رمان آیدا

رمان آیدا پارت 27

4.7
(35)

گرچه روز خسته کننده ای بود اما تمام شب لحظه ای خواب به چشمانش نیامد.

کلافه بود از دست کار های خودش!

پاکت سیگارش را از کنار پنجره برداشت و از اتاق خارج شد

سالن تاریک بود و سکوت.

بدون هیچ صدایی از خانه خارج شد

کنار اولین پله جلوی در نشست و همان طور که سیگارش را آتش میزد چشم هایش را محکم روی هم فشرد

سرش درد میکرد و تمام این ها تنها به خاطر این بود که افکارش حوالی آیدا میچرخید!

پک عمیقی گرفت و فکر کرد به تمام روز هایی که آیدا کنارش بوده

دختری که جز دردسر چیز دیگری برایش نداشت

اما موضوع انگار فرق میکرد!

شاید از دلدادگی میترسید!

نزدیک های صبح بود که به اتاق برگشت تا حداقل چند ساعتی خواب باشد.

……..

آرام لقمه هایش را میجویید و همان طور زیر چشمی نگاهش روی پرهام بود که زمان زیادی بود سرش داخل گوشی اش بود

بعد از چند ثانیه از جایش بلند شد و درحالی که آشپزخانه را ترک میکرد گفت:

-به سامی بگو تا ظهر برمی‌گردم

منتظر حرفی از سویش نماند و خیلی سری خانه را ترک کرد

چند دقیقه ای از رفتنش گذشته بود که سام وارد آشپزخانه شد

اما حتی لحظه ای نگاهش را به آیدا نمیداد

به سمت کتری رفت.

چایی اش را ریخت و همان طور که نگاهش روی لیوان بود گفت:

-اماده شو بریم لباسات رو بیاریم

آیدا که صبحانه اش کامل تمام شده بود از روی صندلی بلند شد و با گفتن باشه آشپزخانه را ترک کرد

سام دیشب تمام تصمیمات خودش را گرفته بود

این بار هیچ شکی در کارش نبود!

آیدا را از خودش دور میکرد.

باید دور میکرد!

باید میفرستاد ایران.

تازه چایی اش را تمام کرده بود که آیدا حاضر و آماده رسید.

فقط میخواست در خانه تنها نباشد وگرنه دلیلی نداشت که همراهش میبرد

بدون حرفی از جایش بلند شد و از خانه خارج شدند.

………

میخواست درمورد بازگشتش به ایران حرف بزند اما فقط سکوت کرد.

بعد از برداشتن وسایلش حرف هایش را میزد

جلوی خانه ی جیمز توقف کرد و از ماشین پیاده شد.

قبل از پیاده شدن آیدا گوشی سام زنگ خورد که جا گذاشته بود

متعجب موبایلش را برداشت که همان لحظه تماس قطع شد

خودش را به سام رساند و گفت:

-موبایلت زنگ خورد

نه نگاهش کرد و نه حرفی زد!

آیدا بی توجهی اش را که دید سکوت کرد.

همین که در باز شد تند گوشی را داخل جیب شلوارش گذاشت و آرام همراهش وارد خانه شد

طولی نکشید که جیمز شاد و خندان در سالن ظاهر شد

طرز نگاهش به عجیب ترین حالت ممکن تغییر کرده بود.

سام با دیدنش آب دهانش را قورت داد و آرام گفت:

-دیشب وسیله هامون را فراموش کردیم ببریم

موضوع وسیله های آیدا نبود!

شاید میخواست اعتماد جیمز را جلب کند

اما نگاه هایش او را میترساند.

نگاهش را از چشم های جیمز گرفت و قدمی به سمت طبقه ی بالا برداشت اما با صدایش در جا میخکوب شد.

-باز چه نقشه ای تو سرت داری سامی؟!

ترسش از جیمز نبود تنها به خاطر آیدا بود که استرس گرفته بود

نباید او را همراهش می آورد

به سمتش برگشت و گفت:

-منظورت چیه؟

خوب می‌دانست درمورد چه چیزی حرف میزند!

نگاهش از صورت جیمز روی بادیگارد هایش در گردش بود

آیدا که از هیچ چیز با خبر نبود در سکوت خیره ی آنها بود

سعی کرد مثل همیشه خونسرد باشد.

