رمان مثل خون در رگ های من

رمان مثل خون در رگ های من پارت ۴٠

3.8
(42)

( دو ماه بعددد)

به ارش نگاه میکردم که هی داشت ایسان رو بوس میکرد

رزا_ارش صدبار میگم اینقدر بوسش نکن

ارش_خب وقتی میرم سره کار دلم براش تنگ میشه…

رزا_دلت فقط برای ایسان تنگ میشه؟
من اینجا بادمجونم؟

ارش خندید
_قربون بادمجون خودم برممم

رزا_ارششش

ارش اومد جلو بغلم کرد
_عههههه
بادمجونا که نباید حرص بخوررن..حرص بخوری بنفش ترر میشیاااا

با مشت کوبیدم به سینه ی ارش

رزا_بادمجون عمته بیشعور

ارش_عمه ی من عمه ی توهم میشه جان دل

از بغلش بیرون اومدم و رفتم توی اشپزخونه تا براش چایی بریزم

توی این دوماهی که گذاشت هیچ خبری از هیراد نداشتم، فقط با رها یه موقعه هایی صحبت میکردم که اونم از هیراد حرفی نمیزد!

ترسم از اون روزیه که ایسان بفهمه ارش پدرش نیست….

من اون روز باید چیکار کنم؟
چی باید بهش بگم؟

کلافه نفسم روبیرون دادم و چایی بردم گذاشتم روی میز

ارش_اخ قربون دستت…

ارش داشت چاییشو میخورد ولی چشمش به من بود

ارش_چیه چرا تو فکری؟

رزا_چیزی نیست چایی بخور

ارش_وااااا
خب بگو چت شده

رزا_اگه یه روزی ایسان بفهمه…

ارش_رزااا ایسان هیچی نمیفهمه!
بس کن تروخدا
یکسره همش داری به این فکر میکنی… اگر فهمید خب قضیه رو براش بگو… همه چیو تعریف کن ببین حق رو به یکی میده!

رزا_من ترسم از این نیست، اگه بگه میخوام برم پیشه هیراد چی!!؟
اون موقعه من چه خاکی به سرم بریزم؟!

ارش_استغفرالله…
عزیزم…ایسان هیچ وقت نمیفهمه
الکی نگران نباش

صدای گریه های ایسان بلند شد، رفتم بغلش کردم و گونش رو بوسیدم
روی مبل نشستم و لباسم رو زدم بالا تا بهش شیر بدم

رزا_قربونت بشم الهی مامان…گشنت بود

ارش_منم گشنمه…به منم شیر بده

رزا_ارششش

ارش خندید

رزا_خیلی بیتربیتی…زشته جلو بچه

ارش_خب منم گشنمه دیگه
یه چیزی بده بخورم

رزا_ای کارد بخوره اون شیکمت…
صبرکن شام حاضر بشه…چشم میارم بخوری

ارش با خنده های شیطانی نگام میکرد

رزا_خدایا توبه…

______________________________

رزا_مامان تروخدا حواست به ایسان باشه هااا

الهه_باشه عزیزم برین بهتون خوش بگذره

ایسان رو بغل مامانم دادم…دلم راضی نمیشد برم
همش احساس میکردم یه اتفاق بدی قراره بی افته!

سوار ماشین شدمو راه افتادیم
امشب میخواستیم دوتایی بریم بیرون…

(ساعت ۱۲نیم شب)

رزا_ارش چرا میری سمت خونه؟ ایسان رو نیاوردیم

ارش_عزیزم…خب ایسان پیشه مامانت هست دیگه

رزا_من مگه بدون ایسان خوابم میبره؟ دور بزن ارش

ارش دور زد و رفتیم تو خونه

رز_مامان ایسان کجاست؟

الهه_اومم…ایسان!؟

رزا_اره…کجاست؟

فرید_اروم باش دخترم…جاش امنه

رزا_چی میگی بابا؟
ایسان من کجاست؟

ارش بازوم رو گرفت

رزا_ولم کن ارش…ایسان کجاست؟

رفتم جلو پیشه اراد

رزا_اراد ایسان کجاست؟

اراد حرفی نزد و سرش رو انداخت پایین

یقشو محکم توی دستام گرفتم
رزا_اراددد

اراد_پیشه هیراده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 42

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیکاوا
لیکاوا
9 ماه قبل

وای یعنی میخوام این خانواده رزا رو بکشمممم🗡
چرا بچه رو بردین دادین به اون‌ مرتیکه؟
اگه دیگه ندتش به رزا چی؟
وای سحر تونم داری میشی کپی لیلا و غزل میخوای مارو حرص بدی🗡

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیکاوا
9 ماه قبل

مگه من چیکار کردم😢🥺

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

سر قانون عشق و انتقام خون قشنگ حرص میدی🗡

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط لیکاوا
Ghazale hamdi
پاسخ به  لیکاوا
9 ماه قبل

قانون عشق که حالا مونده تا حرص بخورید😁

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

وای کلا تصمیم گرفتم یه دوماهی از مد وان و رمان وان برم بعدش بیام پارت آخر رمانا‌ رو بخونم ببینم چی میشه😆

Ghazale hamdi
9 ماه قبل

واییییییییییی🥺🥺
اگه هیراد دیگه بچه رو برگردونه چی😢
چرا مامانش آنقدر خونسرده😳😳😳😳

لیلا ✍️
9 ماه قبل

حالا مامانه چرا انقدر ریلکس بود؟؟

فاطمه
فاطمه
9 ماه قبل

🫤😑😑😑یاخدا کی به کی شد چی به چی شد

saeid ..
9 ماه قبل

کم بود ولی قشنگ بود سحری 💫

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x