رمان آیینه شکسته

رمان آیینه شکسته پارت یازدهم

4.9
(110)

رمان آیینه شکسته

پارت یازدهم

(راوی)

از دیروز که از باغ می آمد ، ستیا فقط داشت به جانش غر میزد که :

_ باز رفتی باغ حالت بد شد . اصلا مگه من نمیگم نرو تو چرا گوش نمیکنی .  وایسا ببین این بار دیگه واقعا  میفرومش

اما او مخالفت سر سختش را به ستیا نشان می داد و داخل اتاقش میرفت و هنذفری اش را درون گوشش می گذاشت و ذره به صحیت های ستیا توجه نمیکرد . که یکدفعه جای حساس آهنگ صدای زنگ گوشی اش  بلند  شد .  چشمانش را که بسته بود ، باز کرد و فحشی زیر لب به آن شخص که وسط اهنگ پریده بود داد  . و با دیدن اسمی که روی صفحه گوشی خود نمایی می کرد ناخوداگاه  ابرو هایش  به هم نزدیک شدند . ” لیانا شکوفا ”
دوست قدیمی اش ساعت ۱۰ صبح چه کاری با او داشت . الله و اعلم . اول خواست توجهی نکند و ادامه آهنگ را گوش دهد اما تسلیم هوای نفس خود شد و تماس را وصل کرد . و به خاطر مشکل گوشی اش تماس را روی اسپیکر گذاشت

_ سلام .

_ سلام سوین جان . خوبی؟

سوین نفس عمیقی کشید و سرد جواب داد

_ بله متشکرم . شما چطور . حالت خوبه ؟

_منم خوبم . خداروشکر . میگم سوین جان مشکلی نیست چند لحظه وقتت رو به من بدی ؟

سوین با این حرف درست رو تخت نشست و همانطور که یکی از ابرو هایش را بالا می نداخت جواب داد

_ نه نه . وقتم آزاد هست . بفرمایید

سوین مدام فکرش در این حوالی بود که لینا دوست دوره ی هنرستان اش چرا باید بعد از مدت ها  به او زنگ می زد

_ خب راستش سوین جان ، میتونم بدونم تو الان جایی مشغول هستی یا این که در حال حاضر بیکاری..

سوین پوفی از سر عصبانیت کشید . پس بگو چرا لینا شکوفا بعد از این همه مدت شماره او را گرفته بود . برای کار ….

_ نه راستش فعلا جایی کار نمی کنم . ولی توی خونه هنرم رو ادامه میدم .  میتونم بپرسم برای چی  این سوال رو میپرسید؟

لیانا دستپاچه این پا و اون پا کرد و بعد  موضوع را توضیح داد

_ امم . خب راستش  . اصلا بذار اینجوری بهت بگم تو تولیدی معینی رو میشناسی؟

سوین با اخم گوشی سفت  در دستانش فشرد و گفت

_ نه نمیشناسم چطور ؟ اتفاقی افتاده

لیانا سریع  و کمی متعجب از پشت تلفن لب زد

_ واقعا  نمیشناسی! خب نگاه کن سوین جان من خواهرم لیا توی تولیدی آقای معینی کار می کنه. و مسئول قسمت دوخت تولیدی شونه . البته خب ایشون  علاوه بر تولیدی خودشون مغازه کالای خواب هم  دارن  و ….

اینبار سوین بود که متعجب میشد . دوست قدیمی و دیرینه اش بعد از چندین سال تماس گرفته بود و رزومه کاری معینی نامی را توضیح می داد

_ ببخشید می پرم وسط صحبتتون . الان کار و رزومه این آقا به من چه ربطی داره .  میشه موضوع رو برای من باز کنید تا قشنگ بفهمم چی میگید

و بعد از اتمام صحبتش از روی تخت بلند شد و سمت صندلی میز تحریرش رفت و منتظر صحبتی از آن طرف خط ماند

