رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۱۵

4.8
(8)

با تابش نور افتاب به صورتم چشمامو باز کردم
یاد موقعیتی که توش بودم افتادم و فوری نگاهی به ساعت انداختم.
ووویی ساعت یک ظهر بود و من هنوز خوابیده بودم.
فوری خودمو انداختم زیر دوش آب داغ
برخورد اون قطره های داغ روی تن خسته ام حس خیلی خوبی داشت.
انگارکه دوباره داشتم زنده میشدم و صدای چیک چیک قطره ها مثل اوازی بود که همیشه به من آرامش میبخشید.
بعد یه دوش اب گرم فوری لباس هامو به تنم کردم و با یاد مادری که نباید زیاد کار کنه خودمو به آشپزخونه رسوندم.
از توی حیاط باغ بوی کباب به مشامم میرسید و دیدم که خانم و مامان شوکت توی آشپزخونه ان و دارن چایی میخورن.
_سلام دخترم!بیدار شدی بالاخره!
فکر کنم دیشب خیلی خوب نخوابیدی
یه چایی بریز برای خودت و بیا بشین پیش ما تا مرداام دارن کباب و آماده میکنن.
_صبحت به خیر عزیز مادر.
ببخشید خانم من خواب مونده بودم. _میخواستم بیام ناهار درست کنم زحمت شما شد.
کمند جان من بار ها اینو گفتم تو مثل دختر من میمونی .
_و مادرتم مثل یه دوست خوبه برام.
شما اینجا جزو خدمه نیستید فقط توی کارای خونه کمک میکنید.
_نظر لطفتونه خانم.
_اتفاقا میخواستم با تو و مادرت صحبت کنم.
ببین اگر کارای خونه براتون سخته میتونیم یکیو بیاریم توی کارا کمک کنه.
و باور کن این به این دلیل نیست که شما باید برید نه همینجا پیشمون میمونید.
_نه خانم خواهش میکنم باور کنید خودمون از پس کارا بر میاییم.
من ازین به بعد بیشتر توی کارا کمک میکنم نمیزارم مامان زیاد کار کنه.
_بابا من استرس ضرر داره واسم دکتر که کار کردن و قدقن نکرده واسم خودم از پس کارا برمیام.
دخترم توام باید به درس و دانشگات برسی
.تو تایم های خالی کار میکنم نگران من نباشید.
همین لحظه بود که آراد اومد تو و گفت که سفره رو آماده کنید تا کبابارو بیاریم
یه قابلمه و بسته ای نونم با خودش بیرون برد.
دیگ حرفی نزدیم و مشغول چیدن سفره شدیم.
دیروز روز سختی رو پیش رو داشتیم.
سر سفره همگی با میل فراوون روی کباب ها لیمو میریختن و همراه فلفل کبابی لقمه میکردن و میخوردن.
اتوساام با نامزدش برای مدتی رفته بودن سفر خانوادگی.
بعد تموم شدن غذا از مامان و خانم خواستم برن بشینن و من ظرفارو توی ماشین ریختم
و بعد یه چایی خوش عطر و رنگ دم کردم و توی پذیرایی بردم.
آقای رادمنش:کمند جان دخترم مادرت که حرفی نمیزنه تو بگو برای کارای دوا درمون چقدر هزینه لازمه!؟
بگوو من همشو پرداخت میکنم.
_شما همیشه به ما لطف داشتید آقا.
ولی شما وظیفه ندارید هزینه هارو پرداخت کنید.
من و مامانم تا حالا از پس مشکلات زیادی براومدیم.
از پس اینم برمیاییم.
نگران نباشید.
_اخه برای چی لجبازی میکنید شما دو نفر؟
از کجا میخوایید پول جور کنید!
_بابا وقتی میگن جور میکنن جور میکنن دیگ شما چیکار داری؟
آراد صد بار بهت گفتم تو کارای من دخالت نکن!!!
_لطفا بخاطر ما باهم دعوا نکنید.
من خودم به فکرایی کردم نگران نباشید
با اجازه تون اگر کاری ندارید من مرخص میشم از پیشتون.
_نه کمند جان.
برو به کارات برس.
.من بی پول بودم و شدیدا نیاز به پول داشتم ولی غرورم این اجازه رو نمیداد که صدقه از کسی قبول کنم
باید میرفتم و حسابی فکر میکردم که چه خاکی باید سرم بریزم.
همین موقع بود که کامران بهم زنگ زد
_الووو کمند!سلام
زنگ نزدم گفتم شاید خواب باشی
حال خاله چطوره!؟
_سلام.
ممنون بهتره.
کامران….
_جان کامران!
_ببینم شما نمیتونید وام بگیرید؟از طریق معلمی و اینا!؟
_راستش زنگ زدم بیایی باهات حرف بزنم باید حضوری ببینمت
_باشه کی و کجا؟
_تو حاضر باش من بیست دقیقه ی دیگه جلوی خونتونم.
