رمان تقاص

رمان تقاص پارت ۱۶

4.3
(27)

رویا)
آلبوم عکس هارا ورق میزنم و با دیدن عکس های رها میگریم…کدام مادری طاقت دوری از فرزندش را دارد…رها همه چیز من بود…

اتاقش را برای بار هزارم خودم کثیف کرده و خودم مرتب میکنم و خارج میشوم.

همزمان با من میثم وارد خانه میشود:چیشده؟چیکار کردین؟

_یه چیزایی دستگیرمون شده ولی خب هنوز ردی از رها نزدیم…

_چرا به پلیس چیزی نمیگید؟چرا ازشون کمک نمیخواید؟

خود را روی مبل پرت می‌کند و میگوید:چی بگیم بهشون رویا؟بگیم ما یه پیج پیدا کردین نمیگن از کجا؟نمیفهمن ما عمادو کشتیم؟

ساکت میشوم.
پر از بغض روی مبل مینشینم و او شروع میکند:رویا…
آخرین باری که باهم صحبت کردیم را به خاطر ندارم…او برای رها پدری مهربان بود…

همسری خوب برای من بود اما مردی عصبی بود…من میثم را دوست داشتم و توانستم با همه چیزش کنار بیایم.

_منو ببخش که نتونستم شوهر خوبی برات باشم.
به او لبخندی میزنم و میگویم:همه ی این سالهارو با پیدا کردن رها برام جبران کن اون موقع دیگه هیچ گله ای ازت ندارم.

‌…..
(هاله)
پست آشپزی را دوباره پلی میکنم و سعی میکنم پاستاهارا مرتب در سیخ چوبی فرو کنم.

نوتیف پیامی از اینستاگرام بالای گوشی ام می آید

.
به سمتش میروم و با چیزی که میبینم خشکم می‌زند.
همان فرد است…happy.
سریع پیامش را سین میکنم.عکسی فرستاده آن را باز می‌کنم…

عکس رهای دست بسته…گوشه ای افتاده و دستانش بسته است و مشخص است که اصلا حواسش نیست که کسی از او عکس میگیرد…

بغض کرده چند بار روی صورتش زوم میکنم…رنگ پریده است.

پیام دوم:یکم دقت نیاز داری هاله…داری پیدامون میکنی‌.میبینی که ما منتظرتیم…هم من…هم رها.

برایش تایپ میکنم:تو کی هستی…بگو چی میخوای از جون ما.

سین می‌کند و جوابی نمی‌دهد.
_سوزوندی که دختر…
با صدای مادرم نگاه از گوشی میگیرم.لبخند دستپاچه ای میزنم:یهو حواسم پرت شد..اشکال نداره کلا دوتاست.بقیه شو تو درست کن من میام الان.

و سریع از آشپزخانه خارج میشوم و وارد اتاقم میشوم.
چند باری عکس را نگاه می‌کنم…اتاقی مرتب با تخت و کمد.

چشمم را همه جا میچرخانم تا شاید سرنخی باشد.
از صفحه اسکرین شات میگیرم تا به عنوان مدرک داشته باشم.

هیچ چیز به ذهنم نمی‌رسد…او مرا هم می‌شناخت.
ددباره برایش تایپ میکنم:هرچقدر پول بخوای بهت میدیم…فقط دست از سر رها بردار.

اما آفلاین است.
روی تخت دراز میکشم…چشمانم را میبندم:فکر کن هاله فکر کن.

دوباره عکس را باز می‌کنم…نگاهم اینبار روی تابلوی گوشه ی اتاق که قسمت کوچکی از آن مشخص است زوم می‌شود…چشمم را ریز میکنم…این همان طرح است..

سریع وارو صفحه اش میشوم و به پست دومش نگاه می‌کنم.

این ها هر دو یک تابلو بودند.
پارت شانزده
_بچه ها بیاید ناهار.
گوشی را خاموش می‌کنم…شاید کمی غذا خوردن مغزم را به کار بی اندازد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
4 ماه قبل

عکس رمانم رو لطفاً بذارید☺

آلباتروس
4 ماه قبل

یعنی کیه؟؟؟
کنجکاوم بدونم
پارت باحالی بود خدا قوت

Narges banoo
4 ماه قبل

فااااااطمه مخم گیرپاژ کرد دیگه بیار این مرتیکه رو🤣🤣🤣
خسته نباشی عزیزم کارت واقعا عالی بود خیلی قلم خوشگلی داری و…مرتیکه رو بیار😁

Narges banoo
پاسخ به  Fateme
4 ماه قبل

😐آیا شما نمی‌دانید من تا دو یه مارت دیگر جان به جان تسلیم خواهم‌گفت؟
چند شنبه میشه؟

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط Narges banoo
Narges banoo
پاسخ به  Fateme
4 ماه قبل

فاطمه ! تا بهمننننننننن😱

𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

تا بفهمم کیه از فضولی رو به قبله نشم صلباتت😂
خسته نباشی قاطی ژونمم🫂

مائده بالانی
4 ماه قبل

تازه داره ماجرا جالب میشه.
خسته نباشی گلم

نسرین احمدی
نسرین احمدی
4 ماه قبل

لااقل خسته نباشی،🌹 میثم عماد رو کشت یا فکر می‌کنه کشته شده . خوب اینجوری که میثم خودش قاتل کرده اگه عماد رو کشته باشه مثل اینکه سابقه دار هم هست.فقط درد سر نشه برا هاله چون برادره عماد که زنده هست

لیلا ✍️
4 ماه قبل

امیدوارم زودتر تیکه‌های پازل درست شه، خداقوت عزیزم؛ فقط یه نکته، توی دیالوگ‌ها یا از زبون محاوره‌ای استفاده کن یا ادبی؛ الان به عنوان مثال: 👇

پر از بغض روی مبل مینشینم و او شروع میکند:رویا…
آخرین باری که باهم صحبت کردیم را به خاطر ندارم…او برای رها پدری مهربان بود…

همسری خوب برای من بود اما مردی عصبی بود…من میثم را دوست داشتم و توانستم با همه چیزش کنار بیایم.

این‌جا ادبی استفاده کردی اما بقیه جاها محاوره‌ای

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
4 ماه قبل

آهان پس موقع حرف زدن شخصیت با خودش پرانتز باز کن بنویس😍

لیلا ✍️
4 ماه قبل

چرا کاور رمانم رو نذاشتین هنوز🤬

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
4 ماه قبل

درست کردم

saeid ..
4 ماه قبل

خیلی خوب بود
رمانت جوری هستش که آدم دلش میخواد تند تند پارت بدی
حالا هم که خیلی کنجکاو هستم بدونم موضوع چیه!
بیچاره رویا🥺
خسته نباشی عالی بود

دکمه بازگشت به بالا
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x