رمان قلب بنفش

رمان قلب بنفش پارت پنجاه و دو

3.8
(192)

رمان قلب بنفش💜✨
#پارت_پنجاه و دو
《راوی》

به تصویر خودش در آینه خیره شد…

چشمان سبزش را که این روزها عجیب بی فروغ شده بودند با آرایش و خط چشم سرزنده کرد…

موهایش را با حوصله بافت‌‌‌‌‌‌…

ست لباس سفیدش را از داخل کمد بیرون آورد.‌..

این،آخرین لباسی بود که برای خودش دوخته بود‌‌…

فرصتی برای پوشیدنش پیش نیامده بود‌‌‌‌‌…انگار که زمانش امروز بود…

تصمیمش را گرفته بود‌‌‌…

راهی برایش بافی نمانده بود..

دل کوچک و بی قرار او،مگر می‌توانست دل بکند از عشق؟!

هر کاری میکرد برای اینکه همه چیز را مثل سابق کند…
برای اینکه ثابت کند عشقش را‌‌‌‌‌…
پاکی اش را‌‌‌…

آن روز،ته مانده ی غرورش هم له شد‌.‌‌..دیگر چیزی برای او باقی نمانده بود…

ماند او و قلب عاشقش…

ماند با تک تک خاطره هایشان…

با عکس هایی که هر شب،ساعت ها
محو تماشایشان بود و روی قلبش می فشرد‌‌‌‌…

به جای او،با آنها حرف میزد‌‌‌‌‌…
درد و دل میکرد…
از حرف های ناگفته،برایشان میگفت…
حرف هایی که در سینه ماندند و زندگی اش را به آتش کشیدند…

محتاج نگاه هایش بود…
دنیا بدون او برایش قفس بود.‌..
قفسی که بدون او نفسش را می برید…

با اشک و گریه سبک نمی شد‌‌…

فقط آرتا می‌توانست دردهایش را تسکین دهد و قلب زخمی اش را بخیه بزند…

لباس را پوشید و کیفش را برداشت…

صدای آریانا را از پشت سرش شنید.‌‌‌.‌.
_کجا میخوای بری؟!

ترسیده برگشت و خیره اش شد..‌.
خودش را جمع و جور کرد…
_دارم میرم بیرون.‌‌‌..

طلبکار نگاهش کرد
_دقیقا کجا؟!

کلافه هووفی کشید…
درک میکرد این حساسیت ها و نگرانی هایش را…

روزی که از شرکت برگشتند پا به پایش،او هم غصه خورد و اشک ریخت…

اما الان موقع اش نبود‌…
امروز نباید پاپیچ می‌شد‌‌…

_آریانا…ولم کن لطفا!میرم بیرون زود برمیگردم…

سمت در رفت که
دست آریانا روبرویش قرار گرفت‌‌…

با نیش و کنایه گفت

_این همه آرایش کردی… بعد این همه مدت یهو لباس سفید پوشیدی…حتما جای خاصی قراره بری آره؟!به ما هم بگو جا نمونیم!

ته ذهنش می‌دانست که دوباره می‌خواهد پیش آرتا برود‌.‌..
نمی‌دانست باید با این دختر جه کار کند…

با این سادگی هایش…با لجبازی هایش که هیچکس حریفش نمی شد…اگر دنبال چیزی می افتاد دیگر دست بردار نبود…

آرتا با حرف هایش او را خورد کرد اما انگار که حتی عین خیالش نبود…

با صدای آرام و لرزانش لب زد
_میخوام بهش ثابت کنم!

متعجب جلو آمد و دستش را در دست خودش فشرد‌…
_یعنی چی؟!میفهمی چی داری میگی؟!

اخمی کرد و ادامه داد
_تو نمیبینی تیدا؟!نمی‌شنوی؟! عقلت رو از دست دادی؟!مگه جلوی همه خوردت نکرد؟! الان میخوای چی رو به اون ثابت کنی؟!حتی نذاشت یه کلمه حرف بزنی…‌..

میان صحبتش پرید
_من دیگه نمیتونم!خسته شدم میفهمی؟!من دیگه هیچی برای از دست دادن ندارم!

آریانا با صدایی که نفهمید چطور انقدر بالا رفت داد زد
_ولی من دارم!چرا با خودت این کار رو میکنی؟!یه لحظه فکر نمیکنی به من؟!که اگه اتفاقی برات بیفته چی میشم؟نمیخوام به خاطر یه آدم بی ارزش انقدر خودت رو عذاب بدی…

سرش را با شرمندگی پایین انداخت…
چقدر آریانا را اذیت کرده بود…
با تمام وجود شرمنده اش بود…
ولی باز هم باید کار خودش را میکرد…باید آخرین شانس را امتحان میکرد…

_این کار رو نکن تیدا!یه بار هم که شده به حرفم گوش کن…خواهش میکنم!دیگه چی باید میگفت که جا انداخت؟!گفت نمیخوامت!

