#حمایت های شما باعث دلگرمیه..پس فراموش نکنید
-
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۶۲
خیلی عوض شده بود سرش پایین بود و به طرف صندلی رفت با دست های لرزون کیفم رو برداشتم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 23
نگاهی به افرا انداخت که اخم به ابرو داشت سینی چایی را برداشت از آشپزخانه خارج شد اول جلوی پدرش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۶۱
امیر زودتر از کلاس خارج شد سری وسایلم رو جمع کردم و پشت سرش دویدم بیرون _وایستا ببینم کجا همون…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 22
با عصبانیت از روی صندلی بلند شد _جز تو مگه کس دیگه ای نبود ببره برای خودش هم جای سوال…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۶۰
سه سال بعد: جلوی آینه ایستادم و با استرس آمیخته به خوشحالی رژ لب خوش رنگی که تازه گرفته بودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 21
آن موهای ژولیده و قیافه اش طوری بود که ناخوداگاه دلش میخواست محکم در آغوشش بگیرد اما در آن لحظه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۵۹
لبخند چندشی رو صورتش نشوند و گفت: _بیا تو حرف میزنیم حالا نه راه پس داشتم نه پیش و حالا…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 20
روز بعد با تکان خوردن تخت از خواب بیدار شد و نگاهش به کیوان خورد که از اتاق خارج می…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۵۸
بعد از یک روز استراحت برگشتم سرکارم.. مغازه روبه رویی فعلا باز نکرده بود.. امیر صبحونه نخورده بود و برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 19
صبح با کرختی از جایش بلند شد و خمیازه کشان به طرف حمام رفت.. دوش آب سرد خواب را از…
بیشتر بخوانید »