رمان آیدا

رمان آیدا پارت 31

4.5
(52)

بدون آنکه وارد اتاق شود به گفته ی دکتر به آشپزخانه برگشت.

تمام چیز هایی که لازم بود را تند از کابینت ها پیدا کرد و به سمت اتاقش حرکت کرد.

 

پرهام جلوی در ایستاده بود و گویا دکتر اجازه نمی‌داد کسی وارد اتاقش شود

 

وسیله ها را به دستش داد و همان جا روی زمین نشست

 

خسته بود اما نباید استراحت میکرد

آخر مگر استرس اجازه ی خواب میداد!

 

یک ساعتی در سالن منتظر بود که دکتر بالاخره از اتاق خارج شد

 

نگاهی به صورت هر دویشان انداخت و آرام گفت:

 

-تموم شد

 

لبخندی از سر آسودگی روی لب هایش نشست

اما سام خواب بود و هیچ کدام دلشان نمی آمد بیدارش کنند.

 

پس با خیالی راحت به سمت اتاقش حرکت کرد

باید استراحت میکرد و خستگی های امروز را از تنش بیرون میکرد.

 

…….

یک هفته ای گذشته بود و سام حالش کاملا خوب شده بود

 

در این مدت وقت هایی که پرهام در خانه نبود کار هایش را به عهده می‌گرفت و کمکش میکرد.

 

اخم نمی‌کرد و با لبخند محوی که تازگی ها روی لب هایش نقش بسته بود نگاهش میکرد

 

با دیدنش دیگر احساس نفرت در وجودش فریاد نمی‌کشید!

 

اما هرگز دلش نمی‌خواست اسم آن احساسات را عشق بگذارد!

بی شک که میترسید.

 

طبق معمول پرهام خانه نبود.

این روز ها کارهای سام را هم به عهده گرفته بود

 

در آشپزخانه مشغول دم کردن چای بود که سام وارد شد

 

لباس هایش را تن کرده بود و گویا اون هم قصد داشت از خانه خارج شود

 

نگاهی به قوری در دستش انداخت و آرام گفت:

 

-حاضر شو بریم بیرون

 

متعجب به سمتش برگشت:

 

-برای چی؟

 

-باید حرف بزنیم

 

کنجکاو بود بداند که سام با او چه حرفی دارد!

پس بیخیال دم‌ کردن چای حرفش را گوش داد و از آشپزخانه خارج شد تا حاضر شود.

 

……..

چند دقیقه ای از رسیدنشان گذشته بود.

کافه ای که نیم‌ ساعتی از خانه فاصله داشت و بسیار جای شیکی بود.

 

چایی اش را از روی میز برداشت و همان طور که نگاهش روی سام بود جرعه ای نوشید که دهانش از داغی چای آتش گرفت.

 

با اخم تند فنجان را روی میز گذاشت و با دست دهانش را باد زد

 

سام با دیدن حرکاتش به خنده افتاده بود که با دیدن اخمش خودش را جمع و جور کرد و ساکت شد.

سعی کرد فکر سام را از حرکات خودش دور کند:

 

-خب گفتی می‌خوای حرف بزنی

 

گویا سام هم تازه به خودش آمده بود

لبخندش محو شد و حالتش کاملا جدی!

 

شاید دو دل بود برای گفتن حرف هایش.

 

-خب راستش تصمیم گرفتم که بفرستمت ایران

 

حالا آیدا هم جدی شد!

طرز نگاهش متعجب بود.

 

-جدی میگی؟

 

آب دهانش را قورت داد و آرام سرش را تکان داد

 

-گفتم که پرهام واست بلیط بگیره برگردی

 

خوشحال بود اما حسی که قلبش را چنگ میزد را هرگز درک نمیکرد

 

کلماتش قاطع و جدی بود پس شکی در حرف هایش نبود

 

آرام زمزمه کرد:

 

-شما برنمیگردین؟

 

در چشم هایش خیره شد

 

-چرا ولی فعلا نه.

 

سرش را پایین انداخت و حرف دیگری نزد.

 

سام سعی کرد لحنش را شاد نشان دهد:

 

-خوب اگر میخوای پاشو بریم ی چرخی بزنیم

 

به ناچار از جایش بلند شد و بعد از حساب کردن از کافه خارج شدند

 

دهانش هنوز هم به خاطر داغی چایی می‌سوخت.

 

نگاهی به صورت سام انداخت و آرام گفت:

 

-ی چیز سرد واسم میگیری؟

 

با لبخند مهربانی نگاهش کرد:

 

-چشم

 

لبخندی به صورتش زد و راه افتاد.

 

(پارت کوتاه تر بود می‌دونم.

واقعا وقت نمیکنم فعلا بنویسم ولی برای اینکه رمانم نصفه و نیمه نمونه می‌نویسم

پس ممنون میشم حمایتم کنید.فعلا نمیتونم توی سایت باشم پس کامنت های قشنگتون رو‌ میخونم و از همه تون ممنونم.🌷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 52

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐸 𝒹𝒶
5 ماه قبل

اولمم یوهوووو😌

𝐸 𝒹𝒶
5 ماه قبل

کم بود ولی قشنگ بود
منتظر پارت بعدی بشدت هستمم
خسته نباشی💚

لیلا ✍️
5 ماه قبل

درکت میکنم عزیزم هر وقت شرایطتت اوکی بود به نوشتن ادامه بده اصلا هم عجله نکن این پارتتم قشنگ بود فقط پرهام بود و نبودش زیاد فرقی نداره😂

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
5 ماه قبل

قشنگ بود خسته نباشی 😍😍❤️

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
5 ماه قبل

خسته نباشی کوتاه بود ولی قشنگ بود🙂❤️‍🩹

مائده بالانی
5 ماه قبل

خسته نباشی خدا قوت🌹

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

خسته نباشی قشنگ بود فکر کنم حالا آیدا دل دور شدن از سام رو نداره

camellia
camellia
5 ماه قبل

قشنگ بود😍,احساسی بود😍,یه کم عشق توش بود😍,کم بود,🤗ولی خوب و عالی بود.😍دست گُلت درد نکنه😘.منتظر پارت بعدی بی صبرانه می مونم.😐😓🙁😔هر وقت که برات مقدور بود ❤خانم سعید ژون من😘.هرچند من دوست دارم سریع بنویسید برامون پارت گزاری کنی.😍🤗

camellia
camellia
5 ماه قبل

یادم رفت.ما باید از شما بابت تعهد و پارت گزاری و اینکه به نظرامون اهمیت میدی تشکر کنیم,سعید ژونم.😘❤

Ghazale hamdi
5 ماه قبل

ای خدا این پارت چقدر قشنگ بود🥺✨️
حس میکنم خیلی کنار هم قشنگن✨️😃
ولی تروخدا نامردی نکن و از هم جداشون نکن🥺🥺
خیلی احساسات و صحنه‌ها رو خوب توصیف کردی🤩💋✨️
پرانرژی ادامه بده دختر مهربون🥰🥰
عالی بود سعیدییییی🥰🤍

Newshaaa ♡
5 ماه قبل

مهی ژون عالییی خسته نباشییی❤💋

نسرین احمدی
نسرین احمدی
5 ماه قبل

عالی بود خسته نباشی نویسنده عزیز پس مدارک میخواد بده چون برگرده که پلیس ول کنش نیست

دکمه بازگشت به بالا
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x