رمان قلب بنفش

رمان قلب بنفش پارت ۳

4.7
(6)

رمان قلب بنفش💜✨
#پارت_سه
《تیدا》
از اون فضای کسل کننده حسابی خسته شده بودیم…
با آریانا رفتیم توی حیاط که کمی خلوت تر بود و پشت یه میز نشستیم…
چند دقیقه پیش با کسی به اسم سینا آشنا شدیم…
مثل اینکه رفیق پسرعموهای افسانه ای بود…
هنوز خودشون رو زیارت نکرده بودیم…
همون جوری نشسته بودیم و آریانا به دور و برش نگاه می‌کرد؛منم به قدری حوصلم سر رفته بود که توی موبایلم چرخ میزدم…
صدایی باعث شد سرمون رو بالا بیاریم و از جامون بلند بشیم…
صدای سینا بود…
_دوباره سلام خانما!فکر نمی‌کنم تا الان با رفیقای من آشنا شده باشین…
خنده ای کرد و دستش رو به سمت اون دو نفر دراز کرد…
نزدیکتر اومدن…
آرتا رو دیدم…
از عکسشم بهتر بود کثافت…
اون چشمای سیاه که نافذ بودن…اخمی که از اخمی که توی عکس داشت عمیق تر بود…ته ریش جذاب و موهایی که بالای سرش جمع کرده بود…
قدی که از من خیلی بلند تر بود و باعث شده بود برای دید زدن صورتش سرم رو کمی بالا بگیرم…
پیرهن مشکی خوش دوختی هم تنش بود…
بابا حلالت باشه مرد!دستمریزاد!!!
نمیدونم چقدر بود که بهش زل زده بودم که آرنج آریانا محکم بهم برخورد کرد…
وواااییی خدا بگم چیکارت کنهه…
با اون کفشای پاشنه بلند نتونستم تعادلم رو حفظ کنم…‌
چشمام رو محکم بستم و خودم رو برای شکسته شدن سرم آماده کردم…
وای خدای من!!!
تو همون لحظه ی نفس گیر که داشتم به فنا میرفتم دستی محکم دورم حلقه شد و نگه ام داشت…
هنوز توی شوک بودم…
چشمام رو باز کردم و آرتا رو دیدم که با یه پوزخند تمسخرآمیز بهم زل زده…
تو یه حرکت خودم رو از بغلش بیرون کشیدم و دست به سینه و با یه اخم بزرگ بهش خیره شدم…
مرتیکه ی بی شخصیت…عوضی!کاش با مخ میخوردم زمین ولی توی تحفه منو نجات نمیدادی…
نگاه اش کن ببین چه کلاسی هم میذاره…انگار از دماغ فیل افتاده پایین…
آریانا با حالت عجیبی بهم نگاه کرد…
آراز دستش رو جلو آورد که به رسم ادب با آریانا و من دست بده…
جفتشون عصا قورت داده ان…
