ماه: آبان 1402
-
رمان سقوط
رمان سقوط پارت دوازده
از صبح دلشوره داشت انگار در قلبش داشتن رخت میشستن، زیر لب مشغول دعا خوندن شد تا کمی آروم…
بیشتر بخوانید » -
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 4
کیاراد با شنیدن صدای پیامک گوشی ، به آن نگاه کرد وقتی نام فرسنده را دید با خودش گفت ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿20و19و𝒑𝒂𝒓𝒕18✿
════════════════ سایدا-مهمون دارین کجا میری!؟ ساتیا-خب ی دیقه ببینم چی میخواد سایدا-نه! ساتیا-پس میرم میگم نمیتونم بیام ک معطل نشه!…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت هفدهم
ماکان در همان وضعی که از آرنج به رانهایش تکیه داده بود، گفت: – تو عملش کردی؟ پویا آب دهانش…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت هفدهم
به سختی بلند شد. میتونستم درد رو تو چهره درهم رفتهاش ببینم. – بیخیال نمیشم آیسان. نفسهام کشدار و اخطارآمیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت هفتاد و هفتم
پله هارا آرام و کم جان بالا رفت. _وای من غلط کردم نمیخوام بیام سر کار خیلی زوره ساعت ۶…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 29
با خروج جیمز همان طور که اشک هایش گونه اش را خیس میکرد روی زمین نشست و با بغض خیره…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون
رمان انتقام خون پارت ۶۸
فاصله حیاط تا در خانه را با قدمهای بلند طی میکنم زمانی که دخترکم را در آغوش مامان فرشته نمیبینم…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلب بنفش
رمان قلب بنفش پارت شصت و سه
رمان قلب بنفش💜✨ #پارت_شصت و سه _خوبی؟! رویش را برگرداند… چرا دست از سرش بر نمی داشت؟! حالا که همه…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿17و𝒑𝒂𝒓𝒕16✿
════════════════ قلب دخترک ب تپش افتاد!ب یاد نمی آورد تابحال انقدر خوشحال بوده باشد!باصدای والریارشته افکارش پاره شد: والریا-راستی…این دستبندم…
بیشتر بخوانید »