رمان
-
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱۱
_کاری نداری؟ _نه تا خواست خداحافظ را بگویید تلفن را قطع کرد! با خودش چند چند بود؟؟؟ بیخیالش… باید یک…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۵
صبح زود با کلی شوق و ذوق بیدار شد حال خودش را نمیفهمید…خاستگاری یکی دیگه بود ولی او از همه…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱٠
دیگر کمری برایش نمانده بود! خسته روی مبل افتاد… صدای زنگ در، دوباره او را از جا بلند کرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۴
پایش را با یک پارچه بست و باهم روی تخت نشستند از بچه گی هروقت زمین میخورد زانو هایش خون…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۹
(سلام بچه ها….امیدوارم حال دل همتون خوب باشه ببخشید که من نبودمو نتونستم پارت بزارم واسه خواهرم یه اتفاقی افتاد….مجبور…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۸
بلند شد و سمت پذیرش رفت _سلام خسته نباشید من خواهر رهام…اتاقش عوض شده؟ _بردنش توی کما… وحشت زده پرسید…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۳
_فکر میکنی من اینجا خوشبختم؟ خوشحالم از اینکه تو عروسشون شدی؟ اشک هایش دوباره ریختن، ولی او پاکشان کرد…باید قوی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
پارت های آینده رویای ارباب
حس کرد نفس کشید برایش سخت است… خدایا چرا نمیزاری یه زندگی آروم برای خودم داشته باشم؟ حرف های برادر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۷
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم فقط در جوابش لبخند زد بعد از خوردن صبحانه، هردو به اتاق رفتن تا آماده شوند…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۲
_اگر بچه دار شیم خورشید بیخیالمون میشه؟ _خب آره _اگه نشد…!؟ _میشه…اگرم نشد باهم از این خونه میریم یه جای…
بیشتر بخوانید »