اما حداقل این آراز اونقدری ادب داشت که هر چند با غرور و تکبر یه دست خشک و خالی باهامون بده…
آرتا هم دستش رو جلو آورد و با آریانا دست داد…
بعدشم دستش رو به سمت من آورد…
با لحن تمسخرآمیزی لب زد
_خوشبختم کوچولو!
دست دادم و با اخم رومو برگردوندم…
××××
《آریانا》
آراز رو دیدم بالاخره…
خیلی مغرور و تودار به نظر می‌رسید…
مرد جذابی بود…موهای فر کوتاه و چشمای قهوه ای…صورتی صاف و بدون ریش…
اما اخلاقش اصلا مثل خودش جذاب نبود…
من همیشه نسبت به تیدا آروم تر بودم و مثل اون اونقدر اهل زبون درازی نبودم…
اما لجباز بودم ولی مثل تیدا نه…
با عملم لجبازیم رو بروز میدادم نه با حرف…
آراز_با یه دست حکم چطورین؟
وای خدایا!آخه چرا همه چی باید دست به دست هم بده که من رو روانی کنه؟؟!!
من خیلی خوب حکم رو بلد بودم و بازی می‌کردم اما تیدا توی حکم گیج میزد و استعداد درخشانی در باختن داشت!!!
اگر بازی می‌کردیم قطعا تیم ما می‌ باخت و بیشتر از این مسخره ی این دونفر می‌شدیم…
اما نه!نباید کم میاوردیم جلوشون…خدایا خواهش میکنم این دختر این فقط این دفعه رو سوتی نده و خرابکاری نکنه…
_آره!فکر خوبیه…
تیدا چشماش گرد شد اما با نیشگونی که ازش گرفتم سعی کرد ترسش رو پنهان کنه…
_بسیار خب!آرتا بشین.
بعد دوتایی پشت میز نشستن و بسته ی ورق ها رو از روی میز برداشت و پخش کرد…
آراز_ما همینجوری برای سرگرمی بازی نمی‌کنیم…بازی شرط میخواد…در ضمن اصلا هم با آدمای ناوارد حال نمی‌کنیم…
نگاهی به آرتا انداخت و هر دو خندیدن…
پوزخندی زدم و با پررویی جواب دادم
_همچنین؛امیدوارم شما هم ناوارد نباشین…باشه شرط رو هم بگین…خیالی نیست!
آراز_یه شرط ساده!هر گروهی که برد به دونفر اون گروه میگه چه کاری انجام بدن…
_قبوله!
به چهره ی تیدا نگاه کردم که از ترس رفتن آبرومون رنگش پریده بود…
منم استرس گرفتم…
ولی باید حریف رو گول میزدم و خودم رو حسابی آروم و مصمم نشون میدادم…
بازی شروع شد…
بعد از گذشت چند دقیقه از شروع بازی خانمی که پیشخدمت بود سمتمون اومد…
_آقایون!چی برای شما بیارم؟
آراز_ویسکی!
نگاهی به آرتا کرد…
آرتا_تکیلا!

