رمان شانس زنده ماندن جلد دو

رمان شانس زنده ماندن جلد دو پارت ۱۰

4.1
(28)

سرم را چب و راست می کردم .

او احسان نبود ، مطمئن هستم او شخصیت شوم یک نفر بود که قصد کشتن من را داشت و تا من را نابود نمی کرد‌.

مرا رها نمی کرد!

بلند شدم خواستم بدوم که از پشت یقه ام را محکم گرفت با صدایی که انگار از ته چاه آمد گفتم :

_کم….ک

دوباره مرا به سمت دیوار سنگی هل داد، داشت گریه ام می گرفت ..داشتم قبض روح میشدم .

او چشم های به خون نشسته به من نگاه می کرد . آسمان فقط با ماه کمی روشن شده بود.

و این تاریکی قرار نبود تمام بشود ، تاریکی بدون ستاره و هیچ آدمی . دهانم از ترس بهم برخورد می کرد.

از یه طرف حالم بد بود از طرف دیگر داشتم نفس نفس میزدم.

قلبم انگار میخواد از دهنم بیرون بیاید که آنقدر تند تند میزد .

_میدونی چرا ولت نمی کنم.؟

با صدای احسان یک لحظه نگاهم به چشمان سیاه و سفیدی زلالش افتاد ، چشمانش ترسناک بود.

امیدوار به در اتاق مامان و بابا نگاه کردم کاش یکدومشان بلند شوند .

_کمککک…..

فقط همین صدا باعث شد یک سیلی محکم نوش جان کنم و صورتم به سمت مخالف پرت شود.چشم هایم یک لحظه تار شد ،

سرم را چب و راست می کردم .

او احسان نبود ، مطمئن هستم او شخصیت شوم یک نفر بود که قصد کشتن من را داشت و تا من را نابود نمی کرد‌.

مرا رها نمی کرد!

بلند شدم خواستم بدوم که از پشت یقه ام را محکم گرفت با صدایی که انگار از ته چاه آمد گفتم :

_کم….ک

دوباره مرا به سمت دیوار سنگی هل داد، داشت گریه ام می گرفت ..داشتم قبض روح میشدم .

او چشم های به خون نشسته به من نگاه می کرد . آسمان فقط با ماه کمی روشن شده بود.

و این تاریکی قرار نبود تمام بشود ، تاریکی بدون ستاره و هیچ آدمی . دهانم از ترس بهم برخورد می کرد.

از یه طرف حالم بد بود از طرف دیگر داشتم نفس نفس میزدم.

قلبم انگار میخواد از دهنم بیرون بیاید که آنقدر تند تند میزد .

_میدونی چرا ولت نمی کنم.؟

با صدای احسان یک لحظه نگاهم به چشمان سیاه و سفیدی زلالش افتاد ، چشمانش ترسناک بود.

امیدوار به در اتاق مامان و بابا نگاه کردم کاش یکدومشان بلند شوند .

_کمککک…..

فقط همین صدا باعث شد یک سیلی محکم نوش جان کنم و صورتم به سمت مخالف پرت شود.چشم هایم یک لحظه تار شد ،

خدایا چرا این خواب تمامی ندارد ، صورتم انگار آتش گرفته بود جلز و ولز می کرد .

_چون هیچ کس از دست من زنده بیرون نیومده..

صورتم را پایین انداختم ، او دستش را روی قفسه ی سینم گذاشت که انگار یک لحظه نفسم حبس شد.

انگار دوست داشت زجر کشم کند ، و مرا بیشتر بترساند .

_خودت باعث اینکار شدی ! خودت با کنجکاوی خودت سرتو به باد دادی خودتتت

این صدا ها را در چاهسار گوشم بلند تر میگفت و من بیشتر مغزم احاطه و مضطرب میشد.

عقی زدم، خواستم بالا بیارم که دست بزرگ احسان رو دهنم قرار داد .که بیشتر حالم بد شود . شروع کردم به گریه کردن…

هق هق می کردم‌، دهانم که پر از مواد نجسی بود که نمیتوانست بیرون بیاید .

عقی زدم،صورتم خیس بود آن هم به خاطر وجود عرق و گربه های شدیدم یود .

_من هیچ وقت ولت نمی کنم عزیزم .تا گور هم همراهت هستم‌.اگه تو نباشی خانوادت

و ناخن های بلندش را بر روی پوست گوشت قفسه ی سینم فشار داد انگار میخواست بشکافد .

انقدر میسوخت ، انگار داشت بدنم به دو تیکه تقسیم میشد ، جیغ هایم باعث میشد صورتم همرنگ برف شود .

انگار یک مرگی که تمامی ندارد ، دردش پایان نمیدهد. دست و پا میزدم.

《شبم یه پارت میدم 😌
لطفا حمایتم کنید》

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝓗𝓪 💫

غرق در افکار بی انتها امّا بسی زیبا ...🕊️🤍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
6 ماه قبل

#حمایتتتتتت🤍🥰✨️

آلباتروس
آلباتروس
6 ماه قبل

مرسی که پارت دادییییی.
بیشتر و طولانی‌تر پارت بده لطفا😊
خدا قوت!

آلباتروس
6 ماه قبل

اسم خود رمانت و جلدش واقعا به ژانر ترسناک میاد و مخاطب رو جذب میکنه.
مشتاق‌ پارت‌ها بعدیشم‌.😍

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

احسان گوسالهههه🤬🤬🤬🤬بابا کاش این مرتیکه نحس شوم رو کشته بودی😭🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

احسان دوس…🥺

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

من دوسش دارم ولی…..
حتی اگه اون منو نخواد🥺💔

ویییی چه عاشقونه گفتم😂🤢

saeid ..
6 ماه قبل

واقعا احساس شوم هستش 🤣🤣😱

عالی بود و ترسناک!
چقدر خوب به تصویر کشیدی همه چیز رو👌

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x