رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 41

4.3
(243)

با وسواس خاصی تنگ ماهی های قرمز را روی میز میگذارد و جای جعبه ی شیرینی را هم برای زیباتر شدن آنجا تغییر میدهد

همه چیز کامل و آماده است
همان طور که نگاهش روی پاپیون سبزه گیر کرده ناخونش را میجوید و زیر لب زمزمه می‌کند:

_پس کجا موندی تو آخه

نیم ساعت بیشتر تا سال تحویل نمانده است و ساعت ۱۲ شب را رد کرده

صدای قارو قور شکمش که بلند میشود بدون حرفی شکلاتی به دهان می‌گذارد و از جایش بلند میشود

شماره ی کیوان را میگیرد اما با شنیدن

“مشترک مورد نظر پاسخ گو نمیباشد”

با اعصابی بهم ریخته تماس را قطع می‌کند

نگاهش روی قابلمه های شامی است که دست نخورده روی اجاق گاز خودنمایی میکند و عجیب وسوسه خوردنش دست از سرش برنمی‌دارد
اما شب عید است و به هیچ عنوان دلش نمی‌خواهد غذایی را که با عشق درست کرده تنها بخورد

یک ربع همان طور طول و عرض خانه را متر می‌کند که بالاخره سر و کله ی کیوان با صورتی خسته پیدا میشود

لبخندی از سر آسودگی روی لب هایش نقش می‌بندد اما به تندی میگوید:

_معلوم هست کجایی تو،چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟

با بی خیالی تمام آرام زمزمه می‌کند:

_کارا طول کشید توی مغازه

بی توجه به چشم های متعجب و عصبی افرا به طرف اتاق قدم برمی‌دارد:

_تا دوش میگیرم شام رو بکش

از این لحن دستوری اش خدا میداند که چقدر متنفر است اما با تمام اینها سری تکان می‌دهد و وارد آشپزخانه میشود

همان طور که برنج را داخل بشقاب ها میریزد فکرش درگیر کارها و رفتارهای کیوان است

یک ماهی میشود که دیگر پیش دکترش نمی رود
دقیق به یاد دارد که آن روز با خوشحالی با جعبه ای شیرینی وارد خانه شد و اولین حرفی که از دهانش خارج شد ای بود که:

_دکترم گفته حالت خوبه و نیازی نیست دیگه بیای اینجا

بی شک بهترین روز زندگیشان به حساب می آمد و لبخند از لب هایشان برداشته نمیشد

میز را با سلیقه می‌چیند که خداروشکر کیوان هم از حمام بیرون می آید
اما به خاطر رفتار های اخیر سکوت میکند و پشت میز مینشیند

با ولع تمام غذا را قبل از تحویل شدن سال تمام می‌کنند و بدون جمع کردن میز از آشپزخانه خارج می‌شوند

روی مبل دونفره ای که دقیقا روبه روی تلویزیون قرار دارد می‌نشینند و تنها صدای مجری است که سکوت خانه را میشکند

لحظاتی بعد صدای شلیک توپ ها نشان می‌دهد که وارد سال جدید شده اند

صدای کیوان به گوشش میخورد:

_عیدت مبارک

با خوشحالی به طرفش برمیگردد اما چهره ی سردش تمام شادی هایش را دود میکند
آرام تر فقط زمزمه می‌کند:

_عید تو هم مبارک

بدون هیچ گونه روبوسی یا حتی عیدی از روی مبل بلند میشود:

_من خستم میرم بخوابم

در سکوت تنها خیره ی رفتنش میشود
شاید یکی دو هفته ای می‌شود که تمام رفتار هایش صد و هشتاد درجه تغییر کرده است

بغض کرده همان جا روی مبل دراز میکشد و چشم هایش را می‌بندد

کیوانی که مهربانی و مظلومیت از چشم هایش میبارید به یک باره دود شد و رفت هوا
بعد از اینکه حالش کاملا خوب شد هرگز آن آدم سابق نشد

مردی که غرور از رفتار هایش می‌بارد
غذا خوردنش چنان با غرور بود که یک لحظه شک میکرد که او همان کیوان باشد

یا حتی زمانی که راه میرود چنان با غرور و تکبر قدم برمی‌دارد که شدید دلتنگ کیوان گذشته ها میشود
کیوان گذشته های عجیب مهربان بود

ولی حالا یک تکه سنگ شده و تمام فکر و ذکرش در کار هایش خلاصه میشود
و در نهایت با خستگی تمام به خواب می‌رود

گرچه قبل ها هم چنان با هم خوب و خوش نبودند اما هرچه باشد وضعیت زندگیشان خیلی بهتر از حالا بود

قطرات اشک‌ ناخودآگاه روی گونه اش می‌چکد و سپس روی موهایش سقوط میکند

زیر لب حرف هایش را زمزمه می‌کند:

_شاید ناشکری کردم!

