رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕𝟸✿

4.3
(81)

════════════════
آراد-حالا منو نگاه!

سرش را پایین انداخت و بعدازچند ثانیه ب آراد زل زد…

آراد-بیا من میگم فقط با دیدن ساتیا چشات برق

میزنه،الان منو نگاه کردی برقه رفت!

دخترک تپش قلبش بالا رفت!همان دخترکی ک در

خانواده اورا بی احساس خطاب می‌کردند!همان

دخترکی ک هیچوقت هیچ احساسی از خود نشان

نمیداد!همان دخترکی ک از هر جنس مخالفی متنفر

بود و حتی برای ثانیه‌ای نگاهشان نمیکرد و از

نگاه‌هایشان نفرت داشت!همان دخترکی ک ترس از

لمس شدن داشت و بخاطر بیماری‌اش هیچکس

نمی‌توانست ب او نزدیک شود و ب همین دلیل هیچ

دوستی نداشت!اما حالا چه؟برای بار اول در زندگی‌اش

عاشق شده بود،عاشقِ پسرِ همسایه‌ای ک سنش از او

کمتر بود،او عوض شده بود!حالا کسی بود ک بااینکه

جنس مخالف بود بازهم باتمام وجودش ازهرکسی ک

داشت بیشتر دوستش داشت!بیشتر از آنکه فکرش را

میکرد،اما این علاقه را در قلبش پنهان

میکرد،نمیدانم،شاید تاابد!پسرک هم همانطور بود!

برای بار اول ب کسی علاقه پیدا کرده بود و دخترک را

با تمام وجود دوست داشت،اما خیال میکردحسش

یکطرفه‌است!دخترک هم همان خیال را

میکرد،علاقه‌ی آن دو ب هم پاک و خالص

بود،علاقه‌ای دوطرفه!می‌تواند پایان خوبی داشته

باشد،نه؟آن دو حالا غمی نداشتند و ب وجود هم

عادت کرده بودند و هرروزشان باهم بود،باهم درد دل

میکردند،بازی میکردند،صحبت میکردند،می‌خندیدند

و هزاران چیز دیگر،ب همین هم راضی بودند و

دلشان خوش بود،کاش پایانشان خوب بود و ب هم

میرسیدند،مثل تمام قصه ها!اما سرنوشت چیز دیگری

برایشان درنظر داشت…

════════════════
‌♡بـہ ‍ق‍‍ـل‍‍ـم‍ـ :آیـلے♡

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 81

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x