جیمز نزدیکش شد و دقیقا روبه رویش ایستاد:

-احیانا شما دستور ندادی محموله ی منو بدزدن؟

روزی که سام آیدا را برای معامله برد و جیمز همه چیز را کنسل کرد دستور داد محوله اش را بدزدند

خوب به یاد داشت

همان محموله ای که زندگی جیمز به حساب می آمد

شاید سام تنها خواسته بود تلافی کند!

لبخندی به اجبار زد و گفت:

-من نمی‌فهمم درمورد چی حرف میزنی

-جدی؟!

با سر به بادیگارد هایی که پشت سام قرار داشتند اشاره کرد و در عرض چند ثانیه تفنگ بود که کمرشان را نوازش میداد

آیدا با دیدن اسلحه جیغ بلندی کشید و گفت:

-چی کار می‌کنید؟

جیمز با صدای بلند خندید و اشاره کرد که راه بیافتند

سام نباید پا به آن خانه می‌گذاشت!

تنها میخواست نشان دهد که چقدر با او دوست است و هیچ مشکلی ندارد

درحالی که بزرگ ترین دشمن همدیگر به حساب می آمدند.

سعی کرد با آیدا حرف نزند

چون توضیح دادن در آن لحظه برایش دشوار ترین کار ممکن بود.

 

(کامنت فراموش نشه ✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
6 ماه قبل

استرس گرفتم سعید ژونم.دستت درد نکنه ممنون و مرسی😘.خوب بود😍,خیلی کوتاه نبود,ولی کاش یه کم بیشتر بود🙈بعدش این سان که ادعای زرنگی میشه وشناختی که هر جیمز داره,مگه مرض داره اینقدر بی احتیاطه?😐اگه تو خانه تنها آیدا رو میزاشت که خطرش,کمتر بود.

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
6 ماه قبل

یادم رفت!اوللللل.🤗

nika 😜😝
6 ماه قبل

به به ، رمان جنایی و مافیایی😍
قلمت خیلی قشنگه !
من اگر آیدا بودن ، همزمان سکته ی قلبی و مغزی میکردم !!
منتظر ادامش هستم
موفق باشی 👍🏻

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

واقعاً سام با چه نقشه ای رفته بود دیدن جمیز ظاهراً برا لباس اما دلیل رفتنش ؟چون لباس که چیز مهمی فکر نکنم باشندمگر اینکه بردن لباسها بهانه باشه مثل همیشه عالی

لیلا ✍️
6 ماه قبل

کنجکاوم ببینم چی میشه حتما جیمز با اذیت کردن آیدا سام رو تهدید میکنه🤒 داستان جنایی شد😁

nor m
مدیر
6 ماه قبل

الان دیگه دسته بندی های رمانت درس شدن

مائده بالانی
6 ماه قبل

خسته نباشی.
خیلی هیجان انگیز شد
طفلک آیدا
وایی بقیه اش رو بزار زودتر بدجنس نباش لطفا

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

حالا اون لباسا رو حتما باید میاوردن ممنون نویسنده پارت بعدی رو زودتر بذار

𝐸 𝒹𝒶
6 ماه قبل

خداییی خیلی ستمه که تا فردا صبر کنم😅
عالی بود یه لحظه منم اندازه اونا استرس گرفتم😂
خسته نباشین

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
6 ماه قبل

اوووو هیجانی شددد
خسته نباشین عالی بود🙂✨️

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

🙂🤍✨️

تارا فرهادی
6 ماه قبل

خسته نباشی سعیدی❤️
وای چیشد یه دفعه انتظار نداشتم توی این پارت جیمز همه چیزو بفهمه 😑

دوستدار صداقت
دوستدار صداقت
6 ماه قبل

سلام نویسنده، قلمت زیباست ،خداقوت،لطفا”زودبزودپارت بزار این چندوقت خوب بودولی اگه ممکنه زودتر،موضوع رمان جالبه وخوب قاعدتا”طبیعیه دنبال کردنش ،امتیاز دادم ،زنده باشید.

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

میخوام آیدا رو هم شروع کنماااا شاه دل که تموم شد حالا آیدا رو شروع میکنم حتما حتما کامنت میدم💋😘

دکمه بازگشت به بالا
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x