رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۹

4.3
(64)

سرش پایین بود و حرفی نمیزد…چی داشت بگوید؟

مادر مهیار از انباری بیرون رفت و در را بست

_همین جا بخوابه، نیارش تو خونه که خورشید ببینتش…حوصله ی غر زدن و تیکه انداختن هاشو ندارم

_اخه اینجا چطوری بمونه؟!

_من چمیدونم…خودت یه کاری بکن ولی نیارتش تو خونه

این را گفت و رفت
حالا او مانده بود با دختری که نمیدانست باید چیکارش کند!
کلافه پوف کشید و روی تخت سنتی توی حیاط نشست…

از خدا شاکی بود!
چرا نزاشت او به خاسته اش برسد؟
چرا نزاشت او به دختری که ارزویش بود برسد؟
چرا این کار را با او کرد؟
گناه او چه بود که برادر بزرگتر شده بود؟

نفس عمیقی کشید…
کاش میتوانست یک راهی پیدا کند تا به دخترک غذا دهد، وگرنه تا صبح…معلوم نیست زنده میماند یا نه!

البته که اگر بمیرد برای کسی اهمیت ندارد!!!

خورشید که دلش خنک میشود
برای پدر و مادر خودش هم که مهم نبود
برای خانواده مائده هم انگار فرقی نمیکرد، دخترشان زنده اس یا مرده!
اگر مهم بود، هیچ وقت اینقدر راحت دخترش را نمیداد!!
او هیچ تقاضایی نکرد…هیچ اعتراضی نداشتن….
خیلی راحت دخترشان را به عنوان عروس خونبس دادند!

برای خودش هم…

نه، برای مهیار هم بود نبود مائده مهم نبود!

بود؟؟؟
نه امکان ندارد
او عاشق الهه بود و هست

نفسش را غمگین بیرون داد… مائده را دوست نداشت، ولی از او متنفر هم نبود!
شاید نگاه هایش به او سرد باشد
شاد رفتار و احساس هایش به او سرد باشد
ولی از مائده منتفر نبود!
چون خودش هم میدانست، مائده هم مثل خودش یک قربانی است!

بدن بی جانش را کشوند سمت انباری، مائده گوشه ای در خود جمع شده بود…کاملا مشخص بود که گرسنه اس، ولی مقاومت میکند!

ارام ارام قدم هایش را سمت اشپزخانه میگذاشت، ای مائده تو چقدر بدشانسی دختر!
همین امشب خورشید باید توی هال بخوابد؟؟
غذا را کشید و با یک لیوان اب به سمت در رفت

ارام در را بست و به سمت در انباری رفت…
در را باز کرد و نگاهش را داد به مائده

مائده تا چشمش به غذا افتاد، برقی در چشمانش یافت میشد

_بالاخره برات غذا اوردم

غذا را جلوی مائده گذاشت ولی مائده چشمش به مهیار بود

_بخور دیگه چرا منو نگاه میکنی!

_خودت خوردی؟

به افکار مائده پوزخند زد…
عجیب بود، او نگران گرسنه گی مائده بود ولی مائده نگران گرسنه گی مهیار!

_اره بخور من خوردم

مائده غذا را با لذت تمام خورد

چشمش را داده بود به دختری که با لذت غذا میخورد…

_چنپ روزه نخوردی غذا؟!

_چی؟؟

_میگم چند روزه غذا نخوردی که اینجوری داری میخوری؟؟؟

_از صبح هیچی نخوردم، ببخشید

جوابی نداد

مائده نصف غذایش را خورده بود، یک سوم غذایش…

_ممنون، من سیر شدم

_هیچی نخوردی که!

_نه، خوردم

شانه ای بالا انداخت و سینی را بلند کرد و ارام ارام گذاشت در اشپزخانه، خواست در را باز کند که…
دیگر کاری با مائده ندارد! برای چه در انباری برود؟!

به سمت اتاق خودش و برادرش قدم برداشت و کنار محمد علی دراز کشید و خوابید

(نظرتو درمورد مهیار بنویس🥲😁)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سفیر امور خارجه ی جهنم
10 ماه قبل

از مهیار خوشم نمیاد😂

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

شرمنده😅
ولی خب من اینجوریم که از یکی تو یه پارت خوشم میاد تو مثلا دو پارت بعدش خوشم نمیاد😂

Setareh
Setareh
پاسخ به  سفیر امور خارجه ی جهنم
10 ماه قبل

مهیار که خوبه

Setareh
Setareh
10 ماه قبل

مهیار خیلی خوبو مهربونه

دختر کوچیکه ی لوسیفر
دختر کوچیکه ی لوسیفر
9 ماه قبل

این دختره که مهیار عاشقش بوده ، اصلا حس خوبی بهش ندارم

Setareh
Setareh
پاسخ به  دختر کوچیکه ی لوسیفر
9 ماه قبل

اره منم الهه بود

sety ღ
9 ماه قبل

من رو مهیار کراش زدم با احترام به زن عموی سحر🤣🤣🤦‍♀️

دختر کوچیکه ی لوسیفر
دختر کوچیکه ی لوسیفر
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

تو هر رمان یه کراش داریا😂

sety ღ
پاسخ به  دختر کوچیکه ی لوسیفر
9 ماه قبل

نه تو همه شون نه😁😂
تو اون یکی رومان سحر رو کسی کراش نیستم😁

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

خداروشکررررر واقعا🤣

دختر کوچیکه ی لوسیفر
دختر کوچیکه ی لوسیفر
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

خب خدارو شکر

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

عزیزم تو همزمان رو چند نفر کراش میزنی هوم؟؟

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

لیلا من یه لیست بلند بالا از کراشام دارم 😂 🤦‍♀️
هر هفته یکیشون بولد میشه خیلی 😁 🤣
هفته پیش مهران بود این هفته هنوز مشخص نیست 🤣 🤦‍♀️

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط sety ღ
لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

همش فکر میکردم من خیلی کراش میزنم الان که میبینم با وجود تو لیست من اصلا به چشم نمیاد🤣

Kim Liyana
9 ماه قبل

من چرا باید رو بابات کراش بزنم اخه وای الان مامانت نفلم میکنه 😌😂

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط Kim Liyana
ساناز
9 ماه قبل

چ روزایی پارت میزارین ، خیلی وقته پارت جدید نذاشتید 😕

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x