اشک در چشمانش حلقه زد…

“نمیخوامت!”

همین یک جمله آن لحظه چه بلایی به سرش آورد…

اما آرتا عصبانی بود…
خشمگین بود‌.‌.‌.
دست خودش نبود…

مگرنه مردی که او عاشقش بود هرگز این حرف را نمیزد…
کسی که برایش جان میداد انقدر بی رحمانه او را نمی رنجاند…

موهایش را آرام نوازش کرد
_میفهممت!میدونم چقدر دوستش داری…ولی ارزش نداره اینجوری خودت رو بدبخت کنی…الان خوب نیستی…یه کم استراحت کن…

موبایلش زنگ خورد که سریع از اتاق بیرون زد…
او هم منتظر به در خیره شد…

باید یک جوری خودش را می رساند و میرفت…

صدای آریانا را میشنید که با سینا صحبت می‌کند…

طی این مدت خیلی کمک کرده بود و آنها را تنها رها نکرده بود…

میگفت خودش همه چیز را با مدرک به آراز و آرتا اثبات می‌کند…
با آنها حرف می‌زند…

سکوت دوباره برقرار شد که فهمید تلفن را قطع کرده و صحبت شان تمام شده…

آریانا داخل اتاق برگشت و لباس اش را عوض کرد…

انگار که فرصت برایش جور شده بود…
نمی‌دانست دارد کجا می‌رود برای اینکه شک نکند سوالی نگاهش کرد

_سینا الان زنگ زد…باید برم یه جا صحبت کنیم…

انگشت اشاره اش را به معنای هشدار بالا آورد….
_تیدا!اومدم همین جا میبینمت…دیوونگی نمیکنی تا من برگردم!

خواست خیالش را راحت کند…

سرش را با اطمینان تکان داد و باشه ای زمزمه کرد…

منتظر می ماند تا آریانا برود‌‌‌‌…

بعد حرف خودش را به کرسی می نشاند…

این شانس آخرش بود برای اینکه عشقش را دوباره به دست بیاورد‌…

برای اینکه برای تنها دارایی زندگی اش بجنگد‌ و برای اولین و آخرین بار چیزی که می‌خواهد را به دست بیاورد…

××××××××××
بچه ها سلام!
پارت جدید رو براتون گذاشتم لطفا لطفا امتیاز کامنت و حمایت یادتون نره🥲❤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 192

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Newshaaa ♡

نویسنده رمان قلب بنفش:)💜🙃
اشتراک در
اطلاع از
guest
63 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
6 ماه قبل

چقدر آرتا کثافته
دلم برا تیلدا سوخت💔💔💔
با اینکه خب من معتقدم تقصیر خودشه اما خب دلم براش سوخت💔💔
بچه ام با لباس سفید هم میخواد بره خونه عذابش😂🤦‍♀️
این سینا هم که همش لب ودهنو میگه درست میکنم🤬🔪🔪🔪
عالی بود نوشمک بانو😍❤❤

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

والا امیدوارم لباس سفید یکم این خوی وحشی گری آرتا رو رام کنه و کفن تیدا نشه😂😂😂🤦‍♀️🤦‍♀️
خو راست میگم راجب سینا دیگه
هی میگه درست میکنم هیچ غلطی نکرده🤬🤬🤬🤬

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

پس زود زودپارت بده تا همه رو نکشتتم😂😂😂

saeid ..
6 ماه قبل

آرتا کثافت عوضی از خداش باشه دختری مثل این گل دختر 🥺
زیبا بود خسته نباشی

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

آخ دلم واسه قلب بنفش تنگ بود برم بخونم💃

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

ستاره بارون شدی دختر⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐😊😊

واقعا هر چی میگذره هیجان داستان بیشتر میشه خسته‌نباشی عزیزم دوست داشتم باز ادامه پیدا میکرد تیدا خیلی مظلومه و آرتا هم الاغی بیش نیست😁

نوش‌دارو رو هم تا یک ساعت دیگه میفرستم❤

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

لیلا نوش دارو روهر روز میدی از این به بعد؟؟؟

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

نه امشب افتخاریه البته معلوم نیست که هر روز باشه یا یه روز در میون چون از این هفته که داره میاد قراره برم سرکار یکم سرم شلوغ میشه

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

تو که پارتات حاضره هر روز بده دل ما شاد شه😂😂😂
به سلامتی
چی کار میخوای بکنی؟؟؟😁😁

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

ببین تا پارت ۷۷ نوشتم ولی میخوام کاملش کنم الانم یکم سرما خوردم رو مود نوشتن نیستم مطمئن باشید از دو روز بیشتر نمیشه

