رمان گذر از رنج ها

رمان گذر از رنج‌ها پارت7

4
(118)

شیما از دیدن عصبانیت من یکم نرم میشه و سعی میکنه با ملایمت منو منصرف کنه:

_ آخه خره نقشه ات کلا مسخره هست…یکم منطقی به موضوع نگاه کنی میبینی شدنی نیست…اصلا فکر کردی باید کی رو بزاری جای مثلا نامزدت؟… ماشاالله به لطف رابطه شش ساله‌ات با مهرداد، اون عوضی حتی پشه‌های نر محله تون رو هم میشناسه….گذشته از اینا اصلا فکر کن یکیو پیدا کردی و راضیش کردی بیاد برات نقش بازی کنه میخوای چی بگی؟ بگی یهویی نامزد دار شدی؟ میخوای بگی نامزدت مثل بادمجون یهو از وسط بوته در اومده؟هان؟ به این چیزاش فکر کردی محیا؟

از دیدن ملایمت شیما این بار با اشتیاق به طرفش میچرخم:

_ شیما خانوم دیشبی که تا صبح بیدار بودم فکر همه این چیزا رو کردم…باشه که برم از وسط خیابون یه نفرو پیدا کنم اینکارو میکنم…در مورد بادمجون بودنشم خب من یک سال آمریکا بودم…به همه میگیم اونجا باهاش آشنا شدم و عاشق هم شدیم و نامزد کردیم….الانم که شش ماهه برگشتم اون نتونسته به خاطر کاراش برگرده الان برگشته…خوب؟ نظرت چیه؟

ــ هه…خوب فکر همه جاشو کردی ولی بعدش چی؟ آخرش که چی؟ میخوای بگی نامزد عاشقت غیب شد؟ دوباره برگشت آمریکا؟

ــ بعدش رو بعدا فکر میکنم…الان مهم عروسی دو هفته دیگه هست در ضمن مهرداد و رستا قراره سه ماه بعد عروسیشون برن استرالیا…مهم اینه این سه ماه رو اونطوری که میخوام رد کنم بعدش برام مهم نیست…فقط میخوام تا وقتی مهرداد اینجاست بسوزونمش…

ــ کی گفته میخوان برن استرالیا؟

ــ فکر کردی کی؟ خب معلومه نسترن دیگه…دیشب همچین با فیس و افاده این کارت رو بهم داد و گفت میخوان یه عروسی مفصل بگیرن بعدم کاراشون رو بکنن با ویزا رستا برن استرالیا

ــ هه…مهرداد یه آدم فرصت طلبه…رستا فقط براش وسیله هست مثل تو که بودی….!!!!

ــ بس کن شیما نمیخوام درموردش حرف بزنم الان فقط تمرکز من روی هدف خودمه…

ــ همچین میگی هدف کسی ندونه فکر میکنه میخوای چیکار کنی!! حالا این نامزد قلابی رو از کجا میخوای پیدا کنی؟؟؟

ــ اونو هم یه کاریش میکنم

یه نگاهی به ساعت میندازم…سه نصف شبه…چشمام رو میمالم رو به شیما میگم:

_تو مگه صبح کلاس نداری…دیگه بخوابیم که چشام داره بدجور میسوزه

شیما که گویا با آوردن اسم خواب تازه یادش میوفته که خوابش میاد خمیازه ی بلند بالایی میکشه:

_آره بدجوری خواب زده به سرم… بخوابیم فردا بازم درموردش حرف میزنیم…شبت به خیر

خیلی زود نفس های شیما منظم میشه که نشون از به خواب رفتنشه…

اما من مثل تمام این دو سال خواب از چشم هام فراری شده…

مغزم پر بود از فکرهای مزاحم که اجازه خواب بهم نمیدادن…

دوباره و دوباره فکر کردم به تمام حماقت هایی که تو شش سال زندگیم کرده بودم…

تمام عذاب هایی که تو این دو سال کشیده بودم…

نمیدونم خدا داره تاوان کدامین گناه رو
از من میگیره….

نمیدونم یه روزی میرسه که منم روی خشبختی رو ببینم…

عقربه ها به طرف جلو حرکت میکردن اما  افکار من تو گذشته گیر کرده بود…

به این بی خوابی ها عادت کرده بودم گویا بی خوابی جزئی از وجودمه…

سرم رو به طرف پنجره‌ی اتاق برمیگردونم…

گرگ و میش هوا خبر از آمدن روزی دیگر هست…

سوزش چشمهام نمیدونم از زور بی خوابیه یا گریه‌هایی که همدم همیشگیمه ولی سوزش دلم بیشتر اذیتم میکنه…

دم دمای صبح بود که بالاخره خستگی جسم و روحم به افکار مزاحمم غلبه میکنه و چشمهام سنگین میشه.

اینم یه پارت طولانی
فصل اول تموم شد

راستی این داستانی که نوشتم الهام گرفته از زندگی یکی از دوستان هست که برخی قسمت هاش عیناً اتفاق افتاده و من برای جذاب تر کردنش و به حالت رمان درآوردنش بهش شاخ و برگ دادم….

خیلی خوشحال میشم نظراتتون رو بهم بگید و بهم انرژی بدید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ماهگل دخت

حمایت شما برای دختری که تازه شروع کرده باعث دلگرمیه...دریغ نکنید❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
6 ماه قبل

عالی بود🤗❤️‍🔥

مائده بالانی
6 ماه قبل

ستی جون هستی منم پارت بدم ؟
یا بزارم فردا

لیلا ✍️
6 ماه قبل

عزیزم برای حمایت بهتره از رمان‌های بقیه هم حمایت متقابل انجام بدی، من از رمانت خوشم اومده قلمت واقعاً قشنگ و روونه

لیلا ✍️
پاسخ به  ماهگل دخت
6 ماه قبل

نازی‌ کجاست😔 نگرانشم😥

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

امروز کلا هیچ کس نیست
حتی رمانی هم نیست 🤦🏻‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  ماهگل دخت
6 ماه قبل

اشتباه رو پیام تو ریپلای زدم🤦‍♀️
اولش شاید برات گنگ باشه ولی ساده‌ست کافیه رو رمان‌های بقیه کلیک کنی از داستانی خوشت اومد با یه کامنت خوشحالش کن

Newshaaa ♡
پاسخ به  ماهگل دخت
6 ماه قبل

سلام نویسنده عزیز کامنتتون رو دیدم گفتم یه توضیح مختصری بدم😅
یه مقداری که بیاین پایین زیر قسمت جستجو در سایت سه تا آیتم تازه،پرخواننده و نظرها هست برای اینکه بتونید جدید ترین کامنت ها رو ببینید(مربوط به هر پستی که باشه)روی نظرها کلیک کنید😊

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

اگه هم منظورتون پیام های پرایوت چت هستش یه گزینه ستینگ سمت چپ صفحه هست سه تا خطه روی اون کلیک کنید برید تو قسمت حساب کاربری اونجا می تونید از چت استفاده کنید

لیلا ✍️
پاسخ به  ماهگل دخت
6 ماه قبل

منظورت کامنته؟ خب زیر هر رمانی معلومه

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x