رمان سهم من از تو

سهم من ازتو پارت25

0
(0)

ویلیام که دوباره راه افتاد برگشتم سمتشون دیدم سرشو برداشته و جوسیکا زل زده بهش…
جوسیکا=میگم ویلیام…بی زحمت منم همون ببر کوچه خودتون خودم میرم
ویلیام=لازم نکرده
مایکل=اینیکی مال منه نمیدمش بتو ویلیییی جووووونننن
ویلیام=ببند
بزووور خودمو نگه داشته بودم که خندم نگیره…
جوسیکا=اخه…میگم میام پیش شما یکم میمونم بعدش خودم میرم
ویلیام=خودت نمیری من میرسونمت
من=ویلیام!!
مایکل=غلط کردی پسره احمق این مال منه من میبرمش الیزابت مال توئه
ویلیام=خفه میشی یا میای پایین وسط خیابون بیوفتی ابرو نداشتت بره؟
مایکل=مامان بابااااا…من لال میشم
ویلیام=ازاین حالت دراومدی میتونی جوسیکارو برسونی
تارسیدیم هیشکی هیچ حرفی نزد…وقتی رسیدیم ویلیام مایکلو برد داخل و من و جوسیکا موندیم…
من=شرم و حیات کجا رفته بانو پیش ویلیام میگی محو صورتش شدم؟؟
جوسیکا=اصلا دراون مورد حرف نزن حواسم نبود حرف پروندم🤦🏻‍♀
من=چه عجب اینقد جذبش شده بودی؟
جوسیکا=عهههه زشته نگوووو
•ویلیام
داداشمو بردم زیردوش و آب سردو بازکردم…یکم که گذشت کم کم به خودش اومد،حواسم جمع نبود که با سیلی که بهم زد به خودم اومدم…
مایکل=توماشین داشتی چی زر میزدی؟دختردیدی شاخ میشی واس من؟
چشمامو تندروهم فشاردادم،هیچی نگفتم…اینطوری فقط بدترمیشد!
مایکل=یه باردیگه بامن اینطوری حرف بزنی من میدونم و تو شیرفهم شد؟
اینو گفت و رفت سمت اتاقش،منم رفتم بیرون…الیزابت و جوسیکا اومدن سمتم
الیزابت=چیشد خوب شد؟
من=اره
الیزابت=خوبه
من=میای بریم ماشین داداشمو بیاریم؟
الیزابت=دیگه چی؟
این روزا داشتم تمام تلاشمو میکردم تا دوباره دلشو بدست بیارم…اما انگار غیرممکن بود…هیچی نگفتم…امشب بادیدن داداشم نزدیک الی به کل عقلمو ازدست دادم و واسه اولین بار به داداشم بی احترامی کرده بودم،خودمم باورم نمیشد!
•الیزابت
انگاری حق باآنا بود…ویلیام داشت سعی میکرد دوباره دلمو بدست بیاره!اما واقعا نمیشد…من نمیتونستم ببخشمش،من حتی اون آدم قبلم نبودم…الان فقط یه آدم لاشی بودم که پشت سرهم خیانت میکرد به تک تک کسایی که فقط بخاطر فراموش کردن ویلیام باهاشون رل میزد اما هیچکدوم نمیتونستن حتی ذره‌ای توی قلبش جابگیرن…بلاخره رفتم خونه و گرفتم خوابیدم…


‌‌هرروز که میگذشت تلاشای ویلیامو میدیدم…بااین کاراش بیشتر ازش بدم میومد…یه سال گذشت…من امروز18سالم میشد و آخرین امتحانم روز تولدم بود…مثل همیشه!بعد امتحان برگشتم سمت خونمون و چیزی رو دیدم که نباید میدیدم…بکی توبغل ویلیام!
•بکی
ویلیام=بکی هیچ میدونی داری زندگیمو نابود میکنی؟
من=خب…میگی چیکارکنم هان؟
ویلیام=اززندگیم گمشو بیرون!
خواستم چیزی بگم اما بادیدن الیزابت که سرش پایین بود و حواسش نبود نظرم عوض شد و پریدم بغل ویلیام…ساکت بود و چیزی نمیگفت…
ویلیام=ازمن چی میخوای بکی؟
من=بزار واسه آخرین بار دودقه توبغلت بمونم…
الیزابت بادیدنمون خشکش زد…نگاش نکردم تا شک نکنه،به سمتمون پاتند کرد اما انگار که پشیمون شد سمت درخونشون رفت و درو بهم کوبید…با کوبیده شدن در ویلیام چرخید سمت مخالف…
ویلیام=توالان چیکارکردی؟باید میفهمیدم
من=نههه اینطور نیست من نمیدو…
ویلیام=بروگمشو
من=اما…
ایندفعه دادکشید…
ویلیام=گفتم بروگمشو!!
•الیزابت
هرسال روز تولدم کابوس بود…هنوز توشوک بودم…جشن تولدم بلاخره تموم شد و باآنا رفتم بیرون که ویلیام اومد سمتم…
ویلیام=الیزابت
من=نمیخوام صداتو بشنوم بروگمشو
ویلیام=اینطور ک فک میکنی نیست بزار توضیح بدم
من=گفتم برو
ویلیام=بدبین نباش بزار توضیح بدم باورکن اینطور نیست
من=دیگه هیچی واسم مهم نیست،باشه من بدم توخوبی اره توخوبی!!!!حالا بروگمشو به زندگیت برس…ازاین به بعد فقط همسایمی و همسایتم پس دیگه هیچی بهم نگو هیچ کاری نکن برو فقط برو نمیخوام جلوی چشمم باشی ویلیام نمیخوام برو برو برو برو برو…ازت متنفرم!متنفرم که این همه مدت به فکرت بودم و دوستت داشتم بیشتر از کل وجودم از زندگیم ازهمه چی میفهمی؟؟؟؟!!اره برو!لیاقت تو بیشترازمنه!لیاقتت همون بکیی هست که داری برو پی اون!متنفرم که کل این سه سال رو هرچی احساس داشتم صرف توکردم میفهمی متنفرم!اصلا تو اونی که فکر میکردم نیستی توهمونی هستی که بقیه میبیننت!پس اززندگیم پرت شو بیرون باشه؟!توهم به سرنوشت برادرت دچار میشی…خودتم عین اونی!خیلی مقاومت کردم اما دیگه نه!درراه برادرت برو…موفق باشی!
اینو گفتم و بدون معطلی ازش دورشدم…آنا اومد سمتم و بغلم کرد…راستش آنا بعدِ ویلیام،تنها فردی بود که نه به گرفتن دستاش و نه به بغلش حساس نبودم!اونم همیشه مثل من دستاش یخ کرده بود…بی توجه به ویلیام که دنبالمون بود رفتیم سمت خیابون…
آنا=خوبی دیگه؟
من=خوبم
آنا=مهم نیست،خوب باش خب؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x