رمان تو برای او

رمان تو برای او پارت ۷

4.8
(332)

رستا سرش را به معنی تایید حرفش بالا و پایین میکند

ارسلان همانطور که دور می‌شود میگوید:فردا میریم به خونه ای که گفتی سر بزنیم ببینیم چطوریاس راپونزل

راپونزل گفتنش را دوست داشت بخاطر بلندی موهایش اینگونه صدایش می‌کرد و وقتی موهایش را باز میکرد
تمام جان رستا گوش میشد تا بشنود راپونزل گفتن های ارسلان را

….

فردا خیلی زود می‌رسد.آنقدر زود که الان رستا و ارسلان هر دو مقابل در خانه ی ممد رادیو رفیق شیش ارسلان ایستادند و منتظرند سوئیچ پرایدش را بیاورد

درب باز می‌شود و ممد درحالی که پاشنه ی پاهایش از کفش بیرون زده به سمتشان می آید:ارسی داداش باغِشلا(ببخشید)دیر شد بیا اینم سوئیچ باکشم پر پره.برید خدا به همراتون

راهشان آنقدر دور هست که حتی بخواهد پشتشان آب بریزد معقول است.به قولی آنها آنقدر جنوب تهران بودند به کاشان نزدیک تر بودند تا الهیه

سوار پراید می‌شود و اهمیتی به تیکه و تعارف پاره کردن های ممد و ارسلان نمی‌دهد

چند دقیقه بعد ارسلان نیز سوار می‌شود:هوف چقد حرف میزنه این ممد.

درحالی که حواسش به بیرون است میگوید:الکی نیست که بهش میگن ممد رادیو.بس که مثل این رادیو هی زر میزنه هی زر میزنه

ارسلان حرفش را با خنده تایید می‌کند:ولی عجیب با مرام این داوشمون.آدرسو بگو راپونزل که بریم.

رستا آدرس را میگوید اما آنها که بلد نیستند ارسلان گوشی اش را درمی آورد و میگوید:نگونگو که من این جور جاها رو بلد نیستم ایست کن الان این خانوم وِیز به ما میگه کُج بریم

هر چقدر که نزدیک تر می‌شوند ارسلان متعجب تر می‌شود و با جمله ی :پشمام تعجبش را نشان می‌دهد

وقتی به سر خیابان می‌رسند دیگر پشمی برای ارسلان نمانده.برج های بلند و زیبا.خانه که نه قصر هایی بزرگ.اینجا را حتی در رویا هایشان نمی‌دیدند.اصلا رویا های آن ها نهایت خانه ی های اسلامشهر و شهریار باشد.رویای ارسلان و رستا را چه به الهیه

_بیا پیاده بریم با پراید خیلی ضایع است

صدای رستا بود که ارسلان را به خودش آورد بدون نگاه گرفتن از برج ها سر تکان می‌دهد

رو به روی خانه ای که رستا نشان می‌دهد می ایستند.خانه ای ویلایی و حیاط دار؟!ابدا نمی‌توانست در این دو جمله توصیفش کند.قصری باغدار شاید مناسب بود شاید هم کوچک و ناچیز هر چه بود خیلی بزرگ بود.آن طرف درب انگار بهشت بود.

_ای..اینه رستا؟

رستا با لبخند نگاهش می‌کند و میگوید:خودِ خود ناکِسشه.میبینی ارسلان.میبینی چقدر بزرگه
خونه ی ما…خونه ی ما حتی از دستشویی اینجا کوچیکتره

نفس عمیق و صدا داری می‌کشد و میگوید:اینجا حتی هواشم بهتره.به آسمان نگاه می‌کند و میگوید:انگار خدای اینا با ما فرق داره ارس.خدا خوبه مال ایناست.اینا اگه اون دنیا به کامشون نباشه باکیشون نی..چون این دنیا عشق و حالشونو کردن
ولی ما چی..از جهنم بریم تو جهنم..
ژِن برتر که میگن‌ اینان دیگه

ارسلان به خانه می‌نگرد و به رستا گوش می‌دهد
رستا دستش را می‌گیرد و به سمت پیاده روی آنطرف خیابان می‌روند و می‌نشینند.

_پسرای اینجا..حتی اگه زشت باشن باز دخترا براشون سر و دست میشکونن چون پول دارن..

.همزمان دختری با ماشینی که رستا اسمش را نمی‌داند از پارکینگ خانه ای خارج می‌شود و همین باعث بغض دار شدن صدای رستا میشود:من چیم از این دختره کمتره؟اینا اراده کنن ددی براشون خونه میخره تو فلان شهر از فلان کشور…اونوقت مدرسه میخواست منو بورسیه کنه مدارس تهران دایی مجید نذاشت..میدونی چرا؟..می‌گفت پول نداریم خرج تو و مدرسه ات کنیم…ارس اگه میزاشتن من کنکور بدم الان تو بهترین دانشگاه این مملکت بودم..تو …تو با این چهره ات میتونستی مدل بشی..ولی ما حتی پول نداریم برا تو یه دست کت شلوار بخریم که بری تست بدی….این یعنی تَهش..اینی که ما بهش میگیم زندگی رو به مغز ایناهم خطور نمیکنه…اینا حتی نمیتونن درک کنن از شدت گشنگی سیر بودن چجوریه…اینا نمیدونن پول نداشته باشی غذا بخوری بعد زخم معده بگیری پول نداشته باشی برا اون دکتر بری یعنی چی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 332

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
7 ماه قبل

عالی بود عزیزم🥺🤍
درد جامعه واقعا💔

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

111😂🔥

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

وای عالی بود من چقدر رستا رو دوست دارم منم ۱۰۰امتیاز +صدتا هم برا شخصیت اول داستان ولی به ارسلان بی عرضه کوفت هم نمی دم

saeid ..
7 ماه قبل

خسته نباشی
عالی بود

Tina&Nika
7 ماه قبل

من هم ارسلان و دوست دارم هم رستا رو ❤️❤️عالیه عالی حرف نداره 💚💚

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

چقدر زیبا و در عین‌حال تلخ بود
واقعیت جامعه ما همینه
مردمی که لنگ یه قرون و دو هزارن و از طرف دیگه مردمی که انقدر پول دارن که نمیدونن باهاش چیکار کنن😒🥲
عالی بود فاطمه گلییییی🥰✨️🤍

لیلا ✍️
7 ماه قبل

چقدر این پارت تلخ بود و در عین حال قشنگ با قلم زیبات خیلی خوب احساسات شخصیت‌ها رو به تصویر کشیدی در ادامه حرف رستا باید بگم این جماعت چهل میلیون واسه بچشون خرج میکنند که یه شب هتل رزرو کنند رونالدو رو ببینه اونوقت امثال من واسه چاپ کتابش به خاطر سه چهارمیلیون پول از خیر چاپ کردنش میگذره

واقعا حقیقت محض جامعه‌ست

حسم میگه رستا و ارسلان از این بحران عبور میکنند و زندگیشون رو تغییر میدن

تارا فرهادی
7 ماه قبل

عالی بود❤️👍🏻

Mahdis Hasani
7 ماه قبل

تشکر تشکر

Fateme
پاسخ به  Mahdis Hasani
7 ماه قبل

♥️

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x