_ خب خب …

برای  لیانا  شکوفا دختر جدی و مصمم  هنرستان ،این تته پته ها عجیب بود

_ خانم شکوفا لطفا سریعتر کارتون رو بگید . بنده وقتم رو از سر راه نیاوردم که …

و سعی کرد زمزمه ” پس حالا شدم خانم شکوفا ” رو نادیده بگیرد و حواسش را جمع صحبت های لیانا کند

_ بله بله ببخشید . خب راستش آقای معینی طراحشون استعفا دادن و چون الان توی فشار کاری بزرگی هستن ، فورا نیاز به یک طراح قوی و ماهر دارن و خب خواهرم هم شما رو معرفی کردن

چشمانش را در حدقه چرخاند و با اخمی که حالا پر رنگ تر شده بود پچ زد

_ ببخشید این رو میگم اما من نمیتونم . یعنی فعلا قصد کار کردن ندارم . و کار هام همه برای خودمه و علاقه به اینکه برای دیگران کار کنم ندارم

_ اما سِوی تو بیا حالا شاید خوشت اومد .

سوین از این تغییر ۱۸۰ چشمانش گشاد شد

_ چی گفتید؟ سوی؟ چه زود صمیمی میشید شما!!

لیانا خجالت زده گفت

_ امم ببخشید از دهنم در رفت . ولی سوین جان  یعنی واقعا آنقدر از دست من ناراحت هستی؟ ولی من هنوزم دارم به اکیپ سه نفرمون فکر می کنم

سوین پوزخند صدا داری زد که صدایش به لیانا رسید  و قلب لیانا فشرده شد اما سوین بی توجه به ناراحتی لیانا جواب داد

_  شما خواستید فکر کنید . ولی من عادت ندارم به آدم های پنهان کار فکر زیادی بکنم . راستی به خاطر پیشنهاد کاری تون هم ممنون . ولی من قبول نمیکنم . امیدوارم اون شرکت هم طراح خوب براش پیدا شه .

و بدون اینکه مهلت برای حرف زدن به لیانا بدهد گوشی را قطع کرد و دستی توی موهای کوتاهش کشید……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 110

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
9 ماه قبل

نمیدونم در گذشته چیشده اما به طور ناجوری سوین رو مخم بود اَه 😑😑😒😒

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

میگم که با وجود حقی که داشته باشه هم یه جورِ خیلی بدی حرف زد غرور کاذبش و سرد بودنش به دلم ننشست و به جای اینکه ازش یه شخصیت قوی نشون بده بیشتر حقیرش کرد که حتی آداب حرف زدن رو بلد نیست

دیگه ضحی جونی بدجور از دستش حرصی شدم هر چی از دهنم در اومد بارش کردم😤🤧

sety ღ
9 ماه قبل

منم مث لیلا از سوین و برخوردش حال نکردم😁😁
بیشتر شبیه دختر بچه هایی بود که عروسکشون رو ازشون گرفتن🤣🤣🤣
تو که پارت پیش گبتی دارن آشنا میشن ضحی خله😐
با این اخلاقای گند دختره بعید میدونم تا صد پارته دیگه هم آشنا شن🤣🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

تو که میدونی من شش ماهه بدنیا اومدم😂😂😂

تارا فرهادی
9 ماه قبل

عالی بود ضحی جونم❤️💋

سوین 😒

لیکاوا
لیکاوا
9 ماه قبل

عالی بود ❤👏
ولی منم از برخورد و جواب های سوین خوشم نیومد
یاد خودم تو دوران ابتدایی افتادم که وقتی دوستم باهام قهر می‌کرد با چه غروری باهاش حرف میزدم🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

من از الان میگم گرشا خیلی بیشتر از سوین گناه داره چون قطعا سوین پیرش میکنه بچه ام رو🤣🤣🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

آره کلا گرشا از زن شانس نداره🤦🏽‍♀️

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

حقققققق

saeid ..
9 ماه قبل

منتظر پارت بعدی هستم ضحی جان
عالی بود

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x