رمان چشم های وحشی
-
رمان چشم های وحشی پارت ۳۸
# پارت ۳۸ روی تخت نشسته بودم و مشغول خواندن رمانی از مارکز بودم. _ میتونم بیام داخل ؟ کتاب…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۷
#پارت ۳۷ با احساس سوزش دستم، چشمهایم را باز کردم. روی تخت، خوابیده بودم و تمام تنم درد میکرد. دختر…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۶
# پارت ۳۶ همگی دور هم نشسته بودیم و به پیشنهاد شروین قرار بود بازی کنیم. مانلیا بطری را وسط…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۵
# پارت ۳۵ با اکراه به بشقاب غذایم چشم دوخته بودم. _ چرا نمیخوری دخترم؟ نگاهم را به چشمان نگران…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۴
# پارت ۳۴ همانطور که کیفم را گوشهای پرتاب میکردم چراغ را روشن کردم. _ خاموشش کن. صدای خودش بود؛…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۳
# پارت ۳۲ کمی روی صندلی جابه جا شدم . داشتم از صحبت های استاد آسبریج نت برمیداشتم و تقریبا…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۲
# پارت ۳۲ فاصله مون کم بود و اینقدر نزدیکی کمی مرا میترساند. کوتاه پیشانیام رو بوسید. یخ کردم، ذوب…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۱
# پارت ۳۱ _ تو همین مهمونهای خانوادگی که برگزار میشد با مانلیا آشنا شدم. خوشگل و وسوسه کننده بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۳۰
#پارت ۳۰ نگاهام را به فنجان قهوه مقابلم دوخته بودم. _ خانم قهوهتون سرد شده بزارید عوضش کنم. با بی…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی پارت ۲۹
# پارت ۲۹ با صدای آلارم به خودم اومدم،خمیازه کشان از روی تخت بلند شدم و موهای پریشانم را با…
بیشتر بخوانید »