رمان غرامت

رمان غرامت پارت 31

4.4
(642)

نبودِحلیمه بود!
وقتی‌هم مهران آرام از مالک پرسید
مالک گفته بود که مریض است!
ولی صورت دمغ مریم چیزی دیگری نشان می‌داد

-سلام زن دایی

با صدای محنا نگاهم را بالا کشیدم‌و لبخند کوچیکی گوشه لبم جا گرفت، بلندشدم که مرا در آغوش گرفت
همانطور که در آغوشش بودم زمزمه کردم:
مبارکت باشه!
از آغوشم در اومد و با گونه های گل انداخته لب زد:
مرسی
به سمت مهران چرخید او را هم در آغوش کشید و بار دیگر لبخند عمیق مهران را شکار کردم..

-سلام یامور خوش‌اومدی

نگاهم را از ان نقاشی بی نظیر گرفتم و به صاحب صدا دادم
سری تکآن دادم هنوز هم از آن روز از او دلخورم!

-ممنون

محنا از مهران جدا می‌شود و با چشمکی به سمتم، با سری افتاده روی مبل تک‌نفره کنار مادرش می‌نشیند
اینبار علی در آغوش مهران است و بازهم آن لبخند زیبا روی لبانش است.
کمی با مهران خوش و بش می‌کند که مریم او را صدا می‌زند تا به سهراب در آوردن شیرینی و میوه کمک کند..
با اوردن جامیوه‌ای جلوی صورتم، نگاهم را بالا آوردم
سهراب همسر مریم البته پدر ناتنی محنا بود!

-بفرمایید یامور خانوم!

مردی مهربان و دلنشین بود و البته خیلی محترم که لحظه ای آن را برای مریم حیف می‌دانستی!
انقدر با خواهش و مهربانی نگاهم می‌کرد و که خجالت زده موزی برداشتم و لب زدم:
ممنونم!

سری تکان داد و اینبار سینی شیرینی را جلویم گرفت ابتدا روی مبل جا گرفتم و بعد دستم را بالا اوردم که پس بزنم
اما دستان سفید و کشیده مهران سینی را از دست سهراب گرفت و دوتا شیرینی خامه درون بشقابم گذاشت!
و سینی را به سهراب بازگرداند، سهراب لبخندزنان گفت:
نوش جونتون!
من هاج و واج به رفتن سهراب و بعد به صورت جدی مهران خیره شدم..

-بخورشون!

-من نمی‌تونم..

کلافه چاقوی داخل بشقابم را برداشت و شیرینی را از وسط دوتا کرد و گفت:
با من بحث نکن
همین چند مین پیش گرفتمت وگرنه افتاده بودی!

دستم را روی دست‌اش گذاشتم و با صدای ارومی لب زدم:
باشه خودم می‌خورم!

چاقو را به دست خودم سپرد و با نگاه خیره‌اش اجبارن تکه‌ای شیرینی در دهآنم گذاشتم و چشم از او گرفته‌ام تا همان تکه به راحتی پایین برود..
نگاهم روی محنا که در آن کت و شلوار سفید رنگ که عجیب می‌درخشید نشست!
ناخواسته به او حسودی کردم، من هیچکدام از این مراسمآت را نداشتم
هیچکدام..
حتی آن لباس عروس پُف پُفی بچگی‌ام…

-سرم درد می‌کنه حوصله موندن ندارم

نگاه پر از حسرتم را از محنا گرفتم، شیرینی کام‌ام را زهر کرد..
به چهره کلافه و عصبی‌اش خیره شدم

-می‌خوای تو بمون با مالک بیا؟!

