رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۷

4.1
(184)

لبخند میزند
_ولی تا اخر عمر هم نمیتونیم اینجا باشیم!

_میدونم…ولی خوب نیست سره خانوادت داد بزنی و باهاشون دعوا کنی

بلند میشود و جلوی آیینه میرود،روسری اش را سر میکند

_جایی میخوای بری؟

_آره میخوام برم پیش مامانم

بلند میشود
_میبرمت،باهم میریم

_باشه بریم

باهم از خانه خارج میشوند …در راه پچ پچ های مردم را میشنیدن

یکی برایشاین آرزوی خوشبختی میکرد
یکی حسودی میکرد

ولی مهم خودشان بودند!

در که باز شد اول از دیدن هردویشان تعجب کرد…..
ولی بعد لبخند عمیقی زد و هردویشان را در آغوش گرفت

باهم وارد خانه شدن

_بشین دختر سرپا واینستا واسه بچت ضرر داره

پوفی کشید و نشست
هیچ کس نگران خودش نبود!فقط بچه بچه
حالا مهیار از همه بدتر بود!

_تنهایی مامان؟!

_بنظرت کی میاد خونم؟!
پدرت که رفته سرکارش
خواهرت که سره خونه زندگیشه
مهدی ام که…….

حرفش را ادامه نداد

بازداغ دلش تازه شد….چرا هرکاری میکرد نمیتوانست فراموشش کند!؟
دوباره یاد و خاطراتشان…..
دوباره اتفاق آن شب……..
اشک در چشمانش جمع میشد وقتی یاد گذشته می افتاد!

_زن و بچش کجان؟!

_خونه پدره خودشه زنش….بچه هم پیششه
هرچقدر بهش میگم بچه رو بیار ببینم، نمیاره
میگه از مهدی میخوام طلاق بگیرم

از اینکه شنید زندگیشان خراب شده، انگار آتش دلش خوابید!
کم از مهدی کینه نداشت!
نه فقط بخاطر مرگ محمد…….حتی در کودکی هم از دست مهدی آرامش نداشت
همیشه درحال کتک خوردن بود…..

_بهتر….جداشن

_چی میگی مائده؟ پس اون بچه ی بی گناه چی میشه؟!

پوزخندی میزند؟!

_من گناه نداشتم؟
من گناه نداشتم که از بچگیم از دست پسر گل گلابتون فقط کتک خوردم؟!
من گناه نداشتم که بخاطر گل پسرتون عذادار شدم؟!

اشک روی صورتش را پاک کرد….
نگاهش افتاد به مهیار که سرش پایین بود و حرفی نمیزد

_ای خدا من دردامو به کی بگم؟
سه تا بچه دارم….هیچ کدومشون خوشبخت نشدن
مائده جانم….دخترم
گذشته ها گذشته….باید برادرتو ببخشی!

سریع و پر از حرص جواب میدهد
_من نمیتونم ببخشم….من نمیتونم مامان
هزار بار سعی کردم یادم بره،ولی نشد….من پسرتو نفرین کردم
هیچ وقتم ازش نمیگذرم

بلند میشود و به سمت آشپزخانه میرود
از همه خسته شده بود….بدبختی هایش پایان نداشتن انگار!
هر یکی از بچه هایشان مشکل داشتن
یکی قاتل شده بود
یکی عروس خونبس شده بود
یکی دیگه همش با شوهرش دعوا داشت و کتک میخورد….

_مهیار پاشو بریم

_بریم

بلند میشوند و به سمت در میروند

_مامان ما رفتیم

_عه کجا میرین تازه چایی دم کردم

_دستت دردنکنه….

_آقا مهیار مواظب دخترم باشیااا

لبخند میزند
_چشم حواسم هست

باهم که از در خانه خارج میشوند میگویید
_مامانت گناه داره چرا دلشو خون میکنی اخه؟!

_مهیار ترو قرآن تو دیگه ازشون طرفداری نکن

_طرفداری نکردم…فقط دلم برای مامانت سوخت
گناه داره بنده خدا

چشم غره ای رفت که صدای خنده های مرد بلند شد

_نه بابا….چشم غره هم بلدی شما!؟

_با اجازت

_اوفففففف
چشم غرتو قربون!

دستش را روی صورتش میگذارد
_مهیاررررررر هیسسس آبرومونو بردی

_خب چیه؟
زنمی بذار مردم بدونن عاشقتم!

_چرا بدونن اخه
عه زشته
وای مهیار من دیگه بمیرمم همراه تو جایی نمیام

قهقهه میزند و پیشانی اش را میبوسد

با چشم های گرد شده نگاهش میکند
صدرصد حیا نداشت!

_خدای میبینی دیگه!؟

_خدا داره میبینه چیکارش داری!؟

_واییییی مهیار تروخدا جدی شو….خیلی لوسی

_جدی میشم میگی خیلی بداخلاقی
اینجوری میشم میگی جدی شو
اخه من به کدوم ساز تو برقصم زن؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 184

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
6 ماه قبل

وویی من براشون ذوق🤒🤢

کاش مهیار بد نشه خیلی خوبن کنار هم😥

عالی بود👌🏻👏🏻

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

آخه دیگه طفلک مائده چه خطایی قراره بکنه که مهیار رفتارش عوض شه؟

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

خطا بزرگه روکرد ومهیاربیچاره بازم بخشیدش من اگربحاش بودم بچه روکه به دنیا آورد طلاقش میدادم اصلا درک نمیکنم چراسحر اوایل می‌گفت عموم بده بیچاره چقدآدم خوبی هم بوده

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

دیگه یه طرفه به قاضی نرو این دختر نه حمایت خانواده پشتش بود تازه با وجود عشقش به محمد تن به یه ازدواج اجباری داد مگه دیگه عقل و هوشی واسش میمونه!زن‌ها نسبت به مردها حساس‌ترن مهیار زودتر به خودش اومد

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

اصلا هم حرفت منطقی نیست توتمام مدت مهیارتمام تلاشش روکرد کسی بهش آسیب نزنه

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

مهیار البته آدم بدی نیست و من دوستش دارم😊😂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

هردوشون دست خودشون نبود شروع این زندگی ولی حالا سال‌ها از اون دوران گذشته و باید از گذشته رها بشن به هر حال قسمت خدا بده که کنار هم باشند

نازنین
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

عزیزم طرف عموت باش اگه دقت کنی این وسط مظلوم تر ازهمه مهیار من که مقصر مرگ محمد مائده میدونم

Tina&Nika
6 ماه قبل

خیلی زیبا 💚🤍

Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

گوبونت گلبم(لحن بچگونه )❤️❤️
ماچ پس کلت (اینم یه مدت رو بورس بود هی میگفتن)🤣🤣😘😘❤️❤️

Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

تی فدا (فدات شم به گیلکی)💙

Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

اوو اه لاست میگی شمالی هستی 😅حواس نداریم که خب زندگی متاهلی خوش میگذره

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

رفتی خونه ی خودت کارات می‌ریزه رو سرت و ذوق زدگی یادت می‌ره 🤣
بشور،جاور کن،بپز🤣🤣
و ادامه..😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Sahar Mahdavi
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

وای مامانمم همینو میگه🤣🤦‍♀️
من به علیرضا گفتم من میخوام درسمو ادامه بدم خودت همه ی کار هارو کن
بعد با یه قیافه مظلوم بهم نگاه کرد😂
گفتم خا باشه نصف من نصف تو🤣🤦‍♀️

دکمه بازگشت به بالا
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x