رمان آیدا

رمان آیدا پارت 13

2.4
(174)

نگاهش به اطراف بود اما به حرف های سام گوش میداد:

-بهش بگو آدرس شوهرت رو لازم داریم پس بدون هیچ حرفی دقیق و درست بگو کجاست

پرهام خندید و با صدای آرامی گفت:

-اونم میگه بفرما آدرس!

اخمی کرد و به طرف آیدا برگشت.
خیره در چشم هایش زمزمه کرد:

-بگو سامی خیلی دوست داره بچه اتو ببینه

چشمکی زد و به جاده خیره شد.
با تهدید بچه اش باید آدرس گیر بیاورد؟
اصلا اگر مشکلی پیش بیاید..!

گاهی فکر میکرد سام چیزی نیست که در ظاهر نشان می‌دهد
مردی مهربان با لبخندهای ناتمام!
شاید سام چیزی باشد پشت نقاب های مهربانی اش!

یک ساعتی طول کشید که ماشین کنار در بیمارستان متوقف شد.

قبل از پیاده شدن دوباره صدای او را شنید:

-پس تمام حرفام خوب تو گوشت بمونه

گرچه سام ندید اما سری تکان داد و پیاده شد
ماشین مشکی رنگی که پشت سر آنها پارک شده بود و مردی که تمام مدت خیره اش بود!
پوزخندی زد و زمزمه کرد:

-ترسو چقدر آدم جمع کرده با خودش

سام و ترس!
شاید خنده دار ترین جک سال باشد.

کیف اش را روی شانه اش مرتب کرد و به طرف پذیرش به راه افتاد.

تمام طول راه سعی می‌کرد اسمش را فراموش نکند

کنار پذیرش نوبتش که رسید با استرس گفت:

-میخوام خانم مینا رضایی رو ببینیم

مرد نگاهی به برگه ها انداخت و گفت:

-تازه زایمان کرده و همراه نداره شما نسبتی باهاش دارین؟

-دوستیم

تنها حرفی که می‌توانست بزند!
شماره ی اتاق را پرسید و راه افتاد
شاید کارش درست نباشد.

استرس تمام وجودش را در برگرفته بود
سرش گیج می‌رفت و حالت تهوع امانش را بریده بود

نگاهی به شماره ی اتاق انداخت و بدون حرفی وارد شد
زنی تنها که بچه ای در آغوشش بود.

عذاب وجدان داشت اما که حیف کاری نمی‌توانست انجام دهد

با صدای آرامی گفت:

-سلام خانم رضایی

زن با تعجب سرش را بالا گرفت و تنها نگاهش کرد

آیدا با قدم های آرام خودش را به صندلی کنار تخت رساند و درحالی که رویش مینشست گفت:

-حالتون خوبه؟

تعجب زن جایش را به اخم داد
شاید میدانست!

-شما کی هستین؟

-باهات کاری نداریم فقط آدرس شوهرت رو لازم داریم خانم

پوزخند زن باعث شد تمام حرف های سام را برایش بازگو کند:

-سام گفت خیلی دوست داره بچه اتو ببینه

نگاهی به فرزندش انداخت و خودش ادامه داد:

-بچه ی نازی هم دارین!

میخواست بی رحم باشد؟!

طول کشید‌ و زمان به کند ترین حالت سپری شد
اما گفت!
گفت و بچه اش را انتخاب کرد.

با همان عذاب وجدان از جایش بلند شد و درحالی که اتاق را ترک میکرد گفت:

-متاسفم!

فایده ای ندارد!
فشارش پایین بود
نگاهی به بوفه انداخت اما به یاد آورد که هیچ پولی همراهش نیست

بیخیال تمام افکار بی سر و ته دوباره به پذیرش برگشت و از همان مرد سوال کرد:

-ببخشید این بیمارستان فقط ی در خروجی داره؟

سوالش عجیب بود؟!

-بله فقط یک در

آب دهانش را قورت داد و قبل از آنکه زیادی جلب توجه کند از در خارج شد

داخل حیاط نگاهی به آسمان انداخت و زمزمه کرد:

-حالا باید چیکار کنم

چند قدمی برنداشته بود که مردی با کت و شلوار نزدیکش شد و دقیقا کنارش ایستاد:

-بفرمایید خانم از این طرف

سام برایش به پا هم می‌گذارد!
نگاهی به هیکل تنومند مرد انداخت و به اجبار چند قدمی برداشت

اگر فرار کند این مرد چه غلطی می‌تواند بکند؟
دسته ی کیفش را محکم در دست گرفت و بعد از نفس عمیقی با تمام سرعت به طرف در بیمارستان دوید

وقتی صدایی از مرد نشنید با خیالی راحت خودش را به در رساند اما قبل از اینکه کامل خارج شد سام جلویش قرار گرفت.

