رمان فرفری

رمان فرفری پارت17

4.6
(18)

گوشیمو برداشتم زنگ زدم سادات خانم بعد از چندتا بوق جواب داد

الو

اِ چرا صداش مردونه شده نکنه اشتباه گرفتم

نگاه کردم گوشیم نه درسته گذاشتم گوشم

_سلام من با سادات خانم کار داشتم

_سلام خانم رضایی منم آرشاویر مادر مریض شدن نمیتونن جواب بدن شما کی میای یکم سوپ درست کنی براش؟

_راستش زنگ زده بودم مرخصی بگیرم ولی حالا که خانم خوب نیستن میام خدابهشون سلامتی بده

_ممنون پس منتظریم

_چشم الان راه میفتم

عیب نداره دیگه مجبورم برم لباس پوشیدم

آماده شدم زدم بیرون

از مغازه یه ماسک خریدم زدم صورتم که زیاد معلوم نشه

خوشم نمیاد مردم با دلسوزی نگام کنن

سوارمترو شدم رفتم که برم خونه سادات خانم

یه نیم ساعتی تو راه بودم یه مقدار هم پیاده رفتم تا رسیدم

کلید داشتم ولی چون آقا خونس زنگ زدم

نمیخوام دوباره با یه وجب حوله ببینم میترسم شیطون گولم بزنه و….😜😜

خخخ شوخی کردم من دختر خوبیم

در بی حرفی باز شد رفتم داخل

کاش حداقل یه دوچرخه بود از اینجا تا دم خونه میرفتم

شروع کردم با سرعت بالا راه رفتن تا زود برسم

در زدم بعد رفتم داخل بلند سلام کردم

یه دفعه آقا با پیشبند آشپزخونه پرید جلوم

منو میگی از ترس یه متر پریدم بالا

ای خدا این چیه قلبم افتاد تو پاچم دست گذاشت رو دماغش گفت

_سیس چته آروم مادر تازه خوابیده

همون جور که دستم رو قلبم بود سرمو تکون دادم

بعد یه دفعه نگاهم بهش افتاد خخخخ

خدایا چقدر باحال شده با پیشبند

به سختی جلوی خنده ام رو گرفتم با یه لبخند گنده نگاش کردم

البته خداروشکر ماسک دارم نمیبینه دارم میخندم

دوباره آروم سلام دادم وراه افتادم سمت آشپزخونه ببینم چیکار میکرد اونجا

خدا نسیب هیچکس نکنه

زده آشپزخونه رو با خاک یکسان کرده به معنای واقعی ترکونده

همه جا کثیف وبهم ریخته بود با دهن باز😲 برگشتم سمتش

دیدم با یه قیافه خر شرک نگاهم میکنه

منم که دلسوز اصلا قیافشو دیدم اشکم دراومد

الکی مثلا

وگرنه دلم میخواست به قول ترک ها (نکوارشو بیارم جلو چشمش)یعنی جوری بزنم آبا اجدادشو یه دور زیارت کنه

شالم رو پیچیدم دور گردنم

آستینام هم دادم بالا شروع به تمیز کاری کردم

کارم که تموم شدم البته با درد کمرو خستگی

رفتم سراغ گذاشتن سوپ

اول پیاز خوردکردم گذاشتم سرخ بشه

زیرشو کم کردم رفتم سراغ عدس چون تمیز بود شستم گذاشتم کنار یکم بال وگردن مرغ هم در آوردم از فریزر

گذاشتم یخش باز بشه هویج خورد کردم

پیاز که سرخ شد بال وگردن وهویج رو اضافه کردم

یکم ادویه زدم آب اضافه کردم یکم که قل قل کرد زیرش رو کم کردم درشو گذاشتم

یکم نشستم نفس بگیر چون گرمم بود ماسک رو برداشتم هواسم به کبودی صورتم نبود

بلند شدم یه چایی بریزم که صدای آقارو از پشتم شنیدم

_بی زحمت یکی هم برای من بریز

_چشم

دوتا چایی ریختم برگشتم گذاشتم رو میز

خواستم بشینم که دیدم آقا با چشمای درشت شده با تعجب😳 نگام میکنه

یه لحظه به خودم شک کردم نکنه مشکلی هست

یه نگاه کلی به خودم کردم دیدم همه چیز اوکی هست نشستم پرسیدم

_چیشده از چی تعجب کردین؟

دیدم اخم هاش بدجور تو هم شد بلندشد اومد نزدیک من

دست انداخت زیر چونم صورتمو نگاه کرد بعد پرسید

_کی زده صورتت ؟

_خجالت کشیدم سرمو کشیدم عقب نگاه ازش گرفتم دادم به چایی روی میز

گفتم

_افتادم چیزی نیست

_دروغ نگو جای انگشت رو صورتت مونده

_چیز مهمی نیست

_نمیخوای بگی عیب نداره فقط میخواستم کمک کنم

_ممنون مشکلی نیست خودم حلش میکنم

_اوکی

بعد با اخم رو گرفت گفت

_امروز عصر مهمون دارم چندتا از یکی از دوستام وکارمندم میان برای کاری لطفا اگه میتونی یکم عصرونه آماده کن کیک واینا

_بله میتونم چشم

_مچکرم

بعد رفت اتاقش منم ظرفای کثیف رو شستم

به سوپ سر زدم از یخچال یکم کیک بود برداشتم با چایی خوردم

چون صبحانه نخورده بودم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

خیلی خوب بود🥰

Fereshteh Gh
Fereshteh
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

مرسی گلم

HSe
HSe
9 ماه قبل

عالییی بوددد…
تروخدا روزی دوتا پارت بدههه 😍

دوستدار صداقت
دوستدار صداقت
9 ماه قبل

عالی ممنون از رمان خوبت عزیزم،فقط میشه زودبزودوزیادپارت بزاری خوشجلیه

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x