خیره به سقف اتاق میشود و گویا با خدایش درحال درد و دل است:

_فقط میخوام مثل قبل بشه

درد و دل هایش زمان زیادی میبرد و در نهایت همین اشک هایش است که او را وارد دنیای خواب میکند

درون خواب حالش خوب است
بغض نمیکند و فکر های بی سر و ته سرش را به درد نمی آورد!

…….

با گرسنگی شدید چشم هایش را باز میکند و بعد از خمیازه ی بلندی در جایش می‌نشیند
گردن و کمرش حسابی درد میکند
آخر عادت ندارد روی مبل بخوابد!

بی توجه به کمرش از جایش بلند میشود

زیر کتری را روشن میکند و تا به جوش اومدن آب روی صندلی مینشیند

نگاهش روی نان های ریز و لیوان چای ثابت میماند
گویا کیوان زمان زیادی است که صبحانه اش را خورده و رفته

عادی است!
این روز ها عادت کرده است تنهایی ناهار و صبحانه و حتی گاهی شام بخورد

کاش هرگز صاحب آن مغازه نمیشد!
یا حتی سودا تمام آنجا را با خودش میبرد آن وقت حالا کنار هم با شادی می‌نشستند و صبحانه می‌خوردند
شاید در این میان حرف هایی هم رد و بدل میشد که قطعا شیرین بودند!

شاید تنها کار هایش باعث تغییر رفتار هایش نباشد
سرکار رفتنش را میشد قبول کرد اما امان از رفتار های سرد و خشکش!
هیچ دلیل منطقی برایش پیدا نمیکرد

صدای قل خوردن آب کتری باعث شد از فکر و خیال هایش بیرون بیاید

عجیب بود که دیگر احساس گرسنگی نمی‌کرد!

تنها یک لیوان چایی برای خودش ریخت و از آشپزخانه خارج شد

مثل تمام این روز هایش وارد بالکن شد و در جایش نشست

الحق که آن روز ها قشنگ ترین روزهای زندگی مشترک‌شان بود

کیوان الان هیچ شباهتی به قبل ها نداشت!

(اینم ی پارت طولانی،پس کامنت فراموش نشه✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 243

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
54 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
7 ماه قبل

سعید بد جنس چرا کیوان منو این شکلی کردی هااااا؟؟؟🤬🤬🤬🤬
چراااا؟؟؟🤣🤣🤣🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
قشنگ و غمگین بود💔
مرسی سعید جونی😘😍

𝓗𝓪 💫
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

عزیزم من ازت تو پیوی سوال پرسیدم🩷

لیلا ✍️
7 ماه قبل

هر چی که هست فقط منتظرم ی چیزی بشه تا نازی رو مثال بزنم🤣
دیروز آخه می‌گفت من اصلا کار بد نمیکنم😂

گیررررت میندازم ی جایی از این پارت های لیلا جونی
مگه نه لیلا؟🤣

منظورم این بود سعیدی نذار فکر کنند نازی شوهر کرده خب همین که شما میدونین بسه😞

من برم پارت رو بخونم🤩

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

عشق منی تو🤗

لیلا ✍️
7 ماه قبل

وای خیلی هیجانی و قشنگ بود بازم پارت بده😥😥

چه به سر این کیوون اومد آخه شده امیرارسلان تو کار غرق شده این بچه رو نمیبینه با خودش نمیگه همین افرا باعث خوب شدنش شد

#بی_لیاقت

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

بله ولی دل من طاقت نداره والا 😂

با ریتم آهنگ بخونید

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

خسته نباشی و ممنون که پارت گذاشتی امروز سایت سوت و کوره

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
7 ماه قبل

خوب بود

یه هیجان نیاز داره بنظرم داستان
دیگه وقتشه یه حرکتی بزنی از گذشته چیزی دربیاد هیجان ایجاد کنه
😍😍😍💐