_خانم ها شما چی میل دارین؟
از طرف هر دومون جواب دادم
_دوتا نوشیدنی بدون الکل لطفا!
نگاه شگفت زده ی هر دوشون رو دیدم…
فکر کردن الان میگم ودکا…😂
نوشیدنی ها رو آورد و بازی رو ادامه دادیم…
آخرای بازی بود که آرتا سیگاری از جیبش در آورد…
روشن کردن سیگار همانا و سرفه های شدید تیدا همانا…
وااایی چه تابلو بازی ای بود این؟؟آخه این دیگه چه آبروریزی ای بود؟؟!!!
ببخشیدی گفتم و دست تیدایی که از شدت سرفه قرمز شده بود رو گرفتم و سریع بردم یه گوشه…
اسپری اش رو از توی کیفش در آوردم و بهش دادم…
بعد از اینکه نفسش جا اومد برگشتیم سر میز…
آرتای عوضی!!!بالاخره سیگارش رو خاموش کرده بود…فقط میخواست این بلا رو سرمون بیاره…هوووفف!
آخرین راند بازی بود که با کارتی که تیدا انداخت از خشم قرمز شدم…
لعنتییییی!باختیم!
خدایا منو نجات بده از دست این دختر!
خنده ی اون دوتا هوا رفت…
آراز_عیب نداره خانما!بازی همیشه بردن نیست…
و دوباره خندیدن…
ناخن هامو تو دستم فشار دادم و از جام بلند شدم…
تیدا هم بلند شد…
نباید فکر میکردن کم آوردیم…
با غرور گفتم
_شرطتون؟
آراز پوزخندی زد و گفت
_باید فکر کنم خانم آژند!سر فرصت حتما چیزی ازت میخوام…
از شدت پرروییش اخمام تو هم رفت…مرتیکه!
_حتما!مشکلی نیست…
آرتا_ولی من شرط رو میگم…خانم حامی!
(منظور تیدا)
تیدا با پررویی بهش نگاه کرد…
تیدا_اوکی!
آرتا پوزخندی زد و از جاش بلند شد…
آرتا_پس باهام بیا!
تیدا با اعتماد به نفس کامل دنبال آرتا راه افتاد…
××××
《تیدا》
معلوم نیست این یارو داره منو کجا میبره…
خدا قیافه رو به کی میده ها!!به یه آدم گند اخلاق مزخرف!!!
نگاه اش کن آخه غول بیابونی رو!با اون قد درازش!!!
همونجوری داشتم تو دلم حرف بارش میکردم که پاشنه ی کفشم لای یکی از شکاف های بین کاشی های باغ گیر کرد و دوباره تعادلم رو از دست دادم…
دوباره اون کار و تکرار کرد و محکم نگهم داشت…
تو چشماش تمسخر و عوضی بودن بیش از حد رو میشد به وضوح دید…
اینبار من بودم که با عصبانیت دستم رو روی سینش گذاشتم و هلش دادم…
دستش رو از من کشید و وایساد…
آرتا_انگار به جریمه ات داری هزینه های بیشتری هم اضافه میکنیا!!!تا الان دوبار از ضربه مغزی شدن نجاتت دادم…
با عصبانیت بهش نگاه کردم…
_من هیچ احتیاجی به کمک تو ندارم…انقدر خودتو دست بالا نگیر!فکر کردی کی هستی تو ها؟؟؟!!در ضمن بار آخرت باشه که به من دست میزنی فهمیدی؟؟!!
لبخندی زد و دستم رو گرفت و کشید به سمت یه در…
چقدر این عمارت سوراخ سمبه داره!!
در رو باز کرد و وقتی رفتیم تو کلید رو چرخوند…
یه فضای خالی بزرگ بود…حدودا صد متر…
_هوووویی مرتیکه تو چیکار میکنی؟؟!در رو قفل نکن الان یه جیغ میزنم شرفتو بر باد میدمااااا!!!
از لحن خشنم خندید و سمت دیوار هلم داد…
_فکر نمی‌کردم کوچولویی مثل تو قدرت اینو داشته باشه که همچین حرفایی به من بزنه!!!راسته میگن قد کوتاه ها نصفشون زیر زمینه!!!
و خندید…
_زهر مار!رو آب بخندی!!!خودت انقدر گنده بکی که بقیه رو کوچیک میبینی!!!البته چه فایده؟!شاید قدم از تو کوتاه تر باشه ولی عقلم از تو یکی خیلی گنده تره…هه!
اینبار من بودم که پوزخند میزدم…
_این زبون درازت یه روز کار دستت میده دختر جون!
تا اومدم دهنم رو باز کنم گفت…
_حوصله ی سر و کله زدن با تورو ندارم…شرطتو انجام بده.
_خیلی خوب!شرط چیه؟
_یه دور رقص با من!تنهایی و همینجا!
خدایا آخه این چه بلایی بود که سر من آوردییی حالا من چیکار کنم…
_یالا کوچولو!
دستش رو به دکمه ای روی دیوار زد و چراغ ها خاموش شد و رقص نور روشن شد و همزمان باهاش موزیک پلی شد…
یه دستش رو دورم حلقه کرد و با دست دیگش اون یکی دستم رو روی شونش گذاشت و بعد دستم رو گرفت…