کار والا تو مغازه خودمونه که تازه میخوایم افتتاحش کنیم 😂 شبیه به خوار بار فروشی کلا همه چی هست

saeid ..
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

خوش به حااااالت من هر روز ی پارت می‌نویسم که اونم میزارم 🤣🤦🏻‍♀️

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

نه من از قبل آماده کرده بودم روزی یه پارت بنویسی حله ولی خب من مثل تو نمیتونم استرس میگیرم😂

saeid ..
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

پس کار خوبی کردی
من مثل تو نمیتونم پارت آماده داشته باشم و نزارم🤣🤦🏻‍♀️

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

از اول اشتباه کردی دیگه جونم میذاشتی شاه دل تموم شه بعد سر فرصت پارت‌های آیدا رو که نوشتی بعد پارت‌گذاری میکردی

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

اون که میدونم تو خوش قولی ولی چند روز پشت هم دادی بد عادت شدم😂🤦‍♀️

به مبارکه😂
خوش بگذره
مخ پسرا هم بزن اونجا🤣😁

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

از دست تو🤣

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

نق نزن
اتفاقا یه آرایشگاه مردونه هم بغل مغاز‌ه‌ست😂 البته مامانم سفارش کرد که سنگین برم و سنگین بیام🤣

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

ببین یه دونه خوشگل خوش تیپشو برا من تور کن🤣😁
ولی خدایی هر روز پارت بدی میپرم کله اتو ماچ میکنم🤣🤦‍♀️
تو الان برای بیشتر از یه ماهت پارت داری دختر🤦‍♀️🤦‍♀️💔💔💔

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

ای فرصت‌طلب🤣🤣

ببینیم چی میشه قول نمیدم توقع بالا نره‌هااا با یه پارت سیر نمیشین شما؟

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

هر روز یه پارت راضیم من🤣🤣🤣

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

از این به بعد تو مغازه رمان تایپ میکنم😃

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

آفرین همین خوبه😁😁
مگه همش قراره مشتری داشته باشی؟؟🤣🤦‍♀️

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

همین اول راه چشممون نزن تو🤣🤣

اصلا قرار نیست که تمام وقت کار کنم یه شیفت خونه ام😂

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

اووو یه جوری گفتی فک کردم صبح تا شب مغازه ای😂😂
پس تصویب شد هر روز پارت میدی😁🤣

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

تو مغازه نمیشه تمام وقت کار کرد که چیزی ازت نمیمونه😂 پیش خودت نرخ تعیین نکن میخوام یه جوری بشه اون یکی رمانمم بعد اتمام نوش‌دارو جلو ببرم

sety ღ
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

میرسی اونم پیش ببری 🤣🤣🤣
من میشناسمت لیلا😂😂😂

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

تصورتو نسبت بهم عوض کن🤣

saeid ..
پاسخ به  نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

کجا کار می‌کنی

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

ممنون نیوش خوشگله

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

مرسی بوس به کله‌ات😘🤣

مائده بالانی
6 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم

Fateme
6 ماه قبل

آرتا خره من میدونم دیگه خره
وگرنه انقد بچمو خون به جیگر نمیکرددد
عالی بودااا ولی کوتاه بودد🥲

لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
6 ماه قبل

گذاشتم😉

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

چقدر می خوای امتیاز بدم صدتا چون خیلی قشنگ نوشتی واقعاً عالی بود،👌👌👌👌

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

آخه چرا رمان به این قشنگی رو نخونم خیلی زیبا می‌نویسی

sety ღ
6 ماه قبل

بچه ها رمان جدیدم رو تو رمان دونی شروع کردم خوشحالم میشم بخونینش😘😁
اسمش ماه یا ماهی هستش

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
6 ماه قبل

قربون پسرم😃 نکشینم الانا🤣
عالی بود🙃
ستی جون رمان جدید مبارک باشه و
سعید میخوام برم پارت جدید رو بخونم 😉

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
6 ماه قبل

بخون🥺

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
6 ماه قبل

مرسی ضحی جونیییی❤😘

بیشتر بیا تو سایت😁❤

مائده بالانی
6 ماه قبل

ستی جون، میشه دکمه تایید رو بزنی.
خیلی وقته فرستادم 😕

sety ღ
پاسخ به  مائده بالانی
6 ماه قبل

🙃🤦‍♀️

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

هعی 🩷
عالی بود عزیزمممم،فقط هر روز بزار اینقدر رمان خوندم فراموش کردم یا قاطی کردم 😂

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط 𝓗𝓪 💫
𝓗𝓪 💫
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

خواهش می کنم عزیزم.💜
تو که عالی هستی و شکی توش نیست‌.بهتره که برنامه ریزی داشته باشی‌، تا به مشکل بر نخوری ..راستی کلاس چندمی ؟

𝓗𝓪 💫
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

مرسی عزیزم 💜💜
از آشنایی باهات خوشحال شدم🫶

تارا فرهادی
6 ماه قبل

آرتا …
حرفی ندارم بزنم هی حرص میخورم😖
خسته نباشی نیوشی جونم❤️

دکمه بازگشت به بالا
63
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x