رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 19

4.5
(215)

صبح با کرختی از جایش بلند شد و خمیازه کشان به طرف حمام رفت..
دوش آب سرد خواب را از سرش پرانده و حسابی که خودش را شست از حمام خارج شد و جلوی آینه نشست..
بعد از مدت ها دلش میخواست کمی به خودش برسد..این مدت چنان فکرش مشغول بود که خودش را فراموش کرده بود!
موهای شکلاتی بلندش را شانه زد و گوجه ای روی سرش بست..
چشم های عسلی اش قشنگت ترین عوض صورتش بود..
کرم نرم کننده را روی صورتش مالید و رژ صورتی را روی لب های کوچکش کشید..
رسیدگی به خودش آن هم اول صبح
انرژی میداد برای ادامه ی روزمرگی هایش..
بلند شد و جلوی آینه لباس هایش را تنش کرد..
ناخوداگاه قدش را با کیوان مقایسه کرد تقریبا تا سرشانه هایش می‌رسد..
به فکر های بی سر و تهش خاتمه داد و از اتاق خارج شد..
کیوان تازه از خواب بیدار شده بود و هنوز چشم هایش پف داشت..
_سلام
کیوان هم به آرامی جوابش را داد و خواست به طرف آشپزخانه برود تا صبحانه را آماده کند اما تا قدم از قدم برداشت با صدای ناهنجاری که ایجاد شد به عقب برگشت..
کیوان بود..
بطری خالی مشروب از دستش روی زمین افتاده بود و هزار تکه شده بود..کیوان سری خم شد و با بی احتیاطی تمام آن را جمع کرد که لحظه ی آخر خرده شیشه در دستش فرو رفت..
با اخم ریزی دستش را فشار داد و از جایش بلند شد و به طرف دستشویی رفت..
در همین فاصله کوتاه خودش جمع و جور کرد و به آشپزخانه برگشت..
میز صبحانه آماده بود که کیوان با سر و رویی خیس روی صندلی نشست..
موهایش ژولیده روی پیشانی اش ریخته بود و قیافه اش با نمک و شبیه به بچه ها شده بود..
سرفه های پی در پی و چشمان قرمزش نشان میداد مریض شده باشد..
به خصوص که لقمه ها را به زور در دهانش قرار میداد که گویا یکی‌ بالای سرش ایستاده و مجبورش کرده غذا بخورد
بدون اینکه بخواهد تمام این مدت خیره نگاهش میکرد..
برای لحظه ای کیوان سرش را بالا گرفت و نگاهش را شکار کرد..
لبخندی که روی لب هایش نقش بسته بود باعث شد با شرم نگاهش را پایین بیاندازد..
چشم های مشکیش چقدر زیبا بود!
چایی اش را سر کشید و بی هیچ حرفی بلند شد و رفت..
همان طور که صبحانه میخورد حواسش پی کیوان هم بود که رفت و روی مبل دراز کشید
_اونجا نخواب برو تو اتاق استراحت کن
از جایش بلند شد و با نگاه خاصی که تعیبرش کار دشواری بود به اتاقش رفت..
امروز عجیب بود که از کیوان خجالت می‌کشید..
برای نهار سوپ بار گذاشت تا حالش بهتر شود..صبحانه ی درست و حسابی هم که نخورده بود!
تمام مدت کیوان خواب بود و افرا هم به اتاق سری نزد‌..
موقع نهار کاسه ی سوپ را داخل سینی گذاشت و به اتاق برد..
چشم هایش بسته بود گمان کرد خواب است اما حضورش را که احساس کرد چشم هایش را باز کرد..
رگه های خونی که در نی نی چشم هایش به چشم میخورد نشان میداد که تب کرده!
به سختی در جایش نشست و سینی را روی پاهایش گذاشت..
از پارچ برایش آب ریخت..
تنها چند قاشق خورده بود که گفت:
_ممنون..دیگه سیر شدم
اخمی کرد و نزدیکش شد..بی دلیل مانند مادری مهربان رفتار میکرد
قاشقی سوپ خودش نزدیک دهانش برد که بی هیچ حرفی خورد..
تا آخر کاسه با حوصله غذا را به دهانش برد و کیوان تمام مدت چنان خیره نگاهش میکرد که آب شده بود زیر آن نگاه ها.. غذایش که تمام شد کیوان آرام گفت:
_این همه مهربون نباش..وابسته میشم!
لحنش طوری بود که غیر ارادی لرزه به جانش انداخت..
با لپ هایی که گلگون شده از جایش بلند و خواست خارج شود که گفت:
_افرا
آب دهانش را قورت داد و به طرفش برگشت و خیره اش شد:
_خوشگل شدی!
قصد داشت دیوانه اش کند!
لبخندی کم جان به زور روی لب هایش نشست و سری بدون تعلل از اتاق خارج شد..
سعی می‌کرد به هیچ عنوان در جلوی چشمش آفتابی نشود..
اما زمان قرص هایش به اجبار دوباره وارد اتاق شد..
همان طور به روبه رو خیره شود بود که قرص را روی میز گذاشت و خواست برگردد که دوباره گیرش انداخت
_نرو..حوصلم سر می‌ره،بیا اینجا فیلم ببنیم
اتاق تاریک تر بود و فیلم دیدن حسابی می‌چسبید لپ تاپ کیوان را به دستش داد و تا فیلم را آماده میکرد به آشپزخانه برگشت و داخل بشقاب میوه چید و برگشت کنارش..
روی تخت تکیه به بالشت ها نشستند و لپ تاپ هم روی پای کیوان بود..
میوه ها را پوست گرفت و همان بار اول از روی عادت میوه را به دهان کیوان برد..
همان طور که میخورد با چشمانی که شیطنت در آن به خوبی دیده میشد نگاهش کرد و سری تکان داد..
تا آخر فیلم هر دو سعی داشتند تنها حواسشان به فیلم باشد و دیگر هیچ..!
آن روز در خانه آرامش برقرار بود و این موضوع باعث خوشحال افرا بود..
روزی عجیب که با روز های دیگر زمین تا آسمان فرق میکرد..!
خدا روز های بعدی را به خیر کنید!

