رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۶۳

4.5
(123)

با اخم نگاهی بهم انداخت که گفتم:
_آریا بود
تعجب کرده بود و اگر دوتا شاخ روی سرش سبز میشد هم جای تعجبی نبود!
با لکنت گفت:
_کی؟
_آریا
لحظاتی خیره صورتم شد و گویا داشت به چیزی فکر میکرد خودم زودتر گفتم:
_آقای تاجیک
و حالا گویا براش روشن شده که چیکار است توی این شهر
استاد دانشگاه و چه جالب که از این همه شهر بعد از سه سال تو یزد افتاده برای تدریس
با دست آروم روی میز ضرب گرفته بود بعد که مثلا چیزی یادش اومده باشه گفت:
_چیکارت داشت اونوقت؟!
به چی شکی کرده مثلا..!
یا حق داشت شک کنه؟
عجیب تر از همه ی اینا من بودم که دلم نمی‌خواست امیر فکر بدی بکنه
_اتفاقی دیدمش اینجا
_میدونم استاده جدیدمون شده جناب
از طرز حرف زدنش بوی خوبی به مشام نمی‌رسید!
از جاش بلند شد و گفت:
_پس ی بازی در پیش داریم!
از کدوم بازی حرف میزد..!
صندلی رو عقب کشید به طرف در رفت تا حساب کنم پول قهوه رو کمی ازم دور شده بود همون طور که صداش میزدم پشت سرش راه افتادم‌ بیرون
_وایستا خب امیر
درست وقتی از حرکت ایستاد که دقیقا روبه روش بودم و کم مونده بود با کله برم تو شکمش
_کجا میری..راهتو و گرفتی و داری واسه خودت میری!
با تحکم که جرئت نداشتم چیزی بگم گفت:
_تو جایی نمیایی برو سرکلاس که بعدی هم همین آقای تاجیک هستش!
چرا داشت با طعنه حرف میزد؟
کمی ازش ناراحت شدم ولی گوش ندادم حرفشو و صبر کردم بره و دنبالش آروم حرکت کردم..

دستشو داخل جیب شلوارش گذاشت و به طرف بوفه رفت
اولین کاری که کرد نسکافه داخل لیوان های مقوایی گرفت و به طرف سالن دانشگاه حرکت کرد
عجیب بود که تکیه شو‌ داد به دیوار و لب به نسکافه نزد
لحظاتی خیره ی رفتار هاش بوم که آریا از اتاق ته سالن بیرون اومد و امیر سری حرکت کرد!

نگاهم روی هر دوشون درحال چرخ بود که امیر سرشو انداخت پایین و به طرف آریا حرکت کرد
تا رسید بهش جوری راه رفت که دقیقا روبه روی آریا باشه و وقتی رسید در یک حرکت سینه به سینه ی هم خودش رو کوبید بهش..
عجیب بود که لیوان نسکافه به جای اینکه روی آریا بریزه روی امیر خالی شد!

با اخم به چشم های آریا نگاه کرد و گفت:
_مگه کوری بچه سوسول
بچه سوسول؟!
مثلا که نمیدونست استاده جدیده!
_حرف دهنتو بفهم تا نزدم نا کارت کنم
حرف آریا گویا تمام نقشه هاش رو عملی کرد باشه گفت:
_منو نترسون جوجه!
اولین مشتی که روی صورتش فرود اومد باعث شد همه دورشون جمع بشن
ولی چون آریا توی جمع حضور داشت گوشه ای ایستادم تا هم دید داشته باشم و توی دید نباشم!