_باشه بیا منتظرم فعلا.
یه مانتو کتی سبزیشمی جلو باز پوشیدم.
با شلوار تنگ مشکی و روسری طرح دار مشکی و سبز.
یکمم کرم پودر و رژ زدم تا صورتم از حالت بی روحی خارج شه.
حوصله ی آرایش کردن نداشتم فعلا پول عمل مامان برام نسبت به هر چیزی توی الویت بود
.چون مژه های فر بلندی داشتم اکثر اوقات ریمل نمیزدم و چشمام خود به خود جلوه ی درشتی داشتن.
موهامو از پشت جمع کرده بودم و طره ای از اونارو روی صورتم ریخته بودم.
با تک زنگ کامران فهمیدم که رسیده و از اتاق خارج شدم.
جلوی در که رسیدم یه دست عضله ای اومد جلوی صورتم و جلوی راهمو سد کرد
.چشم که برگردوندم دیدم آراده و داره سوالی نگام میکنه
_تیپ زدی کجا به سلامتی!؟
_فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه!؟
_بهت گفته بودم حق نداری سر خود هر غلطی میخوایی بکنی.
_من کار اشتباهی نمیکنم با اجازه ی مامانم کامران و میبینم.
_تو بییییخوووود میکنی میری این یالقوز و ببینی.
اینه راه حلت آره!؟؟؟؟؟؟
_اصلا به تووو چه تو کارای من دخالت میکنی !؟
چیکاره ی منی تو!؟؟
فقط درباره ی یه موضوع حق اظهار نظر داری اونم ژنتیکه.
.از سر رام برو کنار میخوام برم
_نمیرم گفتم که حق نداری بری.
.به خدا اون پاتو قلم میکنم
_میرم خوبشم میرم توام هیچ غلطی نمیتونی بکنی.
_مادر،کمند چیشده!؟
_مااماان خوب شد اومدی با کامران قرار دارم این پسره نمیزاره برم بیرون.
_آقا آراد کامران خاستگار کمنده من اجازه دادم بره ببینتش مرسی که مراقبید ولی ایرادی نداره.
آراد دستاشو مشت کرد طوری که باد کردن رگاشو میدیدم جلوی مامانم دیگه حرفی نتونست بزنه و منم فوری پریدم بیرون
.و خودمو به ماشین کامران رسوندن
_سلام عزیزم.دیر کردی!
_سلام ببخشید داشتم آماده میشدم.
_چقدر خوشگل شدی!
سبز خیلی بهت میاد.
_ممنون.بریم؟
_بریم.
امروز جایی که میبرمت سوپرایزه.
میخواییم بریم یه جای خوش آب و هوا که هم حال و هوات عوض شه هم اینکه باهم مفصل صحبت کنیم
_باشه بریم.
توی ماشین ضبطی روشن نبود و یهویی بدون در نظر گرفتن کامران شروع به آواز خوندن کردم.
🎼
گل سنگم گل سنگم
چی بگم از دل تنگم
مثل آفتاب اگه بر من
نتابی سردمو بی رنگم
همه آهم همه دردم
مثه طوفان پرگردم
باد مستم که تو صحرا
میپیچم دور تو میگردم
…..
🎼
.بعد خوندن آوازم یهو دیدم ماشین واستاده و کامران داره با عشق نگاهم میکنه
_کمند؟
_بله؟
_میخوام زنم شی.
بعد هر شب سرمو بزارم روی پاهات
تو واسم آواز بخونی و منم اروم بخوابم.
واسه هر شبش حاضرم کل زندگی مو بدم.
_دیوونه مسیرتو برو.
بعد یکم رفتن رسیدیم به فرحزاد
یه جای دنج و قشنگ
گفته ی کامران جو اینجا واقعا حالمو بهتر کرده بود
نشستیم و از کامران خواستم یه قلیون واسم سفارش بده کنارشم چایی و سیب زمینی سفارش داد واسمون
هنوز برای شام زود بود.
دود قلیون و بیرون میدادم و به دود هایی که توی هوا محو میشدن نگاه میکردم
کامرانم به من…
_کمند جان من دیشب خیلی با خانوادم صحبت کردم.
_چه صحبتی!؟
_ ببین کمند من یه وامی گرفته بودم برای اینکه باهاش خونه بخرم یکمم پس انداز دارم.
ازین پس انداز من برای عمل خاله استفاده میکنیم بعدشم
.ما میتونیم با مامان شوکت یه مدت خونه ی مامانمینا زندگی کنیم.
خونه ی ما خیلی جدید نیست ولی بزرگه چند تا اتاق داره من کار میکنم و هم قسط وام و میدم و هم اینکه زندگی مون و جمع
.میکنم و قول میدم اگر یکم تحمل کنی یه خونه ی خوب اجاره کنم و با مامان شوکت ازونجا بریم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آوا گنجی
آوا
1 سال قبل

خیلی عالی داره پیش میره😍

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x