با چشم های گرد شده خیره اش شد و سعی کرد عادی باشد

سام لبخند کجی زد و گفت:

-با سرعت میای

مسخره میکرد؟!
سرش را پایین انداخت و زمزمه وار گفت:

-یکم ترسیدم

سام دستش را زیر چانه اش برد و سرش را بالا گرفت
یک تای ابرویش را بالا داد و آرام گفت:

-وقتی واسه من کار می‌کنی از هیچ چیز نباید بترسی

چه میگفت؟
به اجبار برایش کاری کرده بود و حالا..!

-نترس من هستم

نمی‌خواست.
به هیچ عنوان حمایت های او را نمی‌خواست

سام به طرف ماشین اشاره کرد و گفت:

-بشین برمی‌گردم

همان طور که نگاهش روی آیدا بود از بوفه ی کناری اش آب میوه و کیک گرفت و سوار شد

چند ثانیه بعد همان مرد سوار ماشین پشتی شد و حرکت کردند.

سام از اینه بغل نگاهی کوتاه به آیدا انداخت و آبمیوه را به طرفش گرفت:

-بخور زیادی ترسیدی

کاش سام حرف نزند!
حالش هیچ خوش نبود.

آبمیوه را گرفت و در سکوت مشغول خوردن شد

-این طور که مشخصه آدرس رو گیر آوردی

مگر میشود از چشم های دخترک همه چیز را نخواند.
سام بود و قابلیت های منحصر به فردش!

(کامنت فراااموش نشه
لطفا)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.4 / 5. شمارش آرا : 174

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
47 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
6 ماه قبل

این دفعه من اوللللل.😍

camellia
camellia
پاسخ به  camellia
6 ماه قبل

مثل قرقی خوندمش.🤗خوب بود.😘جایزه نمیدی به من?😉👀

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

میتونه یه پارت باشه.🙈👀الفراررر.

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

میتونه به جای یک پارت,دوتا پارت از شاه دل باشه,البته لطفا.واینکه طولانی باشه.👀منظورم این بود,امروز که یه پارت داریم🤗یه پارت هم جایزه باشه.😗

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

از شاه دل😍 لطفا.امروز به جای یه پارت,دوتا لطفا.😘🙃😊

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

خیلی هم عالی.ممماچ.😘❤رو قولت حساب میکنم.🤗

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
نازنین
6 ماه قبل

دیگه بیشتر ازآیدا بدم اومپ دختره ی خنگ آخه توکه می‌دونی نمیتونی فرارکنی این ادای زرنگا چیه درمیاری…هنوزم ازنظرم سام آدم بدی نیست خسته نباشی عزیزم دلم😘

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

اه از سام متنفرم😬

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

سلیقه‌ها فرق داره😁

sety ღ
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

باهات صد دد صد موافقم و اضافه میکنم ک سام خیلی کراشههههه😍😍

نازنین
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

کراش که نه ولی خیلی مهربون و خوبه اگر من جای سام بودم حداقل تاحالا دوتاتیرتوپای این دختره ی نچسب خالی میکردم که اینقدفاز فرارواسه من نگیره😡🤬

Fateme
Fateme
6 ماه قبل

آیدا چرا انقد خنگههه
خدایا چقد حرص خوردم
عالی بود سعید عالیی

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

عجب گیری افتاده این دخترا🤕
کاش سام اذیتش نکنه🥺
عالی بود سعیدیییی🤍🥰✨️

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

این رمانت رو متاسفانه نتونستم بخونم مهی جونم ولی حمااایت😍🥳

لیلا ✍️
6 ماه قبل

ای سام الهی رو تختخ بشورنت کم دختر مردمو عذاب بده🤬🤒 عالی بود عزیزم خلاق کی بودی تو،😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

سام من خیلی هم خوبه لیلا😡😡😡
اینجور نگو راجببشششش

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
6 ماه قبل

باشه وردار واسه خودت😂🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

پس این پلیسا چکار میکنن

لیلا ✍️
پاسخ به  خواننده رمان
6 ماه قبل

خواننده جونم اگه میشه زیر رمان نوش‌دارو نگو امیرعلی شوهر نازیه خب ؟ 🤒 نمیخوام داستان لو بره 🙃

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

خیلی عالی👌 بود اگه واقعا آدرس گرفت یعنی زن آدرس شوهرش داد یا ی آدرس داد تا در بره.بعدش آیدا که همجا رو برا فرار زیر نظر داشت (تو خونه) الان تو این پارت هم هرچند اگر سام دم در به انتظار بود مرد فکر نکنم خودش رو زیاد خسته کرده باشه وهمه اینا رو آیدا می دونست،🙂

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  نسرین احمدی
6 ماه قبل

۱۰۱امتیازبرا رمان واقعاً قشنگت

مائده بالانی
6 ماه قبل

خیلی جذاب بود
خسته نباشی.
این که آیدا خودش یکدفعه پشیمون شد خیلی قشنگ بود

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

خوشحال شدم پشیمون شد مرسی بابت پارت عزیزم 🩷

Narges Banoo
6 ماه قبل

مسموم بشی سام الهی😑

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
6 ماه قبل

عالی خسته نباشی 👏👏👏❤️❤️❤️❤️

دکمه بازگشت به بالا
47
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x