رمان هزار و سی و شش روز

رمان هزار و سی و شش روز پارت ۲

4.9
(14)

هزار و سی و شش روز

پارت دوم

تند تر ماهین سریع خالی کن بدووو_

عرق از سر و صورتم پایین میریخت ولی اجازه ایستادن نداشتم
نباید جلوی یه پسر کم میاوردم، بدنم توان ضربه دیگه ای رو نداشت ولی خم به ابرو نیاوردم تا نفهمه خسته شدم چون باعث میشد ضربه هاشو کاری تر بکنه

بالاخره استاد اجازه استراحت داد بهم
سر و صورتمو با حوله خشک کردم و ابی روی صورتم پاشیدم

عالی بودی ماهین خسته نباشی_

حریفم پارسا با نفرت نگاهی بهم کرد و گفت

بالاخره یه روز با یه گاف کوچیک کارت_

تمومه جوجه

پوزخندی زدم، بعد از تو دیگه جلوی هیچ پسری سر خم نکردم و این جزو قانونای زندگیم بود
با لبخندی پر تمسخر دستی بهش دادم و گفتم

موفق باشی_

با حرص دستمو فشار داد، دردم اومد ولی لبخندمو حفظ کردم
استاد با جعبه ای به سمتم اومد
تولدت مبارک_

استاد کاملا توی هیته ورزشی جدی بود ولی توی جمع های خانوادگی و دوستانه ادم خوش برخورد و شوخ طبع بود
ذاتا بعد اخرین هدیه ای که بهم دادی دیگه هیچ هدیه ای باعث خوشحالیم نشد ولی نمیخاستم فکر کنه ادم قدرنشناسیم با لبخند قدردانی گفتم

مرسی استاد_

جعبه رو باز کردم، داخلش همون گردنبندی بود که بهم داده بودی بعد تموم شدن رابطمون دیگه اون گردنبند رو ننداختم و هرکی ازم پرسید اون گردنبد که به جونت وصل بود چرا دیگه تو گردنت نیست یاد تو و کارایی که باهام کردی میوفتادم و گریه هام شروع میشد
به همه گفتم گمش کردم و اونام فکر میکردن دلیل گریه هام گم شدن اون گردنبنده ولی فقط و فقط دلیلش نبود تو بود
با بغضی که خیلی وقت بود تبدیل به سنگ شده بود و لبخندی که بیشتر شباهت به پوزخند داشت گردنبند رو لمس کردم
وقتی استاد دید حرفی نمیزنم خودش شروع به صحبت کرد
عاشق این گردنبند بودی_

….
من عاشق این گردنبند نبودم عاشق اون شخصی که این کادو رو بهم داد بودم
استاد ادامه داد:
وقتی گمش کردی تا چند وقت تو خودت بودی خیلی وقت بود دنبال یه همچین کادویی بودم برات تا بالاخره امسال تونستم پیداش کنم
مرسی استاد خیلی خوشحالم کردین_

از امسال وارد دومین دهه زندگیت میشی_ شروع جدیدی پیش روت هست خیلی مراقب انتخاباتت باش

چشم استاد_
مادرت پدر منو در اورد از بس گفت زود_ بفرستمت خونه بدو برو تا منم برم خونه یه دوش بگیرم بیام

خنده ای کردم و با یه خسته نباشید از باشگاه زدم بیرون
هدفونو روی گوشم گذاشتم و کلاه هودیمو روی سرم انداختم
اخرای زمستون بود ولی هنوز سرما تا مغز استخونت رو میسوزوند
تو پلی لیست اهنگام دنبال اهنگ بودم
اهنگ همیشگیمو پلی کردم
همون اهنگی که اولین بار کنار تو گوشش دادم و بعد از اون هربار که قهر میکردم برام میفرستادیش
_ای ماه دلم
اشکامو ببین
ببین که از تو سینه دل پر میزنه
به هر دری در میزنه
توروخدا ببین…..
(هوروش بند/ماه دلم)
فکر میکردم بخاطر دلتنگیت این اهنگو برام میفرستی ولی نمیدونستم اینو فرستادی تا مرحمی بشه برای روزایی که نیستی
تمام راهو داشتم باهات تو خیالم حرف میزدم تا رسیدم دم خونه و دیدم ماشین دم خونمونه و این نشون میداد مهمونا رسیدن و من قراره بازم بخاطر دیر رسیدنم محاکمه بشم
از در پشتی خونه که به اشپزخونه راه داشت وارد شدم و سریع رفتم تو اتاقم
حمامی کردم و ارایش ساده ای روی صورتم نشوندم و موهامو خشک کردم و چتری هامو روی صورتم نشوندم و بقیه موهای بلند خرمایی رنگمو باز گذاشتم
دوست داشتم هودی و شلوار لشمو بپوشم ولی میدونستم اگر اینکارو کنم مامان منو به هشت قسمت مساوی تکثیرم میکنه پس پیراهن شیری رنگمو که استین و دامن فانتزی داشت به تن کردم و اخرین لحظه نگاهم به گردنبندی که استاد برام گرفته بود انداختم
میدونستم امشب دعوته و اگر داخل گردنم نبینه فکر میکنه از کادوش خوشم نیومده و نمیخاستم ناراحت بشه
گردنبد رو با حسرت و نفس عمیقی لمس کردم که یهو در زده شد
کیان بود
عه ابجی اومدی_
اره دیگه اگر نمیومدم که مامان شهیدم میکرد_
لبخندی زد و گفت:
خوشگل شدی_

خوشگل بودماا_

خوشگلتر شدی_
لبخندی زدم و بغلش کردم
نگاهش افتاد به گردنبند روی دستم و با تعجب گفت:
عه ابجی گردنبندت که گم شده بود پیداش_ کردی
_نه استاد فرشید برای تولدم گرفته بودشاهان، بزار بندازمش
پشتمو بهش کردم و گردنبند رو داخل گردنم انداخت
دستای کیان به شونه هام خورده میشد یاد تو می افتادم یاد لحظه ای که با ذوق گردنبند رو انداختیش گردنم و از پشت بوسه ای روی گردنم کاشتی و بغلم کردی
_ابجیییی
_جانم
_کجایی صد دفعه صدات زدما
_ببخشید حواسم نبود تو برو الان میام
سری تکون داد و رفت
نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم
خواستم برم پایین که صدایی از اتاق مامان و بابا اومده رفتم کنار در
_دیدی این دختر لیاقت نداره؟ چقدر بهت گفتم اینکارا بیخوده اون هیچیش نیست فقد دنبال توجه، فقط الکی ابرومونو جلوی فامیل و دوست و رفیق بردی

_اون دختر فقط دختر من نیست دختر توهم هست، اره معلومه دنبال توجه پدرش بود پدری که هیچوقت بهش توجهی نکرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Eda

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
6 ماه قبل

عزیزم از ایموجی تو رمان استفاده نکن، فکر کنم ناخواسته علامت _ رو اشتباه گذاشتی این بار برات ویرایش میکنم😊

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

برعکس گذاشته بودی سخته ویرایش کردن یه خورد‌ه‌شو برات درست کردم

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
6 ماه قبل

خواهش میکنم عزیزم اشکالی نداره دفعه بعد یه بازبینی کن😅

تارا فرهادی
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
6 ماه قبل

ادمین به لیلا و چند تا از بچه ها دسترسی داده که میتونن رمان رو تایید کنن ویرایش هم همینطور

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x