ماه: آبان 1402
-
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕15✿
════════════════ ساتیا-البته فک کنم همون کارین باشه ولی بهرحال! والریا-باشه میپرسم،فکربدنکن شایدم توباشی! کارین،همان باعث دعوایی بود ک بین سورن…
بیشتر بخوانید » -
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 2
در کافه ای دنج در خیابان احمد آباد مشهد ، پسری با صدای بلند می خندید ، هر کسی از…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت شانزدهم
همه به جز کارن بیرون مغازه ماندند. کارن فوراً از تلفن مغازه شماره فرزین را گرفت. چندی بعد تماس برقرار…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت شانزدهم
با تمام قدرت میدویدم. برام مهم نبود از کجا سر درمیارم، فقط باید دور میشدم، از همه چیزی که من…
بیشتر بخوانید »