رمان هزار و سی و شش روز

رمان هزار و سی و شش روز پارت چهارم

4.2
(5)

_سلام خوبین
ماهور و متین چندین سال بود باهمدیگه بودن و ارام و ارسلان نامزد بودن
انگار فقد من بودم توی اون جمع که تنها بودم
همشون بهم سلام دادن و احوالپرسی کردیم
گارسون اومد که سفارشات رو بگیره که متین گفت:
_بچها من دوستمم دعوتش کردم اگر میشه بزارین وقتی اومد باهم سفارش بدیم
هممون موافقت کردیم و بقیه مشغول صحبت با جفتشون بودن و من نگاهم میخ اون دو نفری که جای منو تورو پر کرده بودن
بهشون حسودیم شد و گفتم کاش بودی
تموم اون مدت فکر میکردم اگر بودی اینجا چقدر باهم خوش میگذروندیم، اگر بودی برام کیک کاراملی سفارش میدادی، اگر بودی بغلم میکردی
این افکار تیغ روی قلب و ذهنم میکشید
_ماهین ماهین
_بله
_کجایی هی صدات میزنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Eda

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
5 ماه قبل

خواهری نیازی نیست هر بار عکس بفرستی همون یه بار کفایت میکنه💖

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
5 ماه قبل

لیلا ی رمان با قلم قوی معرفی کن
مثل عابر بی سایه
ی رمان ازدواج اجباری
هر چیزی که با این موضوع خوندی

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
5 ماه قبل

من عابر بی سایه رو نخوندم ولی موضوع اجباری همخونه‌ای: اعدام یا انتقام_نوشناز_تب داغ هوس

دیگه زیاد تو خاطرم نیست😅 اینا هم قدیمین چون جدیداً بیشتر از همدیگه کپی میکنند

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
5 ماه قبل

ممنون لیلا جان🌷

Mahdis Hasani
5 ماه قبل

مزسیییی

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x