تنها چند دقیقه طول کشید تا مشت هاشون باعث بشه صورتشون خونی بشه و زخمی بشه!
قبل از اینکه کار به حراست بکشه امیر کنار کشید و گفت:
_این ورا نبینمت!
مشکلش با آریا چی بود؟!
قبل از اینکه آریا چیزی بگه سری از جمع دور شد و به طرف حیاط رفت لحظاتی خیره ی آریا شدم و بعد از رفتنش به طرف کلاس حرکت کردم

امیر قبل از آریا وارد کلاس شد و کنارم جا گرفت
_این دوست مسخره ات خوبه نیس
با اخم نگاهش کردم
_چه بلایی سر صورتت اومده؟
طوری حرف میزد که گویا من از چیزی خبر ندارم
_ی بچه پرو رو آدم کردم
تا خواستم جواب بدم آریا با قیافه ای بدتر از امیر وارد کلاس شد
پوزخندی که روی لب امیر جا گرفته بود نشون میداد از کارش راضی باشه

آریا سرجاش نشست و تا نگاهش به امیر افتاد اخمی کرد و گفت:
_تو اینجا چیکار میکنی
امیر قیافه ی متعجب گرفت و گفت:
_استاد!
پشت بندش ادامه داد
_واقعا شرمنده..میرم بیرون از کلاس تا تنبیه بشم!
چه حرفا میزد!
کلاسورش رو از روی میز برداشت و قبل از اینکه آریا چیزی بگه
دستمو کشید و گفت:
_پاشو بریم آنا
خودش وسیله هام رو برداشت و منو دنبالش کشید..
چشم های آریا دیدنی بود!

(نظراتتون انرژی میده بهم پس کامنت فراموش نشه 😊🥺)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 123

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
41 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

اوللا

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

قربون پسرم نرم من؟
مامان فداش شه♥♥♥🤣🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

زد به آریا دیگه🤣🤣

camellia
camellia
7 ماه قبل

دلم خنک شد.😊☺

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  camellia
7 ماه قبل

باید یه تشکر از پسرم بکنین همتون🤣🤣

camellia
camellia
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

متشکریم پسرش😉

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

واااای ضحی پسرت آقاس ولی خیلی لشه حاج خانوم🤣🤣😂
عالی مهی😍💃🏻

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

😂😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

راستی جواب دادم پی ام پی وی رو

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

منظور خاصی نداشتم یه تیکه ی آهنگ بود گفتم بذار کلش رو بخونم نصفه نیمه نباشه🤣

Mahdis Hasani
7 ماه قبل

بیشتررررررر لدفننننن

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

#حمایت از سعیدییی🥰✨️🤍

نازنین
نازنین
7 ماه قبل

نخوندمش ولی خب یه حمایته دیگه خسته نباشی عزیزم

Fateme
7 ماه قبل

چه امیر خوبیییی
نیوشا سعید آرتا و امیرو بدید من برم
خیلی قشنگ بود خیلیی

Newshaaa ♡
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

هم هولوشو میخ ای هم لیموشو ها شیطون🤣😂
بردار عزیزم برا خودت😂😂😂😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

*میخوای🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

همشو میخواامم😂😂

𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

حمایت از سعید چون
متاسفانه تا ۳۰ تونستم بخونم
همونم عالی بودددد🥲💙

تارا فرهادی
7 ماه قبل

با اینکه دلم خنک شد که آریا رو زد ولی امیر هم خیلی کار احمقانه ای کرد زیاد باهاش حال نکردم تو این پارت یکم منگل میزنه😕
مرسی سعید جووونم💜💜😍
شاه دلم فردا طولانی بدی حون من🥺🥺😉

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

دقیقا یه حس چندشناکی بهش پیدا کردم و از اون طرف هم آریا خیلی پخته‌تر رفتار کرد ازش خوشم اومد😂

مرسی از بابت پارت عزیزم عالی بود👌🏻

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

باز این پیداش شد گم گورش کن آریای بی صفت رو

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

خوبیش بخوره تو سرش بره گم شه
پس کی پارت میدی از شاه دل

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

ستییی ژووون من الان پارت جدید فرستادم بعد کاور رو عوض کردم لطفا عکس جدید رو بذار❤

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

دقیقا یه ساعت مونده تا ۲۴ ساعت قسمت قبلی شاه دل تموم بشه بدون زود تایپ کن

دکمه بازگشت به بالا
41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x