رمان بره ناقلا

بره ناقلا20

4
(26)

پارت 20

از وقاحت اون مرد چشمام گرد شده بود که خبیثانه خندید و گفت:
-دختر اونجوری نگاه نکن، احساس میکنم خیلی آدم رذلیم
اصلا جهنم و ضرر
بازم یه پورسانت دیگه بهت میدم
ش.ل.وارت و در نیار
فقط من باید ببینم که …
میفهمی که چی میگم؟

بازی خیلی جدی شده بود و من اصلا تمرکز نداشتم.
به نظرم این بهترین راه حل بود برای همین سرم رو به علامت باشه تکون دادم.
شاید تا اونجا فرجی میشد و راه فراری پیدا میکردم.

وقتی صدای جیغ و هورا حرفای منظور دار بچه ها بلند شد میکائیل با ژست پیروزمندانه ای از جاش بلند شد و بعد از برداشتن شیشه اشاره کرد دنبالش برم.

با حرص به طرف آتنا نگاه کردم و با چشمام براش خط و نشون کشیدم.
بعدا میدونستم باهاش چکار کنم.

وقتی پشت سر میکائیل راه افتادم اصلا تعادل نداشتم، یه قدم به جلو برمی‌داشتم و دو قدم عقب میرفتم.
به پله ها که رسیدم روی پله ی اول چنان سرگیجه ای گرفته بودم که نزدیک بود بیفتم اما میکائیل بازوم رو گرفت و زیر لب یه چیزی گفت که اصلا نفهمیدم.

برام مهم نبود میکائیل چی میگه،یا اون عطر لعنتیش مستم میکنه،اصلا مگه ادکلنش چی بود که اونجوری هوش از سرم میبرد؟

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

دوست عزیز چرا انقدر تند تند دارید پارت میزارید روزانه یه پارت نه ده پارت!

......
......
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

دوست عزیز شما چرا پارت نمیزارید چند روزه

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  ......
1 ماه قبل

گذاشتم رفت اون صفحه یکیشم ته صفحس

RAHAY
RAHAY
1 ماه قبل

خیلی جذاب و قشنگ مینویسید
منتظر پارت های بعدی هستم 💓

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x