رمان سهم من از تو

سهم من ازتو پارت40

5
(1)

-اها باشه داریم میایم

کای=چیشده کجا اها باشه داریم میایم چرا بجا منم تصمیم میگیری شاید نخوام بیام!

من=رستوران نزدیک خونه غلط کردی باید بیای

کای=هی خدا هنوزم لاتی…

من=ب حرف خواهر بزرگت گوش نمیدی افرین واقعا

کای=باشه بابا بریم

•جوسیکا

کای و الیزابت یکم دورتر ازما مشغول صحبت بودن

ماهم تصمیم گرفتیم بریم رستوران پس راه افتادیم

اون دوتام گفتیم بعدا میگیم بیان…رسیدیم رستوران

همگی نشستیم…

من=میگم ویلیام!

ویلیام=بله

من=ب مایکلم میگی بیاد!؟هرچی نباشه داداشته باید اونم باشه

ویلیام=خیلی خب

طولی نکشید ک مایکلم رسید بلافاصله بعد رسیدن مایکل زنگ زدم ب الی

-بله؟

-کجایین شما!

-همین نزدیک شما

-ما رستورانیم چی چیو نزدیک شما!

-واقعاااا

_چیشده

-ی لحظه…کی رفتین شماها؟

-حواست نیست ک!بیا منتظریم

-کدوم رستوران؟

-همون نزدیک خونه قدیمیمون

-اها باشه داریم میایم

انتظار داشتم بپرسه چخبره!اما خب بهتر…چند دقیقه بعدش الیزابت رسید

من=به به خود عروس خانمم اومدن…

•الیزابت

بهت زده نگاش کردم…

من=شماها واقعا جدیین؟

جوسیکا=معلومه که جدییم پس چی

من=شماها اصلا فکر منم کردین؟اصلا ب حرفام توجه میکنین ک سرخورد تصمیم میگیرین؟

جوسیکا=حرفای تو مهم نیست دلی نیستن

من=هستن،هستننننننن!مگه من باشما تعارفی دارم؟ارههههه؟

سرم داشت میترکید

من=واستون متاسفم واسه تک تکتون

تاخواستم برم ویلیام پشت سرم راه افتاد و دستمو گرفت

من=ولم کن

ویلیام=میرسونمت

من=نمیخوام!همه اینا بخاطر توئه میبینی؟اززندگیم گمشو بیرون

خواستم برم ولی باز مانعم شد

ویلیام=نمیتونم

من=برو…همش زیرسر خودته ویلیام

ب راهم ادامه دادم نزدیک در دستمو گرفت و کشید سمت خودش

من=ولم کن ولم کنننن

ویلیام=هیس بقیه فک میکنن دزدیدمت بااین جیغ و دادای تو

من=به دادم برسیددد

دستشو گذاشت رو دهنمو خفم کرد و بغلم کرد هرچی

بال بال زدم نتونستم کاری بکنم…سوار ماشین شدم

و تاخونه هیچکدوم هیچ حرفی نزدیم…وقتی رسیدم

خواستم پیاده شم که باصدای ویلیام متوقف شدم…

ویلیام=چرا اینجوری میکنی گند زدی ب زندگیت

خودتو کنترل کن!همیشه ک همه چیز طبق مراد تو

پیش نمیره

سکوت کردم…میدونستم بازم بهم فشار اومده بود و

بخاطر اون بود…سکوتمو ک دید ادامه داد

ویلیام=درضمن،کار بردارمم مال گذشته بود…فراموشش کن اون الان بخاطرش پشیمونه!

من=من میرم،الان بهترم

ویلیام=مراقت خودت باش

پیاده شدم و رفتم سمت خونه…

•جوسیکا

بعدازاینکه الیزابت قاطی کرد خواستم برم ولی مایکل مانعم شد…

مایکل=ولشون کن بزار تنهاباشن

من=باشه…کیتی؟توبرو خونه اذیت نشی بخاطر بچت

کیتی=اشکالی نداره میمونم

من=نه برو منم یکم دیگه برمیگردم

کیتی=باشه پس تابعد

پاتریک=من باید برم باکای

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x