رمان مروارید فیروزه ای

مروارید فیروزه‌ای پارت ۹

3.9
(8)

« مروارید فیـروزه‌اے »
#پارت_نهم

بالآخره توان در پاهایم آمد و به سمت اتاقم رفتم ، نمی‌دانستم چه کنم!

به مهراد بگویم یا نه! از رفتار و حرف های آن روزم به سهیلا گمان نکنم جوابم را دهد و روی خوش نشانم دهد!

دل را به دریا زدم و موبایلم را در دست گرفتم! آنقدر استرس و ترس داشتم که با عجله همه چیز را تعریف کردم …

مثل همیشه با خنده و حرف های احساسی اش حالم را خوب کرد و آرامش را به قلبم رساند! اینکه با پدرم صحبت میکند و محترمانه مرا خواستگاری میکند آرام شدم!

امیدوار بودم به آینده!
به آینده‌ای پر از اتفاقات خوب!

* * * * *

با صداهایی که بیشتر شبیه به دعوا بود پلک‌ های سنگینم را به سختی باز کردم ، نگاهی به ساعت کردم که ۹ صبح را نشان میداد!

چند روزی از آن اتفاق می‌گذشت و پدر هنوز با مهراد تماس نگرفته بود!

کش و قوسی به تنم دادم که پرستو هراسان در را باز کرد و وارد شد!

نیم خیز شدم و با نگرانی چشم دوختم:
چیزی شده؟ این سر و صداها چیه؟

نزدیک آمد و پر استرس گفت: مهراد!

سریع از تخت پایین آمدم و نگران گفتم:
مهراد چی؟ چی شده؟ حرف بزن پرستو!

– مهراد ! اینجاس! داره با بابا دعوا می‌کنه!

با تمام شدن حرفش استرس در دلم طوفان به پا کرد! هرچند غیر ممکن بود و باورش برایم سخت بود!

مانتویی پوشیدم و شالی آزادانه روی سرم انداختم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zahra

هرچیـز که در جستن آنی، آنـی!
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x