Ed Sheeran – Perfect
[Verse 1] I found a love for me
من عشق مخصوص به خودم رو پیدا کردم
Oh darling, just dive right in and follow my lead
اوه عزیز، فقط شیرجه بزن و دنبالم بیا
Well, I found a girl, beautiful and sweet
خب، من دختری پیدا کردم، خوشگل و ناز
**تمام تنم از شدت خجالت گر گرفته بود…نوری که میچرخید به صورتش برخورد کرد و باعث شد که اون چشمای مست و خمار رو ببینم و با خجالت سرم رو کمی پایین بیارم…

Oh, I never knew you were the someone waiting for me
اه، من هیچوقت تصور نمیکردم تو همونی بودی که در انتظار من بودی
‘Cause we were just kids when we fell in love
چون ما وقتی که عاشق همدیگه شدیم بچه بودیم
Not knowing what it was
و نمیدونستیم که اون(حس) اصلا چی بود
I will not give you up this time
ایندفعه دیگه از دست نمیدمت
**چشماش رو به صورتم دوخت و محکم تر نگهم داشت…خدایا چرا تموم نمیشه….
با همون اخم کمرنگ صورتم رو از بالا تا پایین برانداز کرد…

But darling, just kiss me slow, your heart is all I own
ولی عزیزم، فقط من رو آروم ببوس، قلب تو تنها چیزیه که دارم
And in your eyes, you’re holding mine
و تو چشمات (میبینم که) تو هم قلب من رو داری
[Chorus] Baby, I’m dancing in the dark with you between my arms
عزیزم من دارم تو تاریکی میرقصم در حالی که تو رو تو بغلم گرفتم
**به راحتی من رو با دستش تکون میداد و جا به جا میکرد…زودتر تموم شه لطفا!!!خدایا شکرت که حداقل اونقدری اینجا روشن نیست که بخواد  ترس من رو ببینه…

Barefoot on the grass, listening to our favourite song
با پای برهنه روی چمن، داریم به آهنگی که دوست داریم گوش میدیم
When you said you looked a mess, I whispered underneath my breath
وقتی که گفتی خیلی به هم ریخته و کثیف به نظر میای، من هم تو نفسام زمزمه کردمش
But you heard it, darling, you look perfect tonight
ولی تو حرفم رو شنیدی،(که گفته بودم) عزیزم تو امشب عالی به نظر میای

[Verse 2] خب من یه زنی رو پیدا کردم که از هر کسی که میشناختم قوی تر بود
اون تو رویاهام سهم داره، منم امیدوارم که یه روز با هم تو یه خونه باشیم
I found a love, to carry more than just my secrets
من عشقی رو پیدا کردم که چیزی بیشتر از محرم اسرار منه
To carry love, to carry children of our own
اون کسیه که عشق من رو و بچه های جفتمون رو با خودش داره
We are still kids, but we’re so in love
ما هنوزبچه هستیم ولی با اینحال خیلی عاشق همیم
Fighting against all odds
و با همه ی احتمالات ناگواری که سر راهمون سبز بشن میجنگیم
I know we’ll be alright this time
میدونم ایندفعه برنده میشیم (در برابر این احتمالات)
Darling, just hold my hand
عزیزم فقط دستم رو بگیر
Be my girl, I’ll be your man
تو خانم من باش و من هم مرد تو خواهم بود
I see my future in your eyes
من آینده م رو تو چشمای تو میبینم

[Chorus 2] **همزمان با شروع کورس دوم دستم رو گرفت و من رو چرخوند…
Baby, I’m dancing in the dark with you between my arms
عزیزم من دارم تو تاریکی میرقصم در حالی که تو رو تو بغلم گرفتم
Barefoot on the grass, listening to our favourite song
با پای برهنه روی چمن، داریم به آهنگی که دوست داریم گوش میدیم
When I saw you in that dress, looking so beautiful
وقتی که تو اون لباس دیدمت اینقدر زیبا شده بودی که
I don’t deserve this, darling, you look perfect tonight
(گفتم با خودم) من لیاقت اینو ندارم، عزیزم تو امشب عالی به نظر میای

[Instrumental] [Chorus 3] Baby, I’m dancing in the dark, with you between my arms
عزیزم من دارم تو تاریکی میرقصم در حالی که تو رو تو بغلم گرفتم
Barefoot on the grass, listening to our favorite song
با پای برهنه روی چمن، داریم به آهنگی که دوست داریم گوش میدیم
I have faith in what I see
من به چیزی که دارم میبینم قلبا اطمینان دارم
Now I know I have met an angel in person
و جالا میدونم که شخصا یه فرشته رو ملاقات کردم
And
she looks perfect
و اون بسیار عالی و زیبا به نظر میاد
I don’t deserve this
و من لیاقت یه همچین چیزی رو ندارم
You look perfect tonight
تو امشب عالی به نظر میای

با تموم شدن آهنگ نفسم برای ثانیه ای حبس شد؛سرش رو کمی جلو آورد که هلش دادم و سریع از آغوشش بیرون اومدم…
تمام تنم داغ شده بود و حالم اصلا خوب نبود…
کلید رو چرخوندم و به سرعت نور از اونجا بیرون زدم…
××××

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x