رمان شانس زنده ماندن
-
رمان شانس زنده ماندن پارت 4
_احسان این خونمونه؟اشتباه نمیکنی؟ خونه ی روبه روم اصلا جالب نبود.یه خونه ی حیاط دار با در های خاک گرفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان شانس زنده ماندن پارت 3
_خب بشین نیم ساعت بخواب .بعد رانندگی کن حالا ساعت ۷ بشه ۹ چه فرقی میکنه؟اصلا ساعت ۱۲ شب برسیم.چه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شانس زنده ماندن پارت 2
سوار پراید احسان شدم و گفتم: _ببخشید،علاف شدی بابام چند بسته تنقلات داد گفت بخورید ضعف نکنید. _اشکالی نداره عزیزم…
بیشتر بخوانید » -
رمان شانس زنده ماندن پارت ۱
_دخترم کیفت و فراموش کردی! _اومدم مامان به احسان اشاره کردم و گفتم: _مامانم گفته کیفم جا مونده من برم…
بیشتر بخوانید »