Tina&Nika
7 ماه قبل

زیبا بود کیوان فحش میخواد به قول مامانم خواهرم حرف گوش نمیده میگه خون کتکش (گیلکا میگن چو) پایین اومده
کیوان هم خون کتک خوردنش پایین اومده با خون فحش خوردن ولی زیبا بود عزیزم 🥰🥰😍😍🥰

Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

فدای تو عزیزم 🥰

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

این پارت خوبی بود واقعاً چه دلیلی محکمه پسندی این کیوان داره؟که این بیچاره رو این همه نگران می کنه.

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

هی دنیا افرام تنهاس😔

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

مهسا جان میخوام رمان دوستمو بزارم اینجا این سایت خوبه ؟؟

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط Fatemeh
Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

باش ممنونم ازت

مائده بالانی
7 ماه قبل

واییی خیلی خوب بود.
دلم برای افرا کباب شد. کاش کیوان این کار رو باهاش نکنه.

camellia
camellia
7 ماه قبل

خدائیش طولانی بود.🤗ممنون و متشکر که به نظرامون اهمیت و جواب میدید.😍😘

...Fatii ...
7 ماه قبل

ستی خانم تشریف ندارین 🤓

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

فرستادم مهسا جون هنوز خبری نیس

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

آره دیگه مهسا جون Fatemeh اسم ایمیلمه دیدم Fatemeh زیاده قاطی میشیم یه حساب باز کردم Fatii و عکس گذاشتم بعضی وقتا یادم میره وارد کاربریم بشم با همین ایمیلم کامنت میزارم

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

چرا اینجوری شد بچم😥😥
افرا گناه دارههه🥺😭
عالی بود سعیدییی🤍✨️🥰

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

🥰✨️🤍😃

تارا فرهادی
7 ماه قبل

به نظرم این شخصیت اصلی کیوانه🤔👍🏻
مگه نه سعیدی؟؟
خسته نباشی 😍😍💜

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

تارایی کجایی نوشدارو رو میخونی؟

به نکته ظریفی اشاره کردی دقت نکرده بودم اصلا حتما کیوونه حالا که خوب شده برگشته به اصل خودش

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

آره عزیزم میخونم اتفاقا چن دقیقه پیش برات کامنت گذاشتم
لیلا تو رو خدا ناراحت نشو بخدا که اصلا وقت ندارم بیام رمان بخونم مامانمم گیر میده میگه نباید اصلا بری تو گوشی امسال قراره انتخاب رشته کنم تصمیم گرفتم تجربی بزنم رشتمو از الان خیلی استرس دارم امیدوارم بتونم رشته ی مورد علاقمو بزنم برای همین اصلا وقت ندارم بیشتر هم به این سایت سر میزنم وقتی یادم بیاد تنها بخاطر رمانت به اون سایت سر میزنم
انقدر قشنگه که بخاطرش توی اون سایت میام خلاصه گفتم بگم چرا اینقدر سرم شلوغه به جز این هم قراره آزمون تیزهوشان بدم
دلم برای خودم میسوزه شبا اینه یه مرده میگیرم میخوابم از خستگی🥺😥

یه توضیح کوتاه از نبودن و کم کار بودنم توی سایت🙂❤️

Ghazale hamdi
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

ایشالا که میتونیم🥺🥲
آنقدر به خودت فشار میاری اذیت میشیا🥲

تارا فرهادی
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

ایشالا 🥺
قراره مشاوره برم با برنامه که جلو برم خسته نمیشم

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

موفق باشی عزیزم بسه یه خورده نفس بکش😂

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

هیشکی نیس از ظهر ۲۰۰ بار سر زدم

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

بیا تایید کردم😂😂
بچه ها ببخشید من چند روزی در گیر عروسیم فرصت نمیکنم زیاد بیام😁🤦‍♀️

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

خیلیی عالیی😂😍
من تازه اومدم سایت از دیروز درگیر بودم😅
ببخشید دیر خوندم❤
پارت قلب بنفش هم فرستادم

دکمه بازگشت به بالا
54
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x