رمان فرفری

رمان فرفری پارت45

4.7
(84)

رفتم به ادرس ولی مادرش با حالی خراب درو باز کرد وگفت محمد دو روزه خونه نیومده

گفته حالش خوبه ولی یه مدت نمیتونه خونه بیاد

دست از پا دراز تر برگشتم خونه رسیدم دیدم یه ماشین دم دره دقت کردم دیدم مال زیبا هست

پوف اینو کجای دلم بزارم

رفتم خونه دیدم زیبا ومادر نشستن تو پذیرایی مادر خیلی گرفته بود ولی زیبا زیادی سرحال وخوشحال بود

سلام

_سلام پسرم خوش اومدی از فرشته خبری نشد

_نه مادر انگار برای مادربزرگش مشکلی پیش اومده رفته شهرستان اونجا آنتن نیست

نمیدونم چیشد نگفتم به مادر قضیه چیه شاید چون باور ندارم این نامه رو

_پس رفته روستا خوبه خیلی نگرانش بودم اینجوری خیالم راحت شد

تمام مدت حرف زدن ما زیبا رو زیر نظر داشتم نمیدونم چرا انقدر خوشحال بود ولی تا گفتم فرشته رفته روستا قیافش یه جوری شد چیزی بین نفرت وحرص

زیاد اهمیتی ندادم الان فقط دلم میخواد دوباره فرشته رو اینجا تو خونم ببینمش

بااجازه گفتم رفتم تو اتاق یکم استراحت کنم

تا بعد از ظهر دوباره پیگیر بشم

دراز کشیده بودم نمیدونم کی خوابم برد بیدار که شدم چشمم به ساعت خورد فهمیدم ساعت ۳هست زیاد خوابیدم

حس کردم چیزی رو شکمم هست نگاه که کردم دیدم دست هستش سریع به سمت چپم نگاه کردم دیدم زیبا کنارم خوابه دستشم رو شکمم گذاشته

خیلی عصبی شدم دستش رو پرت کردم از تخت پایین اومدم

بخاطر تکون محکمی بهش وارد شد از خواب پرید نشست رو تخت با گیجی نگام کرد

_چیشده عزیزم

_تو به چه حقی اومدی تو تخت من

_منظورت چیه من نامزدت هستم چرا اینجوری میکنی

_مزخرف نگو نامزدیم درست ولی رسمی نشده هرچیه نامحرمی بعد هم اجازه نداشتی بیای تو تختم

_باشه عصبی نشو اومدم دیدم خوبی فقط دراز کشیدم نگاهت کنم نمیدونم چطور خوابم برد ببخشید

_بلندشو برو بیرون میخوام دوش بگیرم

تمام مدت فقط اخم وحشتناک داشتم ولی این دختر انگار نه انگار

_باشه بعد بیا بریم بیرون یکم خرید دارم

_کار دارم باید برم جایی

_لطفا بیا مادرت گفت آخر هفته میایید خونمون منم یکم خرید دارم برای شب خواستگاری دوست دارم تو هم نظر بدی

وای الان وقتش نبود مادر چرا اینکارو کرد

کاش فرشته نمیرفت میخواستم به مادر بگم دوستش دارم الان دیگه چطور بگم این ازدواج رو بهم بزنه

_باشه برو بیرون میام

فرشته

ازدیروز همینجوری افتادم رو تخت تو اتاق کسی نیومده اینجا

ساعت ها تنها بودم بدون غذا نمیدونم کی منو دزدیده

بلند شدم رفتم سمت در چند بار محکم کوبیدم رو در داد زدم

_آهای کسی نیست کمک کمک یکی بیاد درو باز کنه کسی نیست

هیچ جوابی نیومد

ناامید برگشتم نشستم رو تخت یکم به اطراف نگاه کردم که چشمم افتاد به پنجره رفتم سمتش دیدم یکم قفلش گیر داره فکر کنم زور بزنم باز بشه

داشتم با قفل وَر میرفتم که صدای پا شنیدم سریع رفتم نشستم رو تخت تا نفهمه دنبال فرار هستم

صدا نزدیک شد وبعد در باز شد

_به به بیدارشدی

چی این اینکه صدای محمدِ

سریع برگشتم سمت در خدای من خودشه

یعنی محمد منو دزدیده چرا دست از سرم برنمیداره

_تو به چه حقی منو دزدیدی کثافت

_هی خوشگله درست حرف بزن اره دزدیدم تا تو رو مال خودم کنم

_زر نزن منو ببر خونه الان خوانوادم نگرانن شاید پلیس هم دنبالت باشه

_هه نگران نه نترس خیالت راحت اصلا کسی دنبالت نمیگرده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 84

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

زیبا بود
خسته نباشی

Nushin
Nushin
8 ماه قبل

خدا قوت فاطمه جان😍🥰

Fateme
پاسخ به  Nushin
8 ماه قبل

ولی اسمش فرشته اس🥲😂💔

saeid ..
8 ماه قبل

ستیییی بیا تایید کن 😂🥺

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x