رمان بره ناقلا

بره ناقلا18

4.1
(14)

پارت18

لعنت بهش،اون مرد خیلی خوب بلد بود با روان آدم بازی کنه.
میکائیل که متوجه شده بود من به هیچ عنوان نمیبوسمش بازم شیشه رو روی میز گذاشت.
انگار با زبون بی زبونی داشت تهدید می‌کرد.
با اینکه حسابی ترسیده بودم اما چونه م رو با تخسی بالا انداختم و گفتم:
-باشه…سوسک

میکائیل پوزخندی زد و سرش رو به علامت باشه تکون داد. انگار داشت شجاعتم و مسخره می‌کرد.
صدای هو کشیدن همه بلند شد.
کسی توی اون جمع پیدا نمیشد که حجب و حیا داشته باشه و همگی یه جای کارشون میلنگید واسه همین تعجب کردن که سوسک و انتخاب کردم.
آتنا با چشمای گشاد شده گفت:
-اوه…ببینید چه دختر شجاعیه
کیف کنید… رفیق خودمه ها

سنا ادامسش رو باد کرد و بعد از ترکوندن گفت:
-فکر کن دست و پای کوچولوش
شاخکاش یه جاهایی رو لمس کنه
وای آدم حالی به هولی میشه

میکائیل بی توجه به مسخره بازی بچه ها از جاش بلند شد و در حالیکه به‌ میز اشاره می‌کرد گفت:
-طبق قانون بازی باید این رو دراز بکشی چون همه باید ببینن
استثنا هم نداریم

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x