(نظرات شما بهم انرژی میده..پس کامنت فراموش نشه ✨🌿)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 215

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
101 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

قادر تاییدش کرده بود عوض کردمش😁
انقدر جوش نزن سعید ژون❤️😁

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

واس چی عذر میخواهی میکنی روانی؟؟؟🤣🤣
هم تو هم نیوش خیلی بی اعصاب و نازنازو شدیناااا🤣🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

روانی تو فهنگ لغت من فحش نیستاااا🤦‍♀️😁

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

*فرهنگ😒😒

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

😂😂😂🤣🤣🤣🤣بابل خب من امروز دلم اون رو میخوااااست اعصابم بهم ریخت

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

بابل چیه اثرات سفر به شمال بابا منظورم بود😂🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

چقدر این ویرایشه ک کار نمیکنه رومخهههههه🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

البته کلا آدم زودجوشی ام همیشه زود قاطی میکنم😂😂😂😂

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

🤣🤣🤣 سعیدم لابد دوست دخترش ولش کرده🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

چرا به بدبخت اینجوری میگی گناه نکرده که اسم مستعار گذاشته🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

کیف میده آخه😁
من یکم مرض دارم خو🤦‍♀️🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

امیدوارم دیگه عصبانی نشه حرص خوردن بده😂(انگار نه انگار خودم همش حرصی ام)
من که امروز نه تنها حرصی بودم بلکه الان خسته هم هستم از دیشبم دارم به این نتیجه میرسم که زشتتتتم😑😑😑😑

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

خیلی خوشمل و گوگولی ای 🙂
چرت و پرت نگو انقدر🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

