داشتی بلند حرف میزدی.
_دقیقا.
بعدشم یهو نفهمیدم چیشد!؟
آراد بهش حسابی برخورد و گفت حق نداری زنش شی.
زن خودم میشی منم هزینه های تو و مادرت و میدم.
_پسره ی پرووو چه از خود راضی.
_توا خرم قبول کردی!؟
_ولی سارا اینکه غیرتی میشه همش سرش عجیب نیست!؟من حس میکنم جدی جدی میخواد کمندو.
_منم شک برده بودم ولی این مدل خواستن نیست.
میتونست بیاد بگه به کمند که دوسش داره نه اینکه ادای خریدارارو دربیاره خب‌
_امروز جلوی جمع ازم خاستگارکرد.
_شوووووخی میکنی!؟
والا به خدا.
منتهی رفتن توی اتاق انقدر حرف زدنش با مامان باباش طول کشید منم قاطی کردم نمیدونم نتیجه چی میشه!؟
من فکر نمیکنم اونا منو قبول کنن به عنوان عروسشون.
_خیلیم دلشون بخووواددد.
_ببینم کمند منو نگاا!
_چیه سارا بگو!؟
_تو دلت میخواد موافق ازدواجتون باشن!؟
_نمیدونم ولی حس میکنم اگر قبول نکنن دلم میگیره.
سارا یکمی توی فکر رفت و بعد گفت
_قضیه ی سروش چیه!؟
_اون روز توی پاساژ تنها که بودیم یه جورایی بهم پیشنهاد داد من نخواستم بیخودی بهت بگم ذهنت درگیر شه.
توی کوهم اومدو باز دنبال جوابم بود منم گفتم نه همین.
پری از توی اتاق:کمننند این گوشیت خودشو کشت بیا ببین کیه!؟
_وااای خاک توووسرم بچه ها آراده منو میکشه این!؟یه عالمه تماس بی پاسخ دارم.
باز گوشیم زنگ خوردو جواب دادم
_الووو.
_هیییییچ معلوووم هست تو کدوم گوووری هستی!؟
_اوووف گوشم کر شد یواش تر خونه ی سارام به مامانم گفتم.
_زهر مار خونه ی سارام با اجازه ی کی!؟؟؟؟
_هنوز نه به داره نه به باره باید ازت اجازه میگرفتم!؟؟؟؟؟گوشیم اتاق بود نشنیدم زنگ زدی.
_فوووری لوکیشین میدی حاضر میشی میام دنبالت.
_نخیرم نمیام میخوام با دوس….
عههه پسره ی عوضی گوشیو قطع کرد
_واای ما جای تو موهای تنمون سیخ شد.
چه وحشیه!؟تا اینجا صدای دادش میومد.
_کمند جان تو فعلا برو اول کاری کفریش نکن باز همو میبینیم.
_باشه بچه ها ببخشید امشبم داغون شد.
فداتشم عزیزم تو ببخشید سروش ابروریزی کرد.
_فدای سرت خواهری
فوری رفتم توی اتاق تا لباس بپوشم و لوکیشین بدم.
به این آراد وحشی اعتباری نیست…
(آراد)
دختره ی نفهم بدون اجازه ی من پاشده رفته خونه ی اون سروش عوضی.
اینطوری نمیشه به وقتش باید ادبش کنم
از طرفی مامان بابا عصبیم کرده بودن
بابا بدجوری منو میشناخت و قضیه ی عمل مامان کمند اونو به شک انداخته بود همش میگفت یه وقت دختره رو مجبور
نکرده باشی زنت بشه.
من هزینه های عمل مادرشو در هر صورت پرداخت میکنم.
مامانم هی میگفت تو تک پسر مایی و جواب آشنا و فامیل و چی بدم!؟
بگم مستخدم خونمون شده عروسم!؟
هزار جور حرف درمیارن میگن حتما کاری کرده مجبور شده بگیرتش.
انقدر باهاشون حرف زدم دهنم کف کرده بود
کمندو خیلی دوست داشتن و فکر نمیکردم بخاطر پول بخوان انقدر عکس العمل نشون بدن.
خلاصه اینکه تهش براشون خط و نشون کشیدم و گفتم که تصمیم خودمو گرفتم
و اوناام حق ندارن حرفی بزنن یا رفتاری کنن که کمندو مادرش ناراحت شن.
بعدشم ازشون خواستم خودشون با شوکت خانم حرف بزنن و قرار عقدو عروسی و هر چه زودتر بزارن.
موقع رفتن از اتاق مامان باهام سرسنگین بود و جوابمو نمیداد بابا به نشونه ی تو کاریت نباشه چشمکی زدو منم از اتاق
خارج شدم.
بدجور سرم درد گرفته بود و دنبال کمند میگشتم بگم قهوه درست کنه واسم و دیدم نیست.
