رمان تقاص

رمان تقاص پارت دو

4.5
(49)

پارت دو
چشم هایم را که باز می‌کنم نور آفتاب مستقیم در چشمانم می‌تابد.

دست هایم را مانع تابش آن میکنم و تازه متوجه موقعیتم میشوم.

از جای بلند میشوم و دور اطراف را می‌بینم.
در کنار جاده ای هستم و پشت سرم درختان زیادی جای گرفته اند.

سرم کمی گیج می‌رود با صدایی گرفته رها را صدا میزنم:رها.

اطراف را نگاه می‌کنم اما نه رها را می‌بینم نه ماشین را.
بلند تر داد میزنم:رها…

ضربان قلبم بالا می‌رود و کم کم ترس و نگرانی وجودم را در بر می‌گیرد.شروع به دویدن به دور اطراف میکنم:رها.

..
دیشب را به یاد می اورم.ماشین پنچر شده،آن دو مرد،سرگیجه ام و حالا می‌فهمم که چه بلایی بر سرم آمده.
اشک هایم درحال ریختن است:رها جان…رها…رها کجایی

وقتی که از پیدا کردنش نا امید میشوم دستانم را برای ماشین ها نگه میدارم.در اتوبان کسی نگه نمی‌دارد اما انگار پیرمردی دلش به حال دخترک کنار جاده می‌سوزد که نگه می‌دارد و مرا به نزدیک ترین اداره ی آگاهی میرساند.

……
_هی دختر جرمت چیه؟
با صدای یکی از آن زنان دست از فکر کردن برمیدارم و نگاه خیسم را به آنان میدوزم.

زن دیگر میگوید:چشماشو ببین…به این دختر میخوره جرم داشته باشه؟احتمالا با دوست پسرش گرفتنش

و هر دو بلند می‌خندند.
_آخی از خونه فرار کردی؟ددی برات ماشین مورد علاقه ات رو نخریده؟

نگاه سردی به هردو می اندازم و اهمیت به حرف هایشان نمی‌دهم.

صدای باز شدن در می اید:تیموری.
با شنیدن نام خانوادگی ام سر بالا می اورم:بیا بیرون
_ازادم؟
_نه میبرمت اتاق بازجویی.
……
روبه روی سرهنگ نشسته ام.چشمم با اتیکت روی لباسش میخورد:سرهنگ علی حسینی.

دوربین کوچک روی میز را روشن می‌کند و میگوید:خب تعریف کن.

_من یک بار برای همکارتون هم تعریف کردم.من اگه مجرم بودم که خودم نمی اومدم اینجا.

_اصلا من گفتم تو مجرمی؟به عنوان دوست رها میخوام ازت سوال بپرسم تا زودتر پیداش کنیم کمک میکنی؟

با شنیدن نام رها میگویم:حتما کمک میکنم…رها بهترین دوست منه

_پس شروع کن
شروع به تعریف کردن میکنم من میگویم و او سوال میپرسد و در نهایت میگوید:تو کدوم اتوبان نگه داشتید؟

_لاهیجان بودیم ۲۰ کیلومتری لنگرود.

سر تکان می‌دهد و از جای بلند می‌شود رو با سرباز میگوید:خانم سهرابی ایشون با من میان کار من تموم شد خبرتون میکنم

سهرابی احترام نظامی می‌گذارد و خارج می‌شود.
_من کی آزاد میشم؟

_هر وقت بابای رها شکایتشو پس گرفت

_من هیچ کاری نکردم…منو رها با هم دوستیم…خاله رویا منو میشناسه

_روی بدنت رد چنگ زدن بوده…همه چی بر علیه توعه
مگه اینکه خلافش ثابت شه که داریم میریم چک کنیم.

سر تکان میدهم و با هم از اتاق خارج می‌شویم
.
به سمت راهرویی که قبل از بازداشتگاه رفتنم در آن بودیم می‌رویم.سرهنگ در شیشه ای اتاقی را باز می‌کند و من را به داخل راهنمایی می‌کند با وارد شدنم خاله رویا و میثم را میبینم

چیزی نمی‌گویم و فقط به دیوار تکیه میدهم.

قبل از شروع بگم
لطفا حمایت و حتی یه کامنت رو دریغ نکنید چون رمان دو فصله و طولانیه و خیلی صبر می‌طلبه حمایت هایتان انرژی میده
در حد توان سعی می‌کنم روزانه پارت گذاری داشته باشم اما چون رمان درحال نوشتنه و از قبل حاضر نبوده قول نمیدم تا بد قول نشم
شماهم مثل رمان بخاطر تو مهربون باشید و حمایت کنید و خواننده ی خاموش نباشید
نمیدونید هر کامنت حتی منفی چقدر حس خوبی میده از اینکه براتون مهم بوده و خوندید
باتشکر نویسنده فاطمه برزه کار

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 49

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
5 ماه قبل

چی بگم از قلم خوبت.
منتظرم ادامه اش رو بخونم.
و اینکه رمان های در حال تایپ واقعا دشواری خاص خودش رو داره اما تو از پسش برمیایی پس پر قدرت ادامه بده.❤️

سعید
سعید
5 ماه قبل

خیلی زیبا بود فاطمه جان
هیجانی هستش و واقعا دلم می‌خواد ببینم در ادامه چی میشه
اینکه چه اتفاقی افتاده و..
کاش نمی‌رفت خودش اداره پلیس🥺

خسته نباشی

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط سعید
نسرین احمدی
نسرین احمدی
5 ماه قبل

فاطمه عزیزم عالی بود و چرا اینقدر کم قلمت عالیه موفق باشی نویسنده عزیز ❤️

لیلا ✍️
5 ماه قبل

روند رمان تا اینجا خوب و مهیج بوده قلمتم که واقعا قشنگه احسنت به تلاش و انگیزه‌ات👌🏻
👏🏻 اینا لاهیجان چه غلطی میکردن؟😂 فکر کنم من به رها نزدیکترم میتونم پیداش کنم

نادیا مولائی
نادیا مولائی
5 ماه قبل

قشنگ بود فاطمه مشتاقم بیشتر بخونم

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x