ماه: آذر 1402
-
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت سی و هشتم
مهسا وحشت زده به دستش چنگ زد و گفت: – نمیخواستم اینطوری بشه… فکر نمیکردم لو بریم. بامداد دوباره سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط
رمان سقوط پارت سی
با صدای زنگ در شیر آب رو بست و سراسیمه از آشپزخونه خارج شد، زن همسایه بود. «معصومه خانم»…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۴
بلاخره آتش بس اعلام شد و آرامش به خانه برگشت سفره را پهن کردند و چیدند آنقدر مادر غذا و…آماده…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز
رمان هزار و سی و شش روز پارت 15
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت پونزدهم🌒 موهامو خشک کردم و بالا بستمشون و به قول دوستم دوتا سوسکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان تقاص
رمان تقاص پارت سیزده
(میثم) _داره بازیمون میده…حواستو جمع کن منم چند نفرو میفرستم حواسشون به خانومت باشه…اینطور که معلومه طرف کنار گوشته و…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۱۶
صبح با صدای سیاوش از خواب بلند شدم من به اون نگاه می کردم اون به من ! _ خب…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی فصل دوم
رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت ۹
# پارت ۹ ( کارن) پشت میزم نشسته بودم و نگاهم معطوف به همگی افراد حاضر در اتاقم بود. _…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط
رمان سقوط پارت بیست و نه
خیلی زودتر از چیزی که انتظارش رو داشت سال جدید شروع شد. تو این یک سال زندگیش رو مرور…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت سی و هفتم
آرکا را روی صندلی انداختند که با آرامش کمر صاف کرد و با همان دستهایی که از مچ طنابپیچ شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۱۳
مادر از زمان آمدنشان علاوه بر قیمه ای که درست کرده بود زنگ زد از رستوران کباب و جوجه بیاورند…
بیشتر بخوانید »