مامانش که گفت رفته خونه ی دوسش سارا کارد میزدی خونم درنمیومد.
.هر چیم زنگ میزدم جواب نمیداد خیره سر
بالاخره رسیدم جلوی خونه و دیدم خانم تشریفشون و آوردن.
(کمند)
مثل همه ی وقتایی که استرس میگرفتم و دستام یخ میکرد یخ کرده بودم
آراد وقتایی که عصبی میشد خیلی ترسناک بود نمیدونستم میخواد چه عکس العملی از خودش نشون بده.
همین که نشستم توی ماشین یهو دیدم یه طرف صورتم سوخت.
همینطوری مات و مبهوت مونده بودم.
باورم نمیشد این آراده که زده توی صورتم
_اینو زدم که یه بار برای همیشه یادت بمونه بدون اجازه ی من حق نداری بری هر غلطی خواستی بکنی.
بعدش دیدم چشاشو درشت کرده و داره نگام میکنه
_این چیه!؟
ببببهت میییگم این کبودی چیه روی لبت!؟؟؟؟؟؟
ددددد جواب منو بده!؟؟؟؟؟
من ،کمند مغروری که هیچ کس تا حالا اشکشو ندیده بود گوله ی اشکی مظلومانه از گونه ام سرازیر شد.
دهنم بسته شده بود.
لال شده بودم.
هیچی نمیتونستم بگم.
آراد واسه خاطر اینکه اومدم خونه ی دوستم اینطور بهم سیلی زد.
اگر میفهمید سروش بر خلاف خواسته ی من مست اومده و وحشیانه منو بوسیده که باعث شده لبام کبود شن یا من و میکشت
یا اونو یا هردومونو.
باورش نمیشد که من نخواستم این اتفاق بیافته.
_حرف نمیزنی نه!؟؟؟؟؟؟
حالیت میکنم با کی طرفی کمند
حالیت میکنم.
_اگر حرفی نمیزدم وضعیت از اینم بدتر میشد.
_خوردم زمین با صورت.
چشاشو ریز کرد اومد سمتم
_من گوشام درازه!؟
_دیگ میخوایی باور کن میخوایی نکن.
یهویی صدای قارو قور شکمم بلند شد محکم شکممو گرفتم.
انگار آراد سعی میکرد جلوی خودشو بگیره تا نخنده.
_اونجا فقط زمین خوردی!؟؟؟؟
سارا خانم غذا نداده بخوری!؟
میخواستم بخورم اگر جنابعالی میزاشتی!؟
.دیگ هیچی نگفت و ماشین و روشن کردو راه افتاد.
هنوزم از دستش دلخور بودم.
این بهای فروختن خودم بود.
ولی من برای داشتن مادرم هر بهایی رو میپرداختم.
هم گونه ام گز گز میکرد
هم لبهام.
.واای که ما زنا چقدر بی دفاعیم
سرمو به شیشه تکیه داده بودم و به خیابون های شهر خیره بودم.
کلی آدم درحال تکاپو بودن.
هر کدومشون یه مشکلی داشتن
هیچکس از ته دل نمیخندید.
آدما فقط میدویدن و به مقصد نمیرسیدن
اصلا مقصدی نداشتن‌.
فقط سعی میکردن که زنده بمونن
همین.
ماشین واستاده بودو من اصلا متوجه نبودم
یهو دیدم آراد یه ساندویچ گرد گنده داده دستم.
توی مشمباام سس سفید و نوشابه ی مشکی بود.
.میخواستم خودمو لوس کنم و بگم نمیخورم ولی بوی چیز برگر داشت دیوونم میکرد
خدا کنه آراد هیچ وقت نقطه ضعف من و نفهمه اونوقته که دیگ جلودارش نیستم
با اخم و تخم صورت و خوشحالی درون ساندویچمو باز کردن و سس و به دندون کشیدم و ریختم روی غذام.
اولین گازو که زدم اووووم بلندی از ته دل گفتم و آراد همونطوری با چشمای گرد نگام میکرد.
انقدر گرسنه بودم ،اون لحظه جز ساندویچ چشمم چیزیو نمیدید.
غذام که تموم شد دلمو مالیدم انگار که تازه آروم گرفته بود دیدم آراد ساندویچ خودشو هنوز نخورده و گرفته سمتم.
_بیا اینم بخور نمیری یه وقت از گرسنگی.!!!
چشم غره ای رفتم و جوابشو ندادم نوشابه ام و باز کردم و شروع کردم به سر کشیدن.
وقتی رسیدیم عمارت همه جا ساکت بود و نشون میداد که اهالی خونه خوابیدن.
بدون نگااه کردن به آراد رفتم سمت اتاقمو لباس هامو که کندم با همون سرو وضع خوابیدم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x