رمان پایانی برای یک آغاز

رمان پایانی برای یک آغاز پارت پنجم

4.8
(69)

با شنیدن کلمه محضر ۲ متر پریدم
_محضرررر؟!
+بله محضررررر
_چرا اونوقت؟!
+چون قرار تو و آرسین با هم عقد کنین و بعد به آقاجون بگید که زن و شوهرید تا آقاجون بیخیال بشه
_آها بعد اینکه بیخیال شد چی
در باز شد و آرسین اومد تو دست به سینه تکیه به دیوار داد و گفت:طلاق
گفتم :برو بابا من نیستم
بعدشم پتو کشیدم رو سرم
پتو از روم کشیده شد
آرسین:لوس نشو مانیا یه ذره ریسک کنی به ضررت تموم میشه ها حالا از ما گفتن بود نگی نگفتی
از جام بلند شدم و نفسم و صدا دار دادم بیرون
_باشه حداقل پاشید برید بیرون تا من لباس عوض کنم
رفتن بیرون
چه گیری کردیما !!
بعداز شستن دست و صورتم و برس کشیدن موهام رفتم سر لباس
چی بپوشم ؟؟!
یه شلوار لی آبی پررنگ تنگ که پاچه هاش تا داشت و قد ۹۵ بود پام کردم
بلوز یقه قایقی سفید تنم کردم و زدم تو شلوارم
مانتو صورتی کمرنگ کوتاه که تا رون پام بود و جلو باز بود با یه شال کرمی سرم کردم
موهامم چتری هاشو با دو تا گیره از وسط فرق دادم همراه با یه کیف دستی کوچیک کرمی اکلیلی
ساعت و دستبد کرمی دستم کردم
عینک گرد که شیشه هاش صورتی بود و زدم و جوراب ساق کوتاه سفید پام کردم رفتم پایین

یا ابوالفضل !!!
اینا اینجا چیکار میکنن
مانیا :سلام
همه باهم سلام کردن
مانیا : خب اینجا چیکار میکنید
شیدا :هیچی اومدیم فضولی
مانیا:اونکه معلومه
مسیح:فندق مغز اومدیم شاهد عقد شما باشیم دیگه
مانیا:آها
صادق:خب نمیخواین برین؟؟!
آرسین :داریم مریم دیگه صادق جان
همه سوار ماشین ها شدیم
جلو در محضر پیاده شدیم
حس خوبی نسبت به این قضیه نداشتم
مانیا:آرسین
آرسین: هوم
مانیا:من نمیام
آرسین:بیخیال مانیا تا اینجا اومدیم فقط باید چند تا ورقه امضا کنیم
مانیا : تو خودت بهتر از هرکسی میدونی من پدر و مادرم و ازدست دادم تحمل این یه قلم و ندارم
آرسین :میدونم منم دلم نمیخواد تو سختی بکشی فقط من نه همه مون بخاطر همین هم هست که اینجایم
مانیا:من نگران خودم نیستم نگران شمام خودتون میدونید آقاجون اراده کنه اول از همه سر من بریده رو سینمه
آرسین:بخاطر من بیا خواهش میکنم لطفا!
نفسمو صدادار دادم بیرون و گفتم: فقط به خاطر تو بعد این قضیه هم همه چی تموم میشه
آرسین:غیر از اینم نیست
اعتمادی که به آرسین داشتم باعث میشد یه جورایی نسبت به این قضیه آروم تر بشم
همینجوری با خودم درگیر بودم که نفهمیدم کی عقد و خوندن وقتی به خودم اومدم آرسین
داشت صدام میزد و میگفت برگه هارو امضا کنم
خودکار و با ترس لرز گرفتم دستم
هر ورقه ای که میگفتن و امضا کردم
آرسین هم همینکارو کرد
از چندتا از بچه ها هام به عنوان شاهد امضا گرفتن
در آخر هم یه عقد نامه بهمون دادن

