رمان آیدا

رمان آیدا پارت 12

3.9
(158)

…..

اتاق جدید امکانات بیشتری داشت
از روی میز شانه ای برداشت و موهایش را صاف کرد

اگر گرسنه اش نبود به هیچ عنوان از اتاق خارج نمیشد
هیچ دلش نمی‌خواست با سام روبه رو شود!

نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون رفت
طبقه ی بالا که کسی نبود
با قدم های آرام از پله ها پایین رفت و وارد آشپزخانه شد

زهره به تنهایی درحال شستن ظرف ها بود سلامی کوتاه کرد و روی صندلی نشست.

-ناهار چی داریم؟

زهره که باز هم مشخص نبود چه مرگش شده با اخم جواب داد:

-نمیدونم،فعلا درست نکردم

گرچه غذاهایش خوشمزه نبود اما از گرسنگی بهتر بود.
نگاهش را داخل آشپزخانه چرخاند و از جایش بلند شد

-ناهار رو من درست میکنم تو فقط وسیله ها رو بهم بده

سری تکان داد و چیزی نگفت
خورشت قیمه تنها چیزی بود که دلش میخواست

..
یکی دو ساعتی در آشپزخانه مشغول پخت و پز بود و حسابی هم خسته شده بود

بدون توجه به کسی بشقابی برداشت و غذای خودش را کشید

روی صندلی جا گرفت و اولین قاشق‌ را به دهان نگذاشته زهره سر رسید و درحالی که غذاها رو میبرد گفت:

-آقا میخواد باهات حرف بزنه بیا برو تو سالن ناهار تو بخور

بدون اینکه اجازه ی حرفی به او بدهد بشقابش را از روی میز برداشت و از آشپزخانه خارج شد

کنجکاوی اجازه نمی‌داد حتی لحظه ای به نرفتن فکر کند

موهایش را داخل شالش برد و به طرف سالن حرکت کرد

همان طور که روی صندلی مینشست با اخم گفت:

-چیکارم داشتی؟

سام لیوان آبی که دستش بود را سر کشید و زمزمه کرد:

-ی معامله میکنیم باهم

سام و معامله!
محال بود.

بدون هیچ حرفی مشغول خوردن غذایش شد تا خودش ادامه دهد

-تو ی کاری واسه ما می‌کنی منم میزارم بعدش بری
البته اگر دختر خوبی باشی

دروغ که شاخ و دم ندارد!
خوب می‌دانست که تمام حرف هایش از بیخ دروغ و کلک است
اما..!

اما که حیف باز هم امید در قلبش جا خشک کرده بود!

غذایش را قورت داد و با تردید گفت:

-چه کاری؟

لبخند کج سام دیدنی بود!
به خواسته اش رسیده بود
به همین راحتی.

-اصلا سخت نیست
می‌بریمت ی جایی و تو تنهایی کاری که می‌کنی اینه ی آدرس بپرسی و برگردی

بیش از از پیش کنجکاو شده بود.
اما سام با جزئیات توضیح نداد

-غذات که تموم شد حاضر میشی و میای

نگاهی به سر و وضعش انداخت و روبه پرهام گفت:

-به بچه ها بگو چند دست لباس بگیرن اینطوری که خیلی ضایع اس

بیشتر از ضایع خنده دار بود لباس های گله گشاد و خال خالی زهره!

پرهام سری تکان داد و دست از خوردن کشید
درحالی که سالن را ترک میکرد گفت:

-میگم سری بره و بیاد

بعد از خروج پرهام سام نگاهی به چشمان آیدا انداخت و گفت:

-تنها کاری که می‌کنی اینه به حرف های من گوش بدی خب؟

آیدا تنها سرش را تکان داد و خیره در چشم هایش منتظر حرف هایش شد

-ادرس رو می‌پرسی و برمیگردی بیرون
فقط بدون هیچ راه فراری نداری دختر جون
اگر ی صدم درصد فکر فرار به سرت بزنه بدون که گیرت میارم و اون وقت دیگه میدونی چه چیزی در انتظارته!

حرف هایش ترسناک بود اما نه برای آیدا
با لبخند کجی که عجیب شبیه لبخند های سام بود از روی صندلی بلند شد و آرام گفت:

-کارت رو درست انجام میدم و بعدش خودت میزاری برم

بدون اینکه منتظر جوابی باشد از سالن خارج شد
خوب می‌دانست تمام حرف های سام دروغ و کلک است
پس چه دلیلی داشت حرف هایش را گوش دهد!

یا از همه مهم تر!
تهدید هایش هیچ کار ساز نبود.