مرسیی گشنگم تو لطف داری🥺❤
قاطی کردم والا همش به نظر خودم مسخره میام😑🤣

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

منم هر چند وقت یه بار اینجوری میشم بعد میرم عکسای قدیمی مو میبینمم بعد میفهمم اون موقع ها ضایع تر و مسخره تر بودم و بخودم امیدوار میشم🤣🤣🤣🙂

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

واااییی من عکسای سن بلوغمو که میبینم دوست دارم خودمو پاااره کنم فقط😑😑😑😑🤣

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

تو الان مگه تو ین بلوغ نیستی؟؟🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نه😑😑😂از سنی که بالغ شدم هزار سال گذشته ها

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

مگه ۱۴ سالت نیس؟؟؟یا ۱۶ سالت بودش؟؟؟🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

سن همه تون رو قاطی کردم🤣🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

14 چیهههه 16 سالمه به قیافم میخوره چهارده باشم ستییی؟؟🤣🤣🤣😂

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

خوب الان به قیافه منم نمیخوره ۱۸ سالم باشه کمتر میخوره🤦‍♀️🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

آخه چهارده دیگه خیییییلی.. ‌.🤣😂
ببخشید من اینجوری کولی بازی می‌کنم به خاطر اینه که خیلی ها فکر میکنن کوچیکم قیافم و قدم خیلی غلط اندازه بعد منم همش اعصابم خورد میشه😂😂😑

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

منو خواهرمو ک کنار هم میبینن فک میکنن من ۱۵ سالمه اون ۱۸😐😐😐
خودمم سر این قضیه خیلی کولی بازی در میارم پس ببخشید بابت کم کردن سنت 🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نه بابا چی میگی این چه حرفیه مثل همیم پس😂😂😂🤣

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

بوس به کلت تو عشق منیییی😍❤️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ستی یه کاری میکنی لطفا
برو پارت سی و هفت قلب بنفش اونجا اول رمان سی و هفت رو نوشتم سس و هفت😡😑🤦🏻‍♀️😂
میشه بری درستش کنی لطفااا

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

🤣🤣🤣
چرا اصلا به چشمم نخورد؟؟؟؟🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نمیدونم😂😂😂🤦🏻‍♀️

لیلا ✍️
7 ماه قبل

اولین💃🌈

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

برم بخونمم😂😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

گشنگننننااا🥺🥲خیلی گشنگنن کاش حال کیوان خوب بشه به کمک افرا🥺

sety ღ
7 ماه قبل

چقدررر بهم میاااان ای کاش همیشه همین قدر گوگولی بمونن😁❤️

لیلا ✍️
7 ماه قبل

انقدر قلمت خوبه که بدجور غرق داستانت میشم اصلا نمیخوام تموم شه😊

ممنون بابت پارت‌گذاری منظمت نویسنده قابلی هستی احسنت واقعا👌🏻

لیلا ✍️
7 ماه قبل

بچه‌ها یه اسم دختر پیشنهاد میدین واسه بچه‌ میخوام

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

تیارا🥺😂😂😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

اتفاقا اسم شخصیت دختر داستان ترگله 😂

اسم‌های بیشتری بگین تا بینشون یکی رو انتخاب کنم😊

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

اصلا از اسم ترگل خوشم نمیادش با احترام به تمام ترگل ها🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ولی به نظرم قشنگه در عین سادگی زیباست

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

تیامیس،روشا(اسم خواهرمه😂)،صحرا

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

صحرا خوبه روش فکر میکنم😉

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

ستایش😁😁😁

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ای خودشیفته تو الان تو نوش‌دارو نقش خبیثی داری دوست دختر مهردادی و با خوندنش کلی خنده‌ام میگیره حرصم میخورم

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا قرار شد اسم دوست دختر مهرادو عوض کنی ک🥺🥺🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نکردم گفتم از اسم خودش استفاده کنم بهتره

