رمان بوی گندم جلد دوم

رمان بوی گندم جلد دوم پارت پنج

4.6
(77)

سرش را از روی سجاده برداشت

آرش چادرش را در مشت گرفته بود و می‌کشید

تسبیح را از میان دهانش برداشت

_بیا ببینم فقط بلدی شیطونی کنی

به همه چیز کار داشت یک دقیقه هم نمیشد تنها ولش کرد ریحانه جون راست میگفت
بچه بزرگتر که بشود مراقبتش بیشتر است
الان که راه افتاده بود کنترل کردنش
سخت‌تر بود

نگاهی به ساعت بالای سرش کرد از نه گذشته بود و هنوز امیر نیامده بود

آرش را میان اسباب‌بازی‌هایش گذاشت و خودش رفت تا به کارهایش برسد

انقدر فکرش درگیر بود که نمیتوانست درست تمرکز کند از همان موقعی که از پارک بیرون زده بود اضطراب و سرگردانی وجودش را گرفته بود

حس میکرد زندگیش شبیه پازلی بهم ریخته شده است که نمیتوانست قطعه هایش را کنار هم بچیند از یه طرف حرف های علیرضا برایش قابل هضم نبود از یه طرف هم سردرگم بود نمیفهمید دور و برش چه خبر است ، عجیب بود که دیگر خبری از آن ناشناس نبود چند بار شماره اش را گرفته بود ولی خاموش بود

حوصله کار کردن را نداشت در لپ تاپش را بست و دستی بر سرش کشید

دوست داشت یک مدت از این شهر دور شود کاش بتواند با امیر برود شمال انقدر فکر و خیال کرده بود حالش روبراه نبود آنجا یک هوایی هم عوض میکرد باید با امیر درمیان میگذاشت

صدای ماشینش را شنید با خوشحالی از روی کاناپه بلند شد و به آرش که تاتی تاتی کنان داشت به طرف در میرفت نگاه کرد

از پشت بغلش کرد و بوس محکمی از صورت نرمش گرفت

_جونم مامان….بابا اومده…بابا ببین

با چشمان درشت مشکیش که عجیب به امیر شباهت داشت به مادرش نگاه کرد

بلند و کشدار لفظ بابا را ادا کرد و خواست از بغلش بیرون بیاید

پاکت را در دستش محکم فشرد

از ماشین پیاده شد و با قدم های محکمش به طرف خانه رفت مشتش را کنار پایش گذاشت و کلید را توی در چرخاند

صدای گندم که با آرش حرف میزد به گوشش خورد

سرش را کلافه تکان داد و وارد خانه شد

نگاهش را بالا آورد مثل همیشه لبخند به لب روبرویش ایستاده بود آرش در بغلش دست و پا میزد که برود توی آغوشش

بی توجه بهش راهش را به سمت پله ها کج کرد

صدایش را از پشت سر شنید

_چیزی شده امیر ؟

مشتش را روی نرده گذاشت

چشمانش را یک‌بار باز و بسته کرد تا بر اعصابش مسلط شود

هاج و واج پایین پله ها ایستاد حتی جواب سلامش را هم نداده بود

دستی پشت گردنش کشید و به طرفش برگشت

نگاهش خیره عسلی چشمانش شد
همانطور که چشمش بهش بود راه رفته را پایین آمد حالا روبرویش ایستاده بود

نگاهش سرگردان روی صورتش میچرخید
دنبال ردی نشانی بود نکند اشتباه میکند ؟

آه غلیظی کشید و چنگی به موهایش زد
گندم با تعجب بهش نگاه میکرد آرش را در بغلش تکان داد تا آرام شود همزمان دستش را بالا آورد و روی پیشانیش کشید

با احساس داغی سرش لبش را گزید

_حسابی خسته شدی سرت درد میکنه نه؟

گنگ نگاهش کرد و چیزی نگفت

دستش را برداشت و یقه کتش را مرتب کرد

_برو یه دوش بگیر تا واست چای نبات درست کنم

نمیفهمید ، حال خودش را نمیفهمید

این گندم او بود ، گندم همیشگیش رفتارهایش اصلا عوض نشده بود با همان لبخند با همان مهربانی پس چرا… !!

