رمان قلب بنفش

رمان قلب بنفش پارت شصت و سه

4.3
(19)

رمان قلب بنفش💜✨

#پارت_شصت و سه

_خوبی؟!

رویش را برگرداند…

چرا دست از سرش بر نمی داشت؟!

حالا که همه چیز روشن شده بود و کار از کار گذشته بود،انتظار داشت مانند سابق باشد.‌‌..

نگاهی به ساعت روی دستش انداخت…

پس کی قرار بود خبری دهند؟

هر پرستاری که از اتاق بیرون می آمد جواب سر بالا به آنها می داد…

هیچکس درست نمی گفت چی شده…

فقط منتظر بود تیدا به هوش بیاید‌…

آن موقع دیگر اجازه نمی داد آرتا یک ثانیه او را ببیند‌‌‌…

باعث و بانی سیر شدن خواهرش از زندگی،خود او بود‌…

نمی گذاشت دیگر کوچکترین آسیبی به او برساند…

نگاه نفرت باری به آرتا انداخت…

هنوز هم آنجا نشسته بود…

حالا یادش افتاده بود که زانوی غم بغل بگیرد؟!

تازه فهمیده بود تیدایی هم وجود دارد؟!

با کنایه گفت

_چرا هنوز اینجایی؟!نشستی نتیجه ی کارت رو ببینی؟!

انگار که اصلا صدایش را نمی شنید…

هیچگونه واکنشی به حرفش نشان نداد…

صدای همهمه ای را حس کرد…

اولش کمی نامعلوم بود اما

انگار که به آنها نزدیک تر می شد و می‌توانست واضح تر بشنود…

صدای مملو از بغض زنی به گوشش خورد

_بچه ام چی شده؟!چرا نمیگید بهمون؟!

_خواهش میکنم!چیزی نیست لطفا صبر کنید!

چشمانش گرد شدند…

این سینا بود؟!

شاید اشتباه شنیده بود…

بیشتر دقت کرد…

_آریانا الان نباید شما رو ببینه!حالش بدتر میشه..‌.

حالا دیگر مطمئن شده بود که صاحب صدا کیست…

او نباید ببیند؟!

متوجه نمی شد‌…در این آشفتگی چه کسی را نباید می دید؟!

از جایش بلند شد‌…

آراز هم پشت بندش بلند شد…

دیگر چه بلایی مانده بود؟!

سه نفر به سمتشان می آمدند و سینا هم انگار که سعی داشت آنها را متوقف کند..‌‌‌‌.

یک مرد، یک زن و یک خانم سن و سال دار..‌.

برایش ناشناخته بودند…

جلوتر آمدند…

متعجب نگاه‌شان می کرد…

ناگهانی،در آغوش گرمی کشیده شد‌.‌..

اصلا نفهمید که چه اتفاقی در حال رخ دادن است…

این غریبه ها که بودند؟!

حتی نمی دانست که در آغوش چه کسی است…

سرش نوازش می شد و بالا و پایین شدن شانه های پیرزن را حس می کرد….

خودش را کمی فاصله داد‌‌‌‌…

در صورتش خیره شد‌…

چهره ای آشنا داشت برایش…

انگار که جایی قبلا او را دیده بود‌‌…

اما یادش نمی آمد،تصویری که در ذهنش بود گنگ تر از این حرف ها بود‌‌‌…

طوری که انگار مربوط به قرن ها پیش است…

بوسه ای روی گونه اش نشست و بلافاصله زنی را کنار خودش دید…

_آریانا!عزیز دلم.‌..

این ها که بودند که اسمش را هم می دانستند‌‌‌‌…

نگاه حیرانش را بین سینا و آراز چرخاند‌…

زمزمه کرد

_سینا! اینجا چه خبره؟

_مادر جان!بدون ما بزرگ شدی مادر؟….

چقدر این لهجه برایش آشنا بود‌‌…

بیشتر فکر کرد…

سینا شرمنده خیره اش شد…

چه توضیحی داشت؟!

اینکه خیلی راحت بگوید یکی از آن ها مادربزرگت و آن یکی خاله ات هستند؟!

