رمان گذر از رنج ها

رمان گذر از رنج‌ها پارت5

3.3
(65)

با نگرانی به صورت شیما نگاه میکنم، میدونم حرفم باعث میشه بدجوری از کوره در بره

با بدبینی بهم خیره شده: تصمیم گرفتی که چی؟

ــ خب…تصمـ…ـیم…تصمیم گرفتم که برم….

دادش بلند شد: تــــــــو غلط کردی…. میخوای بهت بخندن؟ میخوای مسخرت کنن؟ بری که بیشتر از این تحقیر بشی؟

ــ اشتباه میکنی شیما…من اگه نرم تحقیر میشم…اگه نرم مسخرم میکنن و کلی پشت سرم حرف مفت میزنن، میگن هنوزم تو فکرشه…میگن انقد ضعیف و بیچاره بود که نتونست بیاد

ــ که چی…بری که چی بشه…بهت مدال شجاعت بدن!؟…هه…شایدم مدال حماقت!… د اگه بری وضعت که بدتر میشه… میدونی چرا؟…چون قراره دم به دقیقه چشات خیس بشه و همه با دلسوزی و ترحم و تمسخر نگات کنن…پس وقتی آدم قوی نیستی خواهشن ادای آدمای قوی رو هم در نیار چون نمیتونی و گند میزنی….

اینا رو با داد میگه و به طرف اتاق خواب میره…

خم میشم و کارت سفید پخش شده روی زمین رو

برمیدارم و برای بار هزارم به اسم با نستعلیق نوشته شده روی کارت نگاه میکنم….

آخ مهرداد آخ…نمیدونی با من چه ها کردی…!!!

با دلی که میل شدیدی به باریدن داره کارت رو روی میز پرت میکنم و به دنبال شیما وارد اتاق میشم…

طاق باز روی تخت دراز کشیده و نگاهش به سقفه…

حالش طوریه که اگه یه شخصیت
کارتونی بود مطمئنم الان داشت دود از کلش بلند میشد…

منم به تبعیت از شیما روی تخت دراز میکشم و نگاهم رو به سقف سفید میدوزم و با بغضی که از توی صدام زده بیرون به حرف میام:

ــ شیما کاش درکم کنی…فکر میکنی حالم خیلی خوبه؟ فکر میکنی از سر دلخوشی میخوام برم؟ فکر میکنی برام آسونه؟ ولی باید برم…باید برم که اگه نرم تا ابد باید نگاه ترحم انگیز همه رو تحمل کنم…باید تحمل کنم که پشت سرم بگن آخی دختره بدبخت هنوزم عاشقه هنوزم مجنونه…تحمل دیدنش رو نداشت که نیومد…میفهمی؟ باید برم پیش چشم همه قوی باشم…باید برمو به همه نشون بدم که دیگه اون آدم سابق نیستم…اینطوری شاید دیگه کسی بهم مثل یه بدبخت شکست خورده نگاه نکنه …وقتی نسترن این کارت رو داد دستم دوباره شکستم دوباره نابود شدم…از درون فرو ریختم ولی جلو چشمش محکم بودم بی تفاوت بودم…و میخوام این محکم بودن رو به
همه نشون بدم…اینو بفهمم شیما…من خیلی راجع بهش فکر کردم…تصمیمم قطعیه!

ــ تو دیوونه ای محیا…انقد یه دنده هستی که میدونم آخرش کار خودتو میکنی…اگه نظر من برات مهمه میگم نکن، نرو… ولی اصولا تو واسه حرفای من تره هم خرد نمیکنی پس برو هرکاری دلت میخواد بکن دیگه چرا از من میپرسی؟

ــ شیما…منکه جز تو کسیو ندارم…بی عقلی من حتی برای خودمم ثابت شده هست…میدونم تو عاقل تری خیلی بیشتر از من ولی درکم کن این تنها راهیه که میتونم یکم غرور زخم خوردم رو بهتر کنم…فقط ازت میخوام حمایتم کنی…بزار این ماجرا تموم شه بعدش هرچی تو بگی همون میشه…خوبه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا : 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ماهگل دخت

حمایت شما برای دختری که تازه شروع کرده باعث دلگرمیه...دریغ نکنید❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
6 ماه قبل

ستی هستی منم بفرستم
تا اومدم بفرستم دیدم همه تایید شده🥺

saeid ..
6 ماه قبل

#حمایت
خسته نباشی

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

#حمایتتتتت🥰✨️🤍

لیلا ✍️
6 ماه قبل

واقعا قلمت ستودنیه،کارت عالیه👌🏻

لیلا ✍️
6 ماه قبل

واقعا قلمت ستودنیه،کارت عالیه👌🏻👏🏻

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x