از پله های داشتیم میرفتیم بالا که ساره گفت:خب عقدم که تموم شد نقشه بعدی چیه ؟!
آرین:دیوانه جان میرن عمارت آقاجون دیگه
شروین :خب بعد چی
سارا:بعدشم قضیه رو میگن و آقاجون هم موافقت میکنه
رزا:بعدترش چی میشه؟
امیر:بعدترش دیگه به آرسین بستگی داره
آرمین :دوسال عقد میمونیم تا شر اون مرتیکه خنجری کنده شه بعدم هرچی مانیا بگه
رهام:جدایی دیگه اره ؟!
مانیا:بی قید و شرط صددرصد جدایی
رها:خب لازمه ما اینجا باشیم
آرسین:نه برید من مانیا خودمون میریم باهم
همه از هم خداحافظی کردن و رفتن من موندم آرسین
آرسین دستم و گرفت و نشوند تو ماشین
ماشین و روشن کردیم
کل راه همش ساکت بودیم
تا رسیدیم به عمارت آقاجون
ماشین جلو در عمارت پارک کردیم پیاده شدیم
آرسین اومد سمتم دستم و محکم گرفت تو دستاش و گفت:هرچی بشه پیش همیم
دلم گرم شد
رفتیم داخل
صدای عصای آقاجون به گوش میرسید
سرم و گرفتم بالا آقاجون از پله داشت میومد پایین
که با دیدین دست من و آرسین خشکش زد
همین دلیلی شد برای تند تند از پله اومدن آقاجون
آقاجون هراسون گفت:مانیا این چه وضیعه شگون نداره عروسی که دم بخت دست تو دست یه مرد غریبه باشه
آرسین به من نگاه میکرد و من به آرسین
هردوتامون لال مونی گرفته بودیم نمیتونستیم حرف بزنیم
حتی دریغ از یه سلام
آرسین با من من گفت:آق آقاجون غریبه چیه مانیا زنمه
آقاجون جوری خشکش زده بود که انگار تاکسیدرمی کرده بودیش
آقاجون با داد و هوار گفت :یعنی چی برای چی حرف اضافه میزنی آرسین
به سمت ما اومد دستم جوری از دست آرسین کشید که پرت شدم رو زمین
نمیدونم اونشب تو گوش آقاجون چی خونده بودن که همچین چیزی ازش ساخته بودن
اشک تو چشمام جمع شد با داد گفتم:مگه چیه آقاجون من دلم ندارم بیام با کسی دوسش دارم ازدواج کنم باید به حرف شما گوش کنم شما مگه مامان بزرگ و دوست نداشتید بهش رسیدید منم آرسین و دوست دارم ؛دوست دارم میفهمی آقاجون مطمئنم اگه مامان و بابام بودن نمیزاشتن همچین بلایی سرم بیاری این وسط فقط من اضافه ام که همچین بلایی سرم میارین
انقدر گفتم و گریه کردم که اشکام خشک شده بود
با حرص از رو زمین بلند شدم و از عمارت زدم بیرون
اه گندش بزنن اینم که درش قفله
در ماشین قفل بود من بودم که تنها وایساده بودم
آرسین مات به من نگاه میکرد و میومد سمت که صدای تیک ماشین من و به خودم آورد سوار شدم
آرسین هم سوار شد
اشکام و پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم
روم و برگردوندم سمت آرسین تا بگم این حرفایی که زدم بخاطر این بود که آقاجون دست از سرم برداره
_آرسین
+هوم
_همه این حرفایی که به آقاجون زدم
حرفم و قطع کرد و گفت :بخاطر این بود که آقاجون دست از سرت بر داره
_و اینکه
+باشه این قضیه و جدی نمیگیرم
_باشه؟!
+باشه راستی !
_بله
+اگه دوست داری فردا
_نه نمیخواد طلاق بگیریم بزار همین جور بمونه تا قضیه تموم شه
+باشه
تا رسیدیم خونه سکوت بینمون حکم رانی میکرد
وقتی رسیدیم درجا رفتم تو اتاق خواب خونه عمو منصور که این چند روز مال من شده بود
لباسام و با یه تیشرت سفید آستین کوتاه که طرف سینه سمت چپم قلب صورتی داشت
همراه با یه شلوار تنگ مشکی که پایینش تا داشت پوشیدم
موهامو شونه کردم و خودمو انداختم رو تخت انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد

˚˚˚˚˚˚˚
وقتی از خواب بیدار شدم هیچ صدایی نمیشنیدم
سریع رفتم با عجله پایین که نکنه کسی طوریش شده باشه
وقتی رسیدم آقاجون و دیدم که نشسته و کل خانواده (خانواده عمو منصور ، عمه مهوش ، عمه مهناز و عمو …)نشستن دورش
یا خدا
خودت به ما یاری رسون
آقاجون:دختر وسیله هات و جمع کن بریم
مانیا:بریم! کجا؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 69

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیکاوا
لیکاوا
10 ماه قبل

یه سوال دارم نویسنده جون
واسه ی عقد اجازه پدری ، پدر هم نداشته باشی باز پدربزرگ رو میخوان
الان میشه به من توضیح بدی بدون اجازه چطور ازدواج کردن؟
مغزم خیلی درگیر شده

Sand Girl
پاسخ به  Shima Shams
10 ماه قبل

هر کاری که با پول راه می افته ولی این یه مورد رو چون یکی از آشناهامون تجربه اش رو داشت راه نمی افته😁😂
باید علاوه بر پول پارتی هم داشته باشی😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Shima Shams
10 ماه قبل

لابد میخوان بدون اجازه باباشون با دوست پسرشون عقد کنن که براشون مهمه😂😂

sety ღ
10 ماه قبل

یه حسی عجیب بهم میگه که آرسین دختره رو طلاق نمیده😁😂

sety ღ
10 ماه قبل

راستی شیما جان فرصت کردی سری به رمان منم بزن خوشحال میشم🥰❤😘

sety ღ
پاسخ به  Shima Shams
10 ماه قبل

آتش 🔥 😁 😂 😘 😘

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط sety ღ
sety ღ
پاسخ به  Shima Shams
10 ماه قبل

امیدوارم دوسش داشته باشی😘❤🥰

sety ღ
پاسخ به  Shima Shams
10 ماه قبل

🤩 🤩

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x