داخل اتاقش کنار پنجره منتظر ایستاد تا لباس هایش به دستش برسد

اما قبل از آمدن پرهام یا هرکس دیگری سام وارد حیاط شد و گوشه ی درخت ها چیزی از دستش روی زمین ریخت

به طرف لانه کبوتر و گنجشک ها حرکت کرد و مابقی چیزهایی که در دست داشت را در لانه ی آنها ریخت و چند دقیقه بیشتر طول نکشید که گنجشک ها به طرفش حمله ور شدند

غذا برای گنجشک ها..!
از سام بعید بود
لبخند ناخودآگاهی روی لبش نقش بست و تا زمانی که سام حیاط را ترک کند خیره اش ماند

نیم ساعتی طول کشید تا لباس هایش را بیاوردند

اما خب همه چیزش تکمیل بود
از مانتو و شلوار گرفته تا لباس های راحتی

پوزخندی زد و با خودش زمزمه کرد:

-این همه لباس هم لازم نبود
من که امروز میرم بقیه اش به دردم نمیخوره

چیزهایی که لازم داشت را بعد از یک دوش کوتاه پوشید و با لبخندی که از روی راحتی اش بود از اتاق‌ خارج شد

گویا زیادی طولش داده بود که تنها سام در سالن منتظرش ایستاده بود
با اخم ریزی گفت:

-معلوم هست کجایی

بدون اینکه منتظر باشد وارد حیاط شد

پرهام پشت فرمان نشسته بود.
سام سوار شد و اشاره کرد که بنشیند

استرس داشت اما عادی بود!
روی صندلی عقب جا گرفت و چند دقیقه بعد پرهام با سرعت از خانه خارج شد

(اینم ی پارت طولانی.
کامنت و امتیاز فراموش نشه 😊)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 158

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
46 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
6 ماه قبل

خسته نباشی
خیلی عالی بود
دلم میخواد سام آیدا رو آزاد نکنه. فک میکنم اتفاقات خولی در آینده بیفته

camellia
camellia
6 ماه قبل

مرسی,سعید ژون.😘خوب و عالی و قشنگ و البته یه کوچولو طولانی تر از قبل.👀

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
رویا
رویا
6 ماه قبل

سلام عالی بود خسته نباشی
ولی طولانی نبوداااا

sety ღ
6 ماه قبل

چقدر آیدا خنگه😒😒😒
واقعا فک کرده سام میذاره فرار کنه😒😒😒

لیلا ✍️
6 ماه قبل

نوش‌دارو رو گذاشتمااا😅

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

مرسی از همراهی همیشگیت😘❤

لیلا ✍️
6 ماه قبل

عالی بود ولی اونقدرها هم طولانی نبودااا😂

آیدا چه خوبه که نمیترسه و از سام حساب نمیبره😉

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

مگه میشه نخونم ! و اما واقعا کم بود ولی درکت میکنم همزمان روی دو تا رمان در حال تایپ کار کردن و یه طرف هم درس و مدرسه سخته خب ؛

خدا‌قوت عزیزدلم🤗

نازنین
نازنین
6 ماه قبل

چرا من ازآیدا بدم میاد ….خسته نباشی عالی بود

نازنین
نازنین
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

نمیدونم خیلی رومخمه برعکس ازاین پسره سام خیلی خوشم میاد مطمئنم ذات بدی نداره

نازنین
نازنین
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

اونجایی که به پرنده هاغذاداد خیلی باحال بود معلومه که خیلی خوبه

sety ღ
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

منم باهات موافقم😂

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

چقدرمنوتواینروزا هم عقیده ایم…راستی ستی جونم واقعا با رمان ماه یا ماهی سوپرایز شدم عجب قلمی واقعاخیلی خوب بود و اینکه داستانت هم متفاوت وجذابه …چون سرم شلوغه نمیتونم کامنت بذارم ولی الان میگم بهت حرف نداری دختر

sety ღ
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

بوس بهت نازی جووون😍😍😍
منم اگه شوهر داشتم سرم شلوغ میشد فرصت هیچ کاری رو نمیداشتم😂😂😂😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

نه خب فقط شوهرداری که نیست میرم سرکارشدم خانم پرستار😕

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط نازنین
Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

عزیزم موفق باشی نازنین جان خوبی الان یکم نگرانت بودم ولی چون این روزا درگیر عروسی خواهرمم یکم سرم شلوغ بعد خیلی دیر به دیر سایت میومدم 🤍💙

sety ღ
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

جوووون خانم پرستاررررر🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

هستم😂

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
6 ماه قبل

عالی خسته نباشی

واقعا طولانی بود 😍😍

شاه دلم هم میزاری🤗🤗🤗🤗

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

شاه دل نبود😟😟😟😭

منتظرم من😍😍😍
من دیگه دختلم میارم خونه گوشی دست نمی‌گیرم بزار دیگه🤗🤗🤗🤗🤗

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

نکنه با دیدن صحنه غذا دادن گول بخوره چون قاچاقچیان مواد مخدر که به همنوع خود رحم ندارند.😡سام هم اگه تو باند باشه مثل بقیه است عالی بودی مثل همیشه،👌

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون و خسته نباشی ولی پارت طولانی رو موافق نیستم از لیلا بپرس پارت طولانی باید چقد باشه😊

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

مهسا جونم خیلی قشنک بود و طولانی ممنونم عزیزم میشه از کیوان هم بزاری❤️❤️🥺

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

نمیتونم اخلاق سام رو درک کنم😥
پلیسا خیلی راحت گذاشتن بره🥺
حس میکنم سام خیلی‌هم آدم بدی نیست🤕😃
عالی بود سعیدییی✨️🤍🥰

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

بعد از چند روز اومدم خوشحال شدم پارت ها تقریبا طولانی بود خسته نباشی🩷
فقط امیدوارم فرار نکنه چون خودمم ترسیدم از خشم سام😂

دکمه بازگشت به بالا
46
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x