رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۴

4.8
(6)

صبح روز بعد با حس نوری توی صورتم بیدار شدم و یکم مغزمو به کار انداختم.
اووووف پاشو دختر امروز روز جشنه.
به یاد کلی کار که توی سرم ریخته بود رفتم حمام و یه دوش کلی گرفتم.
تونیک گلدار و شلوار مشکی تنم کردم و موهامو همونطور خیس بافتم.
فوری از اتاق بیرون رفتم مامان داشت بساط صبحانه رو میچید.
بوسیدمشو بهش صبح به خیر گفتم.
یکم نون و پنیر برای خودم لقمه کردم و تند تند عین قحطی زده ها میخوردم.
_دختر چته!؟؟؟؟یواش تر میپره توی گلوت بیا چایی بخور.
_وای من خواب موندم اخه مامان یه عالمه کار دارم من برم فعلا.
_فوری رفتم توی حیاط نگهبان و صدا کردم و سراغ گل هارو گرفتم کنار پله ها بودن که برشون داشتم و با قیچی شروع به بریدن بخش های اضافی شون کردم.
گل آرایی ساختمون با من بود و باید حسابی واسه ی آتوسا سنگ تموم میزاشتم.
همینطوری که مشغول چیدن گل ها توی گلدون بودم یهو چشمم به آراد افتاد که از پله ها میومد پایین منم هول شدم و تیغ یکی از گلا عمیق رفت توی دستم.
_اخخخخ وااای اووووف دستم.
تیغ و با بدبختی کشیدم بیرون خیلی خون نمیومد انگشمو گذاشته بودم توی دهنم و میمکیدم.
چشمم به اراد افتاد که داره با اخم نگام میکنه
نمیدونم چرا صورتش انقدر سرخ شده بود باد کردن رگ های گردنشو به وضوح میدیدم دستی توی موهاش کشید و کلافه میچرخید.
_اتووووسا(با صدای بلند ) اتوسا
_چیه داداش جوون صداتو انداختی توی سرت!؟
_ببینم کس دیگه ای نبود این گلای نازنین و بسپرس دستش!؟؟؟
_چطور مگ!؟
_انقدر زشت چیده گلارو آدم حالش بد میشه.
نگاهی به گلایی که به زیبایی چیده بودمشون انداختم و با ناراحتی سرمو کج کردم.
اتوسا که گلارو دید گفت:
_واا داداش چشونه یه طوری گفتی ترسیدم خوشگلن ک!!
_برو بابا با این سلیقه ات انگار ن انگار قل منی.
_ امروز خیلی خوشحالم خوش تیپ نمیتونی پاچه بگیری .کمند من میرم بالا توام بیا کارت دارم.
داشتم پشت سرش میرفتم یهو از پشت بازومو گرفت و من و کشید پشت پله.
من و کوبید به تکیه گاه و خودش با چشم های قرمزش همینطوری نزدیک و نزدیک تر میشد.
چشمام گشاد شده و از تعجب داشتن از حدقه درمیومدن صدای قلبم انقدر زیاد بود گوشام اونارو میشنیدن.
لب هاشو نزدیک گوشم آورد و گفت:
_بار آخرت باشه با این سرو وضع جلوی نگهبان ها میچرخی و اخ و اوخ میکنی.
فهمیدی یا نه!؟
منکه زبونم بند اومده بود سرمو به نشونه ی تائید تکون دادم.
ولی ولم نمیکرد همینطوری با اخم و صورت سرخ شده نگام میکرد
_میشه برم پیش اتوسا خانم کارم داره.
بدون اینکه حرفی بزنه ولم کردو دستشو گذاشت رو دیوار رو به رو و کلافه گفت برو.
این چش شده چقدر عجیب غریبه
کمند دختر تا میتونی باید ازش فاصله بگیری آرره اصلا تعادل نداره.
رسیدم پشت اتاق اتوسا و در زدم
_بیا تو.
_ببخشید دیر کردم.
_تو ببخشید عزیزم. رفتار های آرادو به دل نگیر از وقتی از لندن برگشته یه طوری شده.
به هممون میپیچه.
قلبا آدم مهربونیه.
_طوری نیست اتوسا جون شما به خودت برس فکر این چیزارو نکن.
_دختر عاقل و مهربون!حالا میخوایی چی بپوشی واس امشب!؟
_مگه منم هستم!؟نه بابا مزاحم جو خانوادگی تون نمیشم.
_چه حرفیه گلم توام جزو خانواده ی مایی بیا اینجا ببینم.
در اتاقک لباس هاشو باز کردو داخل شدیم.
چشمام شکل قلب شده بودن از بس از دیدن این اتاق و کیف و کفش و لباس های مارک دارش لذت میبردم.
_خخب بزار ببینم ! آهان این چطوره!؟؟؟
یه لباس صورتی دامن دار که دامن چین دارش تا پایین زانو میرسید بالای تنه ی لختش با یه کت کوتاه سفید پوشیده میشد با یه جوراب شلواری رنگ پا و کفش پاشنه دار سفید و کیف کوچیک سفید ستش کرد و بهم داد.
_بیا عزیزم توی این ماه میشی برو حاضر شو بیا آرایشگرم درستت میکنه.
