رمان بوی گندم جلد دوم
-
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و هفت
اصفهان یک جور دیگر قشنگ بود حس میکردی خودت را در جایی از گذشته جا گذاشتی…با آن وضعش کوچههای باریک…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و شش
آن روز تصمیم گرفتند در اصفهان گشتی بزنند. هر چهقدر به عمه اصرار کردند همراهشان بیاید قبول نکرد و گفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و پنج
از آن روزها حالا چهارماهی میگذشت هیچ کاری در این دنیا بی جواب نمیماند… علیرضا حسابی بدهکاری بالا آورده بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و چهار
چند روزی گذشت… مادربزرگ کم مانده بود گندم را بیرون بیندازد در همین چند روز مهر امیر حسابی بر دلش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و سوم
توجهی به صدا زدنهای مادربزرگ نکرد جلوی پله امیر ارسلان را که دید حرص سرتاپایش را گرفت با غضب هلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و دو
پشت تلفن با آدرین که در کانادا بود مشغول صحبت در مورد کار بود در جریان همه چیز که قرار…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و یک
حاج رضا درون هال نشسته بود و داشت اخبار میدید بعد از خوردن شام کنارش نشست _چه خبر بابا…راستی حال…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست
مادربزرگ تند تند لیوان آب قند را هم زد _بیا اینو بگیر دختر…رنگ به رو نداری با بیحالی سرش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت نوزده
برای خودش نیمرویی درست کرد و مشغول خوردن شد اولین لقمه را خواست در دهانش بگذارد که به یاد آرش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت هجده
دوستی میگفت : به دیوار تکیه کن ولى به مردها ، نه …! که دیوار اگر پشتت را خالى کرد…
بیشتر بخوانید »