نسبت آنها با هم،همینقدر ساده و نزدیک بود…

اما ماجرای پشت سر این خانواده،اصلا آنقدر ساده نبود…

دیگر راهی نمانده بود…

ته ته خط که می گفتند انگار همین جا بود…

جایی مثل برزخ که همه چیز در هم می پیچد و شروع به سوختن می کند…

_آریانا!

آروم باش خب؟!

خیلی چیزها هستن که ازشون بی خبری…

باشه؟!

ولی حالا،به کسایی که بهشون تعلق داشتی برمیگردی…

به خانواده ات…

××××××××××××

دوستان نظرتون رو برام کامنت کنید امتیاز هم فراموش نشه🫂❤

اگر همه چیز خوب باشه پارت بعد رو زود زود میذارم🥲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Newshaaa ♡

نویسنده رمان قلب بنفش:)💜🙃
اشتراک در
اطلاع از
guest
29 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
5 ماه قبل

نیوششششششش🥺🥺🥺
دق دادی منو تو دختر🥺😥🤕
ولی خیلی بد میشه اگه تیدا بمیره🥺😥
وای که حرصم میگیره آرتا هنوز اونجاست😡
برو گمشو دیگه مرتیکه خر🤬
بچم گناه داره تروخدا تیدا بهوش بیاد🥺😥
من منتظر پشیمونی و ناز کشیدنای آرتا هستماااا🤕
عالی بوددد🤍🥰✨️

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
5 ماه قبل

احساس میکنم قراره خبیث بشی و تیدا رو بکشی
اون وقت با من طرف میشی
فهمدیییییی!😡😡😡

خیلی قشنگ بوددددد👌

camellia
camellia
پاسخ به  Ghazale hamdi
5 ماه قبل

مگه نمیگی نازشو بکشه?! خو کجا بره!?🤗

Mahdis Hasani
5 ماه قبل

مرسیییییییی

camellia
camellia
5 ماه قبل

دستت درد نکنه خانم نیوشا جانم.😘😍نکُشیش جان من!🤕

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط camellia
تارا فرهادی
5 ماه قبل

وااای چه موقعیت بدی اومدن 🥺
خسته نباشی نیوشی 😍💟

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
5 ماه قبل

تروخدا تیدا نمیره هاااا🥲❤️‍🩹
خسته نباشی قشنگ بود🙂✨️

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط 𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
LEKA .
5 ماه قبل

نیوش اگه تیدا رو بکشی با من طرفی🗡🗡
یعنی چی؟؟؟اصلا آرتا رو بکش
خودم هم کمکت میکنم

مائده بالانی
5 ماه قبل

خسته نباشی گلم.
حماییییییت❤️❤️❤️❤️

Fateme
5 ماه قبل

وایی چه موقعیت بدی اومدنننن💔
تیدا چرا بهوش نمیادد
عالی بود مثل همیشهه

𝐸 𝒹𝒶
5 ماه قبل

تیدا زنده میمونه دیه؟!
نکشیش یهو😐🔪
خسته نباشی👏

لیلا ✍️
5 ماه قبل

خوب شد که بالاخره فهمید، حالا امیدوارم تیدا زودتر بهوش بیاد اونوقت قیافه آرتا دیدن داره😏😒

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
5 ماه قبل

دیگه باید میفهمیدن دیگه😂 بیشتر خیالم راحت شد حالا یه سوال فکر کنم یادم رفته اون شخصی که باعث این اتفاقات تو گذشته شده الان کجاست؟ اگه مرده چطوری؟ اصلا هدفش چی بود

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
5 ماه قبل

دیگه باید میفهمیدن دیگه😂 بیشتر خیالم راحت شد حالا یه سوال فکر کنم یادم رفته اون شخصی که باعث این اتفاقات تو گذشته شده الان کجاست؟ اگه مرده چطوری؟ اصلا هدفش چی بود..!

نسرین احمدی
نسرین احمدی
5 ماه قبل

نیوشا جان تیدا رو بهوش بیار لطفاً رمانت قشنگه موفق باشی عزیزم ❤️

دکمه بازگشت به بالا
29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x