رمان فرفری

رمان فرفری پارت 12

4.8
(26)

#12

بلندشدم رفتم دستو صورتمو شستم اومدم

برای خانم چایی بردم بعد رفتم که شام بزارم برم خونه چون خانم گفته زود برم

برای شام یکم باقالی پلو گذاشتم بعد رفتم از خانم خداحافظی کردم رفتم خونه

خیلی دلم گرفته بود آخه من که تصمیم گرفتم آدم بشم

توبه کردم چرا باز اینجوری شد

اگه اخراجم کنن چیکار کنم باز آواره بشم تو خیابون ها دنبال کار

با کلی فکرو گلوی پر بغضم راهی خونه شدم

رسیدم رفتم داخل سلام دادم

خواستم برم اتاق که مامان خانم دستور داد شام بزارم

با اعصاب داغون رفتم یکم کوکو درست کردم رفتم اتاق گرفتم خوابیدم برای شام هم بلند نشدم

فردا دیر بیدارشدم

تصمیم گرفتم خودم نرم تا این که برم بیرونم کنن وحرف بشنوم

ساعت11بود بیکارنشسته بودم که گوشیم رنگ زد

برداشتم دیدم خانم هستش

بخاطر مهربونیش تصمیم گرفتم جواب بدم

_الوسلام خانم

_سلام دخترم چرا نیومدی ازصبح منتظرتم مشکلی پیش اومده ؟

_نه خانم خواستم قبل این که پسرتون اخراجم کنه خودم دیگه نیام

_این حرفا چیه گفتم خودم حواسم هست پاشو سریع بیا بدو منتظرم

تا خواستم حرفی بزنم سریع گفت خداحافظ وتق قطع کرد

بی حوصله بلند شدم آماده شدم برم

رسیدم دم در خونه خانم ولی جرات زنگ زدن ندارم

دوقدم میرفتم جلو سه قدم میومدم عقب

تو کش مکش با خودم بودم که صدای تقی اومدو درحیاط بازشد

بعد یکی صدام کرد

برگشتم سمت در دیدم لاله خانم وهمسرش با ماشین جلوی در بزرگه وایسادن میخوان برن داخل

به اجبار جلو رفتم سلام دادم

لاله:سلام گلم خواب موندی بیا بشین بریم تا جلوی خونه

سوارشدم دیدم سهیل داره با تبلت بازی میکنه

بدون اینکه سرش رو بالا بیاره فقط سلام کرد

منم جوابشو دادم حرکت کردن رسیدیم جلو خونه

تا پیاده شدم ماشین آقا رو دیدم ترسم بیشتر شد

الان جلوی جمع آبروم رو میبره

با کلی استرس همراه لاله خانم رفتم داخل
سمت سالن نشیمن رفتیم

خانم وپسرشون اونجا بودن سلام دادیم

جواب که دادن منم سرم کلا پایین بود

میترسیدم بالا بیارم

_امروز مامان گفت یکم حال ندار بودی دیر میای الانم وقت برای درست کردن ناهار نیست از بیرون سفارش میدم

با تعجب سر بلند کردم آخه به جای دعواکردن وصدای بلند با ارامش حرف میزد

تازه هوامو هم داشت همون لحظه چشمم افتاد به خانم

یه چشمک ریز زد پس آقا نمیدونه یعنی محمد حرفی نزده

نامحسوس یه نفس عمیق کشیدم
هوووف

ازاسترس قلبم افتاد تو پاچَم

_بله معذرت میخوام دیر شد

لاله:اشکال نداره برای همه پیش میاد

آقا برای همه چلوکباب سفارش داد

ایش حالا نمیشد بپرسی شاید من دلم جوجه بخواد

خف بابا شانس آوردی خبر از کارات نداره وگرنه خودتو کباب میکرد

بله حق با وجدان گرام هست

پس خفه شده به سوی آشپزخانه میرم تا ظرفارو آماده کنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
9 ماه قبل
در انتظار تایید

سلام لطفا توقسمت عنوان اینجوری بنویسید
رمان فرفری پارت ۱۲

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

خیلی قشنگ بود🥹

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

عه سحری هم اومد کجا بودی تووو دختررر🤣…

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

😂😂😂
دیروز مسابقه داشتم، نبودم🥲

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

سحر نبودی ببینی🤣🤣🤣
از دست خواستگار راحت شدم🤣🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

وای من یه روز نبودم همه شوهر کردن
خاستگار کیه؟ پسرعموت؟

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

تموم شد رفت بابا از دستش راحت شدم🤣
( البته خیلی هم راحت نبود به بهای تقریبا یه روز گریه کردن دیگه تموم شد💃💃💃🤣🤣🤣)

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

قشنگ تعریف کن بگو چیشده

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

لادن همه اطلاع رسانی ها رو زیر رمان خودش انجام داده . برو بخون🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

ناموسا دلم برای علی سوخت🙄

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

درسته علی گناه داشت اما توانایی درک بعضی از چیز ها رو هم نداشت 🥲
واقعا از دستش خسته شده بودم و تقریبا میتونم بگم توی هیچ کاریم تمرکز کافی را نداشتم😮‍💨

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

درسته….ایشالله هرچی صلاحه برات پیش بیاد

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

ایشالله🌸

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x