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من باهات قهرم پس😒😒😒

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

بابا تو دنیا مگه فقط یه ستایش داریم🤨

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من از هم اسمای خودم بدم میاد واقعا🤣🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

دیوونه‌ای😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من ک نمیخونمش پس حرص نمیخورم😁🤪😎

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

اسم دوست دختره؟؟🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

سعید شوخی میکنم ناراحت ک نمیشی؟؟؟🥺🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

با تمام احترام به ساراها حس خوبی به این اسم ندارم 😊

FELIX 🐰
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

کیتی (این اسم بدجور رفته تو مخم)

لیلا ✍️
پاسخ به  FELIX 🐰
7 ماه قبل

جالبه ولی بیشتر به شخصیت کارتونی میخوره فانتزی طوره

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

نهال ، جانا، جانان😂

Nushin
Nushin
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

الناز، آتوسا، آذین، آوین، آسو، آنا، آتنا، آدرینا،
حلما، دیانا، درین، جانان، تیدا

اوه اوه! چقدر اسم بلد بودمُ خودم نمی دونستم😂

Tina&Nika
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

تینا 😉

Fateme
7 ماه قبل

انقد قشنگه که اصلا دوست ندارم تموم شه خیلی به هم میام البته اگه کیوان حالش خوب باشه
خیلی خیلی قشنگه❤️

𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

چقدر قلم خوبی دارید شما.
موفق باشید

تارا فرهادی
7 ماه قبل

مرسیی سعید ژونم‌ ولی میگم سعید درسته که خجالت میکشی حتی خودم ولی برای قشنگی رمان باید یکمی تو اتاقی چاشنی رمان کنی نه از اون تو اتاقی ها خیلی مثبت ۱۸ تو اتاقی های خیلی عادی
اینجوری آدم میتونه بفهمه داره حسی بینشون شکل میگیره یا نه یا حتی هوسه یا عشق
یه چیز کوچولو دیگه هم بگم اینکه یکم بین خط ها فاصله بزار که خط بعدی رو قاطی نشه امیدوارم انتقادم ناراحت نشی مهی خوشگلم برای روند داستان توی پارت های آینده گفتم و گرنه هر چی از رمان قشنگ و قلم بسیار قویت بگم کم گفتم 🥰😝😍😍😘😘🧡

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

فقط سعید و مهسا گفتنم رد دادم کلا🤣🤣

سعید ژووونم میشه ساعت ۱۲ هم پارت بدی مثل دیروز🥺🥺

FELIX 🐰
7 ماه قبل

عالی بود👏👏
سعید یکم فاصله بزار کم مونده کور شم دیگه

camellia
camellia
7 ماه قبل

خوب و عالی و عالی😍😘.ولی من از کم بودنش شاکی ام😣گفته باشم.👀

HSe
HSe
7 ماه قبل

امروز هم آرام گذشت … تا روز بعد فعلا خداحافظ …😅خسته نباشی سعید جون 💜

مائده بالانی
7 ماه قبل

خسته نباشی 🌹

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

خوب می نویسی وخوب انرژی پای نوشتن می‌زاری پتانسیل خیلی خوبی هم برای پیشرفت داری امیدوارم با دقت بیشتر بتونی توانایی قلمت رو بهتر در معرض دید خوانندگان بذاری رمانت زیبا ست خسته نباشی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

عالی بود پسر خوبم😍

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

خدایی وقتی کیوان حالش خوبه خیلی کنار هم قشنگن🥺✨️
عالی بوددددد🤍🥰

Nushin
Nushin
7 ماه قبل

عاشقتم! مرسی که اینقدر زود پارت میذاری😍❤

نازنین
7 ماه قبل

عالی بود عزیزم خسته نباشی واقعا قلمت زیباست امیدوارم رمان بعدیت رو توی رمان دونی بخونم

آرمی
آرمی
7 ماه قبل

اگه کیوان همینطوری بمونه ، زوج خوبی میشن 🙂

دکمه بازگشت به بالا
101
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x