(اولا سلام بچه‌ها😁
امروز قرار پارت نداشتیم ولی دیدم آماده گذاشتم اینم از مهربونیمه🥰
دوما احساس می‌کنم امتیازاتی که به رمان می‌دادین کم شده یعنی اگر راضی نیستبد از روال رمان لطفا توقسمت کامنتا بگید خوشحال می‌شم🤗
سوما بچه‌ها اینجا کسی کورد نیست؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 642

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
29 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Delvin _yasi
Delvin _yasi
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

سلام عزیزم من کرمانشاهیم .
راستی ممنونم از رمان خوبت

لیلا ✍️
9 ماه قبل

وایی قراره با مالک بیاد😂
نه عزیزم امتیاز دهی ربطی به محبوبیت رمانت نداره بعضی‌ها مثل خودم حوصلشون نمیکشه وگرنه رمانت عالیه الان بوی گندم هم زیاد امتیاز دهی نمیشه

لیلا ✍️
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

هر جا سخن از مالک باشد و ما‌..‌

بقیشو خودتون حدس بزنید😂😂

لیکاوا
لیکاوا
9 ماه قبل

وای توروخدا با مالک نره🙏🙏
امتیاز واسه ی همه ی رمان های کم شده زهرا جان ، خیلی ها رمان رو میخونن و امتیاز نمیدن
و اینکه عالی بود💓

لیلا ✍️
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

اتفاقا برعکس قشنگتر شده جوری که من با خودم میگم کاش آنلاین نبود

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

نه اتفاقا رمانت خیلی قشنگ بود و هست و خواهد بود💓
خیلی از رمان ها بعد از چند پارت موضوعشون کامل به هم میریزه و….مخاطب زده میشه اما رمان شما و (اکثر رمان های مد وان) اینجوری نیستن از اولش قشنگ بودن و همینجوری هم ادامه داره

تارا فرهادی
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

منم همینطور بودم اما به نظرم بعضی ها به قول لیلا جون حوصلشون نمی‌کشه کامنت بزارن یکیش خوده من ولی وقتی میبینم نویسنده دلگیر میشه کامنت میزارم و اعلام حضور میکنم البته کامنت هم نزارن تعداد بازدیدهات که خدا رو شکر زیاده جای نگرانی باقی نمیزاره

Sogol
Sogol
9 ماه قبل

راضی نیستیم؟!🥲شما اگه هر روز چند تا پارت بدی ما راضی تر هم میشیم منتهی نمیخوایم شما رو هم تحت فشار بزاریم🥲❤️من که سیر نمیشم از خوندنش

Sogol
Sogol
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

موفق باشی عزیزم😘

Sogol
Sogol
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

به نظرم نقطه قوت رمانت اینه که داری یک زندگی عادی رو عنوان می کنی البته منکر مشکلاتش نمیشم
من همیشه دنبال رمانی می گشتم که یه زندگی عادی رو شرح بده نه همه پولدار باشن نه ماشین مدل بالا داشته باشن و…
یک زندگی مثل زندگی خودمون با مشکلات زیاد و کمی که داره قابل درک تره
تا هی بخونیم فلان ماشین، فلان خونه،فلان شرکت و…😐😂
و امان از نوشتنت! خیلی خوب مینویسی انگار که داخل تمام جملات احساس وجود داره حداقل من اینطور فکر می کنم🥲

ملیس
9 ماه قبل

سلام عزیزم خسته نباشی رمانت روخیلی دوست دارم من خودم تودوره ی نوجوونیم زیادرمان میخوندم وطرفدار رمان های آقای مودب پور بودم ولی الان بخاطرمشغله ی زیادوقت نمیکنم کتاب بخونم ولی گاهی به سایت رمان ها سر میزنم وخیلی ازرمان بوی گندم وغرامت خوشم اومده دلم نیومدنظرندم ترسیدم یه وقت پشیمون بشی بقیشوادامه بدی خواستم بگم خیلی ها میخونن ونظرنمیدن خود من بلدنبودم وامروز به سختی بالاخره موفق شدم واردبشم وبرات کامنت بذارم امیدوارم موفق باشی و پرقدرت ادامه بدی….خلاصه که حرف نداری عزیزم

ملیس
9 ماه قبل

داستانش خیلی قشنگه شمارمان دیگه ای هم نوشتید؟

ملیس
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

خانم مرادی چی ایشونم رمان دیگه ای ندارن

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ملیس
9 ماه قبل

رمان کوچه باغ..

ملیس
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

ممنون عزیزم ندیده بودم خیلی قدیمیه

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

وای ممنون از این پارت هر چند کوتاه
ولی عالی بود

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

عشقی 😘😍

دکمه بازگشت به بالا
29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x