_مررسی آتوسا جون از ته قلبم برات آرزوی خوشبختی میکنم.‌آرایشمو خودم انجام میدم زحمت کشیدی.
_باشه عزیزم هر طور راحتی.
_فعلا.
فوری سمت اتاقم رفتم. فقط دو ساعت تا اومدن مهمون ها مونده بود.
از بس کار داشتم ناهار ام نخورده بودم
بعد دوش گرفتن و پیچیدن موهام داخل حوله شروع کردم به آرایش کردن.
چهره ی جذابی داشتم و با یکم آرایش خوب میشدم آخر کار رژ صورتی مو زدم و موهای لختمو سشوار کشیدم و خیلی ساده از پشت ولش کردم.
روسری رو بیخیال شدم اینا هیچ کدوم چیزی سرشون نمیکردن اگر من میخواستم سرم کنم خیلی توی چشم بودم.
مامان اومد وسط اتاق.
با دیدنم چشم هاش پر اشک شد.
_دختر نازم الهی خوشبخت بشی یه روز توی لباس عروس ببینمت.
_دعای خوب کن مادر.
شوهر چیه من میخوام تا آخر ور دل خودت بمونم.
_نگو مادر هر دختری یه روز میره خونه ی بخت‌ .
امیدوارم بختت مثل من کوتاه نباشه.
سفید بخت بشی.
به یاد پدرم و اون تصادف لعنتی بغضی توی گلوم اومد و فوری قورتش دادم.
من باید تکیه گاه مادرم باشم.
نگاهی بهش انداختم بر خلاف سنش خیلی جوون تر به نظر میرسید.
یه کت و دامن سرمه ای به تن داشت که نگین کاری شده بود شال حریری سرش بود و یه کرم ساده روی صورتش زده بود.
با زور از رژ صورتی خودم بهش زدم و بوسیدمش.
همراه مامان از اتاق بیرون رفتیم.
قرار بود مجلس اصلی توی محوطه ی باغ انجام بشه که به نظرم خیلی فکر خوبی بود.
توی کل باغ میز های بلند شیشه ای چیده بودن که با گلای صورتی و سفید تزئین شده بود.
گوشه ی باغ وسایل پذیرایی به صورت سلف چیده شده بودن.
گارسون های زن و مرد با فرم مخصوص و ست توی سینی های شیشه ای جام های ابمیوه رو تعارف میکردن.
یه سمت دیگه گروه موسیقی ایستاده بودن که کلاسیک مینواختن و استخری که روش تماما با گلبرگ های رز پوشیده شده بود.
خیلی رویایی و قشنگ بود برای یه مراسم نامزدی ، عروسی قرار بود چه تدارکی ببینند .
اوووف.
خوش به حال اتوسا…
صدای دست و جیغ ها با ورود عروس و داماد بلند شد‌.
از زیبایی این پرنسس نگم که نگاه همه مات و مبهوت اون شده بود.
تک دختر خاندان راد منش.
داماد هم جای برادری خیلی خوش استایل و خوش قیافه بود .
پسر یکی از دوستان اقای راد منش که اونم جزو تاجر های شناخته شده بود.
خدایا ما که بی پولیم ولی شکر که میشه همچین مجلس هایی رو از نزدیک ببینیم.
یهو دیدم نگاه دخترا برگشته و با ناز و خنده همگی به یه سمتی نگاه میکنن.
حق داشتن خب…
آراد بود بیش از حد جذاب به نظر میرسید.
یه کت و شلوار مشکی تنگ با پیرهن سفید زیرش که دکمه های بالاش باز بود.
دستی تو موهای مرتب شده اش میکشید و به سمت مهمون ها میرفت.
بیخیال اراد شدم و رفتم سمت میز سلف تا برای خودم یکم میوه بردارم نمیدونم از کی بود چیزی نخورده بودم حسابی دلم ضعف میرفت.
ولی یکهو خوردم به یه مردی و پیش دستی و میوه ها همشون ریختن زمین.
با برگشتن ادمای اطرافمو نگاه کردنشون من خجالتی داشتم آب میشدم بخصوص اینکه اولین بارم بود توی همچین مهمونی ای حضور داشتم.
صورتمو آوردم بالا و دیدم آراد داره با پوزخند نگام میکنه احتمالا از قصد خودشو زده بود بهم ظرفا بریزن و بشکنن.
کنارشم یه دختر چندش و عملی واستاده بود و با تمسخر نگام میکرد.
_فکر نمیکردم انقدر پرو باشی لباس مهمون هارو تنت کنی و میوه برداری احتمالا این لباس و اشتباهی جای لباس گارسون هامون برداشتی.
پایان جمله ی آراد همزمان شد با قهقهه ی دختر جلف بغلش…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کوروش
کوروش
1 سال قبل

خیلییییی قشنگ بود 🥺🌈💎
یکم زود به زود پارت بده اخه اواخر رمانته و باید یکم خواننده جذب کنی 💕🍭🌻

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x