رمان فرفری

رمان فرفری پارت28

4.5
(23)

شام که آماده شد سفره آوردم خوردیم جمع کردیم

با علی رفتم ظرف بشورم کتری هم گذاشتم

کارا که تموم شد چایی دم کردم ریختم بردم پذیرایی

دیدم باز دارن پچ پچ میکنن

تا رفتم چایی بدم ساکت شدن

چایی برداشتن اومدم عقب نشستم

_از هفته ی بعد روزای شنبه ودوشنبه وچهارشنبه به رئیست بگو زود بیا علی تنها نباشه

بابا اینو گفت

_چرا مگه شما نیستین؟

_بچه چیکار ما داری حرف گوش کن

_باشه بهشون میگم

چایی خوردم رفتیم با علی بخوابیم

اما مگه فکر وخیال میزاشت بخوابم تا نزدیک ۲بیداربودم

به زور خوابیدم تا صبح خواب نمونم

صبح بیدارشدم رفتم خونه خانم قرار بود برای ناهار لاله خانم وهمسروپسرش بیان

رسیدم بعد از احوال پرسی پرسیدم ناهار چی بزارم

که خانم گفت از شب نخود ولوبیا خیس کرده آش بزاریم

چه عالی پس دست به کار شدم

البته یکم ناوارد بودم که خانم کمکم کرد

وسطای پخت آش بودیم که لاله خانم هم رسید

بعد از حالو احوال کمک کرد

ساعت 1بود که آش آماده شد

برای خانواده هم کنار گذاشتم چون خانم گفته بود

بعد از ناهار آقا با شوهر لاله خانم رفتن خرید وسایل شام چون گفتن میخوان جوجه بزارن

تو حیاط منم با لاله رفتیم وسایل دیگه رو اماده کردیم

چایی ومیوه آماده کردیم

کاراکه تموم شد رفتم پیش خانم تا حرفای بابارو بهش بگم

نشستم پیشش یکم نگاه کردم

_چیه حرفت رو بزن زل زدی من که نمیتونم فکرت رو بخونم

حرفای بابا رو گفتم خانم هم گفت باید به پسرش بگم

مردا اومدن من ولاله خانم مرغ هارو شستیم ومواد زدیم

گذاشتیم بره تو جون مرغ بعد مردا هم منقل و آتیش آماده کردن

آتیش که اَلو گرفت سیخ آماده کردیم

دادیم دست آقایون

گوجه هم سیخ زدیم رفتیم تو حیاط

وسایل هم از قبل آماده کرده بودیم

_بیا ماهم بریم کنار آتیش

لاله گفت

من:باشه بریم

رفتیم نزدیک منقل وایستادیم آقا ارسلان داشت آتیش رو جابه جا میکرد که یه زغال کوچیک یه دفعه افتاد بیرون

از شانش خوشگل من افتاد رو دست من یه دفعه جیغ زدم پریدم عقب

آقا سریع دستمو گرفت داد زد

_حواست کجاست دستت رو سوزوندی

از این طرف سوختم از اون طرف دعوام کرد

باعث شد اشکام بریزه

تا اشکام رو دید آروم شد وبرگشت سمت لاله

_برو سریع پماد سوختگی بیار بدو

لاله رفت ومنو آقا برد سمت شیر آب

خانم وآقا ارسلان هم نگران نگاه میکردن

_بیادستت رو بشورم بعد پماد میزنیم خوب میشه عین بچه گریه میکنه

اشکام رو کنترل کردم دستمو از دستش کشیدم

ضربان قلبم از این کارش رفته بود رو هزار

دستمو شستم ولاله پماد آورد گرفتم خودم زدم

رفتم نشستم رو صندلی دیگه کنار آتیش نرفتم

یکم بعد غذا آماده شد آوردن سر میز

نشستیم غذا کشیدیم میخواستم شروع کنم که

ارسلان:خانم رضایی شرمنده تقصیر من شد زغال افتاد رو دست شما

_اشکال نداره پیش میاد منم خیلی نزدیک آتیش بودم

بعد هم شروع به خوردن کردیم

چون شام موندم دیر شد آقا گفت خودش منو میرسونه

وسایل رو برداشتم رفتم حیاط

خداحافظی کردم

یه ظرف هم خانم از جوجه داد ببرم خونه تشکر کردم

وخداحافظی کردم رفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

عالی بود

Fereshteh Gh
Fereshteh
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

ممنون

HSe
HSe
8 ماه قبل

خیلی خوب بود 😍😊

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

#حمایت_از نویسندگان

saeid ..
8 ماه قبل

قشنگ بود..
#حمایت
خوشحال میشم سری به رمان من بزنی و نظرت رو هم بگی
(بامداد عاشقی)

ساناز
8 ماه قبل

بنظرم خیلی داره یکنواخت پیش می‌ره
ممنون که پارت گذاشتید ⁦❤️⁩

FELIX 🐰
8 ماه قبل

#حمایت_از_نویسندگان_مد‌وان

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x