رمان
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۱
_حیف تازه بچه بدنیا اومده تعجبی نگاهش میکند که لبخند بدجنسانه اش را میبیند! تازه منظورش را فهمید…. لبانش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴٠
_هوم…قشنگه! _ببینش چقدر ناز خوابیده! قربونت بشم الهی تا خواست حرفی بزند صدای تقه در به گوششان رسید کلافه پوفی…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۹
با نگرانی مادر را نگاه میکند _مامان….خوبه حالش؟ از قیافه اش خنده ای میکند و میگوید _نگران نباش قربونت برم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۳
_همسایه؟ یعنی اینقدر با همسایه هات گرم میگیری؟اونم مرد! به خودش جرعت میدهد و از جایش بلند میشود با صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۸
_بندری برقص برام! _الله اکبر _عه برقص دیگه _وسطه کوچه زن؟ _اوهوم _زشته …نه بریم خونه _رفتیم خونه میرقصی برام؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۲
نفس عمیقی میکشم و سوار ماشین میشوم که یهو در باز میشود و تینا درون ماشین می آید! _مثلا چه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۷
لبخند میزند _ولی تا اخر عمر هم نمیتونیم اینجا باشیم! _میدونم…ولی خوب نیست سره خانوادت داد بزنی و باهاشون دعوا…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۱
_اصلا معلوم هست کجایی؟! خیره سرت ،ناسلامتی مدیر عامل این شرکتی حالا یه اتفاقی بی افته یه چیزی بهم بخوره…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۶
صبح وقتی بیدار میشود خیره حرکات دخترِ روبرویش میشود…با تعجب نگاهش میکند _چیکارداری میکنی؟! ترسیده پشت سرش را نگاهش میکند…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲٠
با چشم های گرد شده نگاهم میکند بی توجه به سمت چادرم میروم و برسرم می گذارم،کیفم را میگیرم و…
بیشتر بخوانید »