چشمانش را بهم فشرد و دوش آب گرم را
باز کرد

فکرش هم او را میکشت حتما کاسه ای زیر نیم کاسه بود گندم او پاک بود چرا فکرش را خراب کرده بود نباید با شک و بدبینی زندگیش را خراب میکرد

با برخورد آب گرم به بدنش کمی از آتش درونش خوابید سرش حسابی داغ کرده بود

همین امروز بود که پاکتی به دستش رسیده بود آخ که میخواست گردن آن مرد را بشکند چطور به خودش اجازه داده بود که به گندمش نزدیک بشود

همان لحظه به چند نفر سپرد تا یک گوشمالی حسابی بهش بدهند همان دستش را باید میشکست که به گندمش گل داده بود

آن عکس هنوز جلوی چشمش بود هر چقدر فکر میکرد به نتیجه ای نمیرسید در آن موقع از روز گندم در آن پارک چکار میکرد ؟؟

مغزش دیگر داشت ارور میداد

*****

ظرف ترشی را روی میز گذاشت

همان لحظه امیر هم که با خشک کردن موهایش درگیر بود وارد آشپزخانه شد

شام امشب غذای مورد علاقه اش بود
برایش قرمه سبزی درست کرده بود
کنارش نشست و دیس برنج را به سمتش گرفت

_از شرکت چه خبر…کارا خوب پیش میره ؟

از اول همانطور بهش خیره شده بود

دیس را ازش گرفت و همزمان کوتاه جوابش را داد

_همه چیز روبراهه

سری تکان داد و دیگر چیزی نپرسید

نگاهش را بهش داد با دقت حرکاتش را زیر نظر گرفت ظاهرا همه چیز عادی بود ولی خودش باید ته تو قضیه را درمیاورد

سر حرف را باز کرد

_امروز چطور بود…از موسسه چه خبر ؟

این یک سوال عادی و روزمره بود
اما برای گندم نه…

دوست نداشت بهش دروغ بگوید عادی و خونسرد جوابش را مثل همیشه داد

_ امروز نرفتم موسسه…یه کم به خودم مرخصی دادم…حسابی خسته شده بودم این مدت

لبخندی پشت بند حرفهایش زد

_میگم امیر…فردا که داری میری شمال من و آرشم باهات بیایم….میدونم کار داری من مزاحمت نمیشم…از هوای اینجا خسته شدم…

گندم همینطور داشت حرف میزد اما او ذهنش فقط بر روی آن جمله گیر کرده بود

موسسه نرفته بود پس کجا رفته بود ؟؟

هر چه فکر میکرد که آن زن در پارک گندم نیست ، اما باز هم یک ندایی در سرش بهش هشدار میداد که زنش دارد یک چیزی را ازش مخفی میکند

دقیقا باید همان روزی مرخصی بگیرد که برود پارک دیدن آن…

به فکرش اجازه پیشروی نداد غیر ممکن بود افکارش انقدر بهم ریخته شده بود که کلافگی بهش دست داده بود

********

سرش را از روی سینه اش برداشت و خودش را در آغوشش بالا کشید

_انقدر سیگار نکش امیری…دقت کردی از بعد شام همینطور داری یکسره میکشی ؟!

فیلتر سیگار را توی جاسیگاری خالی کرد
نصفه شب بود و هنوز نتوانسته بود بخوابد
گندم هم پا به پایش بیدار مانده بود

با نگرانی دست بر روی پیشانیش گذاشت

لب گزید

_باز سرت درد گرفته…ببین با خودت چیکار کردی…فردا چطور میخوای بری ؟

کلافه آه غلیظی کشید و سرش را روی بالش گذاشت

محبت هایش داشت او را سردرگم میکرد
پهلویش را گرفت و به سمت خود کشید
سرش مثل همیشه روی سینه اش قرار گرفت
از این سکوتش دل آشوب میشد چرا گندم از آمدن آن عوضی چیزی بهش نمیگفت
چرا لب از لب باز نمیکرد که امروز آن مرد را دیده بود چرا از کلافگی و این افکار نجاتش نمیداد ؟

به پهلو دراز کشید و محکم بغلش کرد
جوری که گندم حس میکرد قرار است استخوان هایش خورد شود این مرد امشب یک چیزش میشد از سر شب چند کلمه آن هم به زور حرف میزد حالا هم …

نمیفهمید یک جای کار میلنگید

صبح زود از خواب بلند شد به پلک های
بسته اش خیره شد و بوسه آرامی به سرش زد دیشب انقدر سرش را نوازش کرده بود تا توانسته بود بخوابد حالا هم باید برایش صبحانه را آماده میکرد قرار بود تنها برود امیر مخالفت کرده بود با آمدنش و بهش گفته بود سر فرصت با هم یک سفر یک هفته ای به شمال بروند

صبحانه مفصلی روی میز چید و رفت تا صدایش بزند

آرش امروز سحرخیز شده بود انگار میخواست قبل از رفتن بابایش را ببیند

بغلش کرد و به سمت تخت رفت

انگشتش را روی بینیش گذاشت

_هیشش مامانی…بابا خوابه

پسرک بی توجه بلند بابایش را صدا میزد

خنده اش گرفت

_باشه مامانی…برو باباتو بیدار کن

گذاشتش روی تخت

آرش با تعجب به مادرش که جلوی در بود نگاه کرد

لبخندی زد و اشاره کرد

_برو مامان برو پسرم

دستش را سمت دهانش برد و سرش را به سمت پدرش برد

گندم با لذت به این صحنه خیره بود
دلش ضعف میرفت برای این پدر و پسر
کپی برابر هم با این تفاوت که یکی بزرگ و بود و آن یکی کوچک

آرش چهار دست و پا به سمت پدرش رفت

با آن دستهای کوچکش موهای پدرش را در مشت گرفت

الحق که دست پرورده مادرش بود

صورتش از درد جمع شد غلتی در جایش زد و چشمانش را باز کرد

صورت خندان آرش جلوی رویش قرار گرفت اخم شیرینی میان ابرویش نشست

روی تخت نیم خیز شد و آرش را روی شکمش نشاند

_تو بابا رو بیدار کردی آره؟

پسرک خنده شیرینی کرد و مشتش را به طرفش گرفت

_ای جونم بخورمت من

نگاهش به گندم افتاد که جلوی درگاه در ایستاده بود

نفسش را در هوا فوت کرد و بوسه نرمی روی صورت آرش نشاند

با همان لبخند نزدیکش شد و کنارش نشست

_نمیخواین از تخت دل بکنین آقا….آرش از تو زودتر سحرخیزی کرد

نگاه سرسری بهش کرد و از جایش بلند شد

مات ماند

دلیل این همه سردی چه بود ؟

اصلا نگاهش هم نکرد !

از پشت بهش نزدیک شد

_امیر سرت خوب شده ؟

از دیشب حرفی برای گفتن نداشتن انگار این سردرد فقط واسطه شکستن سکوتشان بود حالا فقط همین سوال به ذهنش رسیده بود تا حداقل جوابش را دهد

بی تفاوت سر تکان داد

_آره خوبم چمدونمو آماده کن تا زود حرکت کنم

دلش گرفت این مرد از دیشب چه بلایی سرش آمده بود ؟

مستاصل به آرش نگاه کرد

با آرش خوب بود فقط…فقط…با او این برخورد را داشت

سر میز منتظر نشسته بود تا بیاید خودش هم امروز باید میرفت سر کار قاشق فرنی را نزدیک لب آرش برد همان لحظه امیر هم سر رسید حاضر و آماده

دور دهن آرش را پاک کرد و توی استکان ها چای ریخت

_امروز موسسه میری ؟

از این سوال ناگهانیش جا خورد

سرش را بالا گرفت و آرام زمزمه کرد

_آره تو..تو حالت خوبه ؟

چشمانش را عصبی یک‌بار باز و بسته کرد

لقمه نصفه اش را روی میز گذاشت و از جایش بلند شد

_من دیگه باید برم

_ولی تو که چیزی نخوردی ؟

بعد از برداشتن کیفش بوسه طولانی روی صورت آرش نشاند

_دیرم شده مراقب خودت و آرش باش
رسیدم خودم بهت زنگ میزنم

نم اشک در چشمانش نشست

یادش رفته بود از او خداحافظی کند لبش را بهم فشرد پشت سرش تا جلوی در رفت

_امیر ارسلان

پیشانیش را بین دو انگشت فشرد

میدانست الان در دلش چه میگذرد ایستاد ولی برنگشت

گندم میفهمید یک چیزی سرجایش نبود انگار هر دو میترسیدن از هم سوال کنند چرا ؟

جلویش ایستاد و روی پنجه پا بلند شد

قدش اینطوری هم تا روی سینه اش بود

دستانش را دو طرف صورتش گذاشت

خیره نگاهش میکرد

《 نکن گندم چرا حس میکنم داری بازیم میدی انقدر عذابم نده 》

چشمانش را با درد بست طاقت نگاه به آن چشم ها را نداشت

خودش پیش قدم شد مردش نباید از او ناراحت میشد با احساس بوسه اش نتوانست بی تفاوت بماند چنگی به پهلویش زد و خودش را بهش فشرد

اشک از چشمانش سرازیر شد حالا مردش بود که عمیق میبوسید

با خشونت به دیوار چسباندش و دم عمیقی گرفت مثل تشنه ای بودن که تازه به آب رسیده بودن

در همان حال میان بوسه آرام نالید

_امیر ؟

محکم گردنش را در بغل گرفته بود نمیخواست ازش جدا شود دلش حتی در آغوشش هم برایش تنگ بود کاش بماند نرود با بغض نگاهش کرد تا حرف دلش را بخواند

کلافه ازش جدا شد

_شب تنها خونه نمون…برو خونه پدرت
یا حاجی

قرآن را بالای سرش گرفت مثل همیشه زیر لب برایش دعا خواند مادرش همیشه برای پدرش آیه الکرسی میخواند

حالا او هم برای شوهرش این دعا آرامش با خود همراه داشت

نگاه عمیقی بهش کرد

دوست داشت زنش را بغل کند گندمش مثل برگ گل پاک بودهمه آن عکسها سوءتفاهمی بیش نبود، نباید بیخود از همدیگه دور میشدن

پیشانیش را کوتاه بوسید

_خدانگهدار

اشک در چشمانش حلقه زد

بدون حرف به نرده های ایوان تکیه داد

_برو تو لباست درست نیست

همیشه از شنیدن این حرف حرصش میگرفت اما حالا قند در دلش آب میشد معنی این جمله یعنی اینکه حواسش بهش بود یعنی همان مرد تخس و زورگو بود

بند کفشهایش را بست و سرش را بالا گرفت با دیدن لبخندش خشمش سر باز کرد

دندان هایش را بهم فشرد

_دارم جوک میگم نیشت بازه…مگه نمیگم برو تو…با یه وجب لباس سر و سینه‌تو انداختی بیرون…میخوای فقط منو حرص بدی نه ؟

لبش را گزید

_ باشه امیر…تموم همسایه ها رو بیدار کردی

نگاه چپکی حواله اش کرد و به سمت ماشینش رفت این زن عین ماهی بود باید مراقب بودی از دستت سر نخورد و نیفتد تا مبادا ماهیگیر دیگری صیدش کند

ماشینش که از توی حیاط بیرون رفت
آهی کشید میفهمید یک حرفی در چشمان امیر بود که نمیخواست بازگویش کند از دیشب رفتارهایش عجیب شده بود خدا کند که چیز مهمی نباشد

صدای گریه آرش نگذاشت بیشتر از این فکر کند سراسیمه وارد خانه شد

با دیدنش دو دستی زد توی سرش

پسرک خودکار روی میز را وارد دهانش کرده بود و به پشت روی زمین افتاده بود

ترس برش داشت بغلش کرد و خودکار را از میان دهانش برداشت

بلند بلند گریه میکرد و جیغ میکشید

شاکی نگاهش کرد

_از دست تو آرش…از دست تو

از ترس قلبش داشت میامد توی دهنش

سرش را روی شانه اش گذاشت و مشغول نوازشش شد تا کمی آرام شود اگر یک لحظه دیرتر میرسید معلوم نبود چه بلایی سر پسرکش میامد

امروز او را با خود به سرکار میبرد

رفت تا آماده شود نزدیک راهرو بود که با دیدن سایه ای جلوی در سرجایش خشک شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 77

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

لیلا مرادی

ذهن خط‌خطی😂✍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
138 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
10 ماه قبل

اول☝️ وای لیلا نکن توروخدا والاگناه داره حداقل جرم خیانت نندازگردنش …..میام میکشمتا

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط بی نام
Setareh
Setareh
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

🖒

sety ღ
10 ماه قبل

گندم نفهم خر😑🔪🔪🔪🔪
میام میکشمش لیلا باور کن میام خفه اش میکنم🔪🔪🔪
بیچاره بچه ام امیر🥺

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

واه توکلا طرف امیرایی ها حواست هست؟

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

خدایی نازی اینجا گندم خیلی اشتب زد که به امیر نگفت و بنده خدا رو خلاص نکرد😁
شوهر تو هم بنده خدا سه سااااللل منتظر بوده و با کلی بدبختی بهت رسیده و تو باز با خجالتتت حرصش میدی خب دلم حقیقتا براش میسوزه🤣🤦‍♀️

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

ازدست تو😂😂😂

Setareh
Setareh
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

اره دلم برا بچم میسوزه گندم باید بهش میگفت یعنی یه درصد فکر نکرد که شاید نقشه باشه

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

من خودم آدمیم که ساده از کنار خیلی چیزا میگذرم اما دیدن یه دفعه ای کسی که قرار بوده باهاش عقد کنی چیز ساده ای نیست مخصوصا اینکه تو حرفای بینشون کینه علیرضا خیلی واضح بود🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

اون که بله😎
کلا مثل من کسی پیدا نمیشه😇
ولی خدایی انقدر تو رمانا خوندم که به خاطر وا نکردن دهنشون و پرسیدن از هم جدا شدن که از الان به خودم قول دادم اگه خر شدم و شوهر کردم راجب کوچیک ترین چیزا هم با شوهرم حرف بزنم و اونم مجبور کنم حرف بزنه😂🤦‍♀️
این همه رمان خوندن یه نکته مثبتم برام داشت🤣🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

امیر بیخودی از نظر من شک نکرده…
تو عکس شوهرتو ببینی که داره به یه زن گل میده یا ازش گل میگیره نمیری خفه اش کنی؟؟🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

کاملا باهات موافقم👍

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

خیلییی🥺💔

سفیر امور خارجه ی جهنم
10 ماه قبل

هر دوشون دارن اشتباه میکنن به یه اندازه
هم گندم که هیچ حرفی نمیزنه، هم امیر که با وجود این که شک کرده نمیپرسه
من علیرضا رو تو جهنم به هفت روش سامورایی شکنجه ش میدم🔥⛓️🔫🔪🧨💣
عالی بود لیلا جون
عاشقتم❤🥹
خسته نباشی🤍🥲

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

ولی خودمونیمااستادحرص دادنی بخدا….ولی من حتی امیربودم ازش می‌پرسیدم نمی‌داشتم این شک زندگیموخراب کنه

بی نام
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

ولی واقعاسایه ی گذشته بدترین چیزتوزندگی آدمه همیشه منتظری بیادیقتوبچسبه وهمه چیزتوازت بگیره 🥺

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

آره واقعاپنهون کاری بده خیلی بدآدمااگربتونن همه چیزو راحت به هم بگن وبجای زن و شوهر بودن دوست باشن هیچوقت زندگیشون خراب نمیشه

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

کاش اونی که توذهن منه نشه حتی دوست ندارم بهش فکر کنم

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

میگه که این پسره بازم ازخودش وگندم عکسای بدترمیگیره وواسه امیرمیفرسته وایندفعه صددرصدجدامیشن وهیچ برگشتی هم نیست😭

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

آره خب امیرعلی همیشه خوب وبی نقص بوده ولی ازاونشب دیگه باهم راحت تریم می‌دونی حس میکنم رابطمون تازه جون گرفته واینومدیون شماهام تووستی خله

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

واقعا نه بهش نگفتم توکدوم سایت رمان میخونم ولی اگرببینه یک ماه فقط میخنده

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

آره خریدم آستین داره پفش زیادنیست یه دنباله ی تقریبایک متری داره پارچشم هم ازجنس گیپور

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

😍 😍

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

ولی امیرعلی یه لباس دیگه انتخاب کرده البته من ندیدم واسه فیلم فرمالیته هرچند دوست نداشتم فرمالیته عروسی بگیریم ولی امیرعلی گفت دوست دارم فقط خودم تواین لباس توروببینم ولی خب سوپرایز من ندیدمش چه شکلیه فردا باچندتاازبچه ها ودوستای امیرمیریم واسه فیلم برداری فرمالیته البته دوست دختر سابقش قراره بیاد😕

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

چرا اکسش میاد؟؟

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

چی؟

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

همون دوست دختر سابقش
به رل سابق میگن اِکس😁

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

آها متوجه نشدم چی میگی..😂امیرعلی و اون دوستاشون مشترکه اونم وقتی فهمیده خواسته بیادمنم نخواستم نقطه ضعف نشون بدم هیچی نگفتم

بی نام
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

ولی حس خوبی ندارم بهش

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

هیچ کس نسبت به اکس شوهرش حس خوبی نداره😁😂

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

کی به اکس شوهرش حس خوب داره ک شما بخای دومیش باشی😂

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

خوب کاری کردی همچین بجزونش😁😂

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

والامیترسم بیادجای من وایسا وهی امیروببوسه بس که من بیعر ضه ام

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط بی نام
sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

خب بی عرضه نباش
یکم شبیه این دختر رو مخا که همش آویزون یه پسرن باش😂🤦‍♀️

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

نه بابادیگه چی

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

این کارو نکنی ممکنه اون بیاد آویزون شوهرت شه😁
اون وقت باید یه گوشه بشینی حرص بخوری نازی🤣

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

نه بابا اگه امیرعلی بهش روبده همونجاولش میکنم برمی‌گردم خونه😂

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

امیر تو که بی شعور نیست نازی🤣
الان باید به مدل موت و آرایشت فکر کنی نه اکس شوهرت😁🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

اون که آره ولی نازی باید یکم خودشو نشون بده دیگه…
خیره سرش زنشه🤦‍♀️😂
من جاش بودم جلو دختره چند تا لب خفن میگرفتم حالش جا بیاد🤣

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

واسه فیلم وعکسامجبوریم این کارم بکنیم غصه نخور

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

دقیقا نظرمنم همینه ومنتظرم ببینم رفتارامیرعلی چطوریه

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

با این تعریفایی که تو از شوهرت کردی اگه نزد طرفو له کنه اسمم رو عوض میکنم🤣

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

امیرمنوخیلی دوست داره اینوهمه حوزه بهم ثابت کرده و منم ذره ای شک ندارم اون تواین سه سال همه جوره خودشوبهم ثابت کرده اون دختره هم به قول توبیاداونجاببینه امیربهش محل نامیده دیگه دورش نمیاد

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

خیلی امیرگفت اگرناراحت میشی که به بچه هابگم نیارنش ولی خب گفتم نه مهم نیست درصورتی که تودلم آتیش به پاست

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

ستایش نامزد مهرداد بودهاااا😁

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

اسم این رومخی روبهتون نگفتم اسمش آناهیتا هست البته اگراسمشم مثل قیافش فیک نباشه

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط بی نام
sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

🤣 🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

چه خوب فهمیدی من امیر علیم لیلا خانوم😁😂
نقش دخترا رو داشتم براتون بازی میکردم تا شاید نازنین عشق ما یکمی با دل ما راه بیاد🤣
شرمنده نازی خانومی

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

اولا که گفتم امیرم و پسرم نه دختر😁
دوما واس ما مردا بعد از سلامت و امنیت عشقمون رابطه مهمه😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

هی لیلا خانوم حالا هی شماا قبول نکن😪
همین الان زنگ زدم گفتم اون دختره سیریش رو بخاطر نازیم نیارن

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

بخدااگه امیرعلی باشی همین الان سکته رومیزنم بخدا

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

خدا نکنه نفس امیر❤🥺

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

مرض

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

نازی کم کم داره بهم برمیخوره هااا🥺🥺🥺
من که انقدر دوست دارم دلت میام بانو؟؟

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

وای نه اینجوری که آبرمون پرچم میشه …ولی خدایی نکنه یکیتون امیرعلی باشه چی آره ستی می‌تونه باشه چون همش تشویق می‌کنه به کارای خاک برسری🤔

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

نازی نفسم دارم میگم ک…
شوهرت رو نمیتونی تشخیص بدی؟؟🤦‍♀️😑

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

لیلا خانوم عشق سن و سال حالیش نیست که😍
آدرس اینجا رو پیدا کردم و عضوشدم تا ببینم عشقم دغدغه هاش چیه

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

خب من که همه چیزم رو رو نکردم واس نازی…
گفتم بعدا سر فرصت سورپرایزش کنم با مهارت هام😁
یادته نازی پارت اعتراف مسیح و نفس گفتی شبیه اعتراف منه؟؟

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

یعنی داری ازحرفام برعلیه خودم استفاده می‌کنی چشم سفید

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

لباس فردات رو بگم چه شکلیه نازی بانو؟؟ یا راجب اون شب که رفتیم خارج شهر تعریف کنم تا باورت شه؟؟؟

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

برای گول زدن نازی تا باور کنه منم دخترم هر کاری میکنم😍

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

آره بخدا….وای لیلا بگومنواذیت نکنه بخداالان میگرنم اود می‌کنه😭

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

نازی چه شاکالی داره امیر عضو سایت باشه مگه؟؟😂😂😂

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

بمیری ستی بخداداشت باورم میشد

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

راستی یادم رفت بگم لیلا خانوم خیلی خوشحالم که عشق منو نازی رو شما با قلم جذابتون روایت میکنین

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

آره بخدا

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

آره خب ولی به قول معروف مارگزیده ازریسمان سیاه وسفیدم میترسه

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

منوتوزیادی عقبیم توکه دهه هشتادی حالامن یه دهه ازشماعقب ترم واسه همینه

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

دیگه چی مامان بزرگ؟؟🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

منم از خواهرم یاد گرفتم🤦‍♀️😂
تو خونه هر وقت اعصاب ندارم میگه اکست ولت کرده؟😑

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

خواهرت ازت کوچیکتره؟

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

آره چهار سال ازم کوچیک تره😁

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

می‌دونی دلیل رفتارای من اینه که همیشه تنها بودم هیچوقتم باکسی راحت نبودم لوس نبودم بخداولی خب همیشه گوشه گیربودم زیادباکسی دم خورنمیشدم تنهایی روبیشتردوست داشتم ولی شماهاداریدمنوعوض میکنین

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

مثلا روزتو با لب گرفتن از شوهرت شروع کن🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

ولی خدایی توصیه های من خیلی جواب میده 🤣 🤣 🤣
تو که این همه کتاب روانشناسی خوندی ندیدی راجب اهمیت روابط زناشویی من جمله لب تو لب شدن چقدر تاکید کردن؟؟🤣

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

فکرکنم توشوهرکنی لبت روازلب شوهرت جدانمیکنی

sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

😂 😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

لیلا وسواس داری؟؟🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

مشخص بود کاملا😂😂

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

وای چقدشبیه منی منم خیلی وسواس دارم ولی خب بوسیدن کسی که دوستش داری یه چیز دیگست

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

برعکس من از شلوغی فراریم مامان وبابام دوستای زیادی دارن همیشه هم میان خونمون ولی خب من بیشتروقتاحتی ازاتاقم بیرون نمیام ولی به قول توبهتره اخلاقای گذشتموتغییربدم

sety ღ
10 ماه قبل

نازی لیلا دمتون گرم قبل کنکوری کلی خندیم از دستتون🤣🤣🤣❤

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

هنوزم نمیفهمم اگه امیر علی چتامون رو خونده باشه جز خندیدن از دست خل بازیاامون چه اتفاقی افتاده؟؟🤣🤦‍♀️

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

هیچی دیگه به عقلمون شک می‌کنه اونم باحرفای تو تودیگه ازهمه خل تری این وسط….😂🤣

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

آره حالابه مامیخنده پرروحیف که وقت ندارم وگرنه بدحالتومیگرفتم الان بایدبرم آماده شم دارم میرم خونه ی عموم اینا ولی بعدبه حسابت میرسم

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط بی نام
sety ღ
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

عوضش به این فک کن که دل یه بچه کنکوری رو شاد کردی🤣🤣

بی نام
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

باشه بچه کنکوری منتظرتلافی باشه فعلابچه ها خداحافظ

Narges Banoo
10 ماه قبل

سلام لیلا خانوم گل 😍
یه سوال داشتم اینکه من الان به نظرات کاربرا جواب میدم اون کنار اسم نویسنده نمیخوره تازه واردم بلدم نیستم😂😂😂
میشه لطفا بگین چطوری وارد بشم که درس بشع

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Narges Banoo
10 ماه قبل

عزیزم باید با همون اکانتی که رمان رو ارسال کردی با همون هم کامنت بذاری تا بنویسه نویسنده 😊❤️

الماس شرق
10 ماه قبل

سلام لیلا خوبی؟
پارتت عالی بود تقریبا همون سناریو شد که گفدم امیر شک کرده ولی بنظرم لیلا امیر و یک کاری نکن که از گندم بگذره 🥺
یکم دیر شد بیام سایت ولی خوب یکم در گیر بود

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط الماس شرق
Ghazale hamdi
10 ماه قبل

عالییی بود🥰😘
ولی بخدا گناه دارن🥺🥺

...
...
10 ماه قبل

قرار نیست پارتی بیاد؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

منم فرستادم اما ادمین هنوز ندیده🥺🥺

تارا فرهادی
10 ماه قبل

مثل همیشه عالی 😍👍🏻
اما همراه با استرس😟

دکمه بازگشت به بالا
138
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x