رمان آیدا

رمان آیدا پارت 2

4.3
(289)

بینی اش را بالا کشید و به طرف چمدانش برگشت اما قبل از اینکه دستش به آن بخورد آن پسر سری خودش را به او رساند و چمدان را به دست گرفت:

_شما خسته شدی بشین من میارم

با کمال میل حرفش را گوش کرد و به طرف ماشین راه افتاد
صندلی جلو ساک دستی و چند خرت و پرت شخصی بود پس بی توجه در عقب را باز کرد و داخل ماشین جا گرفت

نگاهش در آینه به خودش افتاد
دماغش بر اثر سرما حسابی قرمز شده بود و لپ های سفیدش بدتر از آن گل انداخته بود

با ورود پسر به ماشین نگاهش را از اینه گرفت و خیره ی او شد که دستکش هایش را روی صندلی پرت کرد و به راه افتاد

سکوت سنگین ماشین هیچ به دلش نمینشست خودش را جلو کشید و با صدایی آهسته گفت:

_اسمت چیه؟

هر زمان دیگری سکوت را ترجیح می‌داد ولی حالا دلش میخواست در آن لحظه حرف بزند

قبل از اینکه کلمه ای از دهان او خارج شود گفت:

_من اسمم آیداست

با جمله اش نگاهی در آینه به او انداخت و گفت:

_سام هستم

با لبخند کم رنگی خیره ی جاده بود
لحنش طوری بود که گویا دلش نمی‌خواهد بیشتر از آن بحث ادامه پیدا کند

آیدا هم بیخیال او خیره ی باران شدیدی شد که تمام شهر را در بر گرفته بود

حواسش بیش ازحد معطوف کوچه و خیابان ها شده بود و وقتی به خودش آمد که احساس کرد زمان زیادی گذشته و هنوز به مقصد نرسیده آند

نگاهی به موبایلش انداخت که ساعت
1:20 دقیقه ی شب را نشان میداد
با صدایی که تعجب از آن به خوبی هیودا بود گفت:

_پس کی میرسیم

با سکوت سام ترس و دلهره بیشتر از قبل در جانش نشست
سکوتی که فضای ماشین را پر کرده بود ترسناک تر از هر چیزی بود!

سوالش را دوباره تکرار کرد اما تنها لبخند های کم رنگ سام بود که از آینه به چشم می‌خورد

تنها چند دقیقه از سوالش نگذشته بود که احساس کرد از شهر خارج شده اند

حالا فریادش بود که لرزه به جانش می انداخت!

_کدوم گوری میری؟

ولی چرا سام حتی کلمه ای حرف نمی‌زد!

اولین کاری که به ذهنش رسید پریدن به بیرون بود
اهمیتی نداشت که تمام وسیله هایش در ماشین او جا می‌ماند یا حتی ممکن است زخمی شود

خودش را نزدیک در کرد
اما هر چه تلاش برای باز کردن در کرد بی فایده بود
بالاخره صدای سام به گوشش خورد:

_تلاش نکن قفل کودک فعاله

قفل کودک؟!

چیزی بود که تا کنون حتی اسمش را هم نشنیده بود
احساس میکرد تمام تنش از ترس میلرزد

گویا همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود!

جیغ و داد هایش هم بی فایده بود با کیف محکم روی سرش کوبید اما تنها برای چند ثانیه کنترلش را از دست داد و دوباره به حالت سابق برگشت

در جاده ای که میراند تک‌ و توک خانه ای به چشم میخورد که کنار هر کدام را درختان سربه فلک کشیده ای پوشانده بود

بی معطلی گوشی اش را از کنار دستش برداشت
تنها کاری که می‌توانست انجام دهد خبر دادن به پلیس بود

اما با دیدن انتن موبایلش دنیا روی سرش آوار شد!

امشب چه چیزی در انتظارش بود خدا میداند!

شاید ده دقیقه ای گذشته بود که کناره درب آهنی ایستاد و لحظاتی بعد کسی در را باز کرد
تلاش های آخرش که به التماس کشیده بود هم بی فایده بود

(لطفااا کامنت فراموش نشه🥺🍃)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 289

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
42 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

کردم عشقم
تو دسته بندی هم هستش

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

❤😍

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

به به ستی جون چه عجب چشمم به جمال اسمت روشن شد

sety ღ
پاسخ به  نازنین
7 ماه قبل

شما کم پیدایی نازی بانو😁❤

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

چیکارکنم درگیر زندگی ببخشیدا گوهمم

sety ღ
پاسخ به  نازنین
7 ماه قبل

اوه اوه نازی قاطی کرده😂😂😂

sety ღ
پاسخ به  نازنین
7 ماه قبل

باشوهرت دعوا کردی؟؟؟🤣🤣🤣🤣

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

یعنی امروز توانایی اینو دارم یکیو بکشم🔪🔪🔪🔪🔪….نمی‌گم توهم نپرس چرا حوصله ندارم بازم دردسر درست بشه دیگه چوب خط اعصابم پر پره

𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

ترس و قشنگ حس کردم تو وجودم …کاش آیدا نمی‌رفت داخل ماشین سام🥲

sety ღ
7 ماه قبل

من رو سام کراش زده بودم😑😑😑
تو گفتی خوب کاری کردی😑😑😑
بعد پسره خر از آب داده در میاد ک سعید😂😂😂🤦‍♀️
عالی بودد❤😍

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

من فک کردم پسر خوبیه روش کراش زدم😂🤦‍♀️
خو تو باید میگفتییی😂😂😂🤦‍♀️🤦‍♀️

تارا فرهادی
7 ماه قبل

نخوندم پارت یک وقت ندارم الان بخونم مهی جونم
خوندم نظر میدم❤️

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

قلمت آنقدر قشنگه که واقعا استرس رو حس کردم🥺😥
پر قدرت ادامه بده سعیدیییی🥰✨️🤍

مائده بالانی
7 ماه قبل

بنظرم انتقامی در کاره که دزدینش

مائده بالانی
7 ماه قبل

راستی خیلی عالی بود خسته نباشی

لیلا ✍️
7 ماه قبل

عالی بود عزیزم دختر بیچاره رو کجا بردن😱

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

کجااای تو از صبح؟؟؟😂

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

والا صبح که درگیر زندگی و از اون‌طرفم رمانمم داشتم تایپ میکردم الانم دارم از عروسی میام😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

واااییی لیلا انقدر دلم عروسی میخوااااد😂😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

آره منم عروسی خیلی دوست دارم کلا فضاش بهم انرژی میده

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

مشخصه حسابی قر دادیااااا😂😂
پی وی هم بهت پیام دادم😁😁😁

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نه بابا فامیل زیاد نزدیکمون نبود وسط رقص تانگو بابام میگه بیا بریم خونه😤🤧

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

😑😑😑
خو چرا اصلا رفتین عروسی؟؟؟😂😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نه خیلی موندیم کیکم سرو شد آخرش رقص تانگو تا وسطاش اومدیم بیرون

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

یه جور میگی بانو حس میکنم بانوی اعظم سایتم🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

چرا آیدا اینقد بی فکر عمل کرد نصف شب سوار ماشین پسر غریبه شد

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
7 ماه قبل

واییییییییی😨😨😨😨😨

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

عالی بود

